محبوبه عظیم زاده | شهرآرانیوز؛ این روزها، از راسته خیابان شیرازی که وارد حرم میشوی، اولین چیزی که کنار گنبد و گلدسته توجهت را جلب میکند پرده سبزرنگ بزرگی است که بر فراز یکی از طاقها نصب شده است، پردهای که بر آن، سلامی به امام هشتم (ع) عرض شده و این عبارت نقش بسته است: «یا علی موسی الرضا، مولای عشق». در روزهای دهه کرامت، چنین پردههایی که مزین شده به بیتی، حدیثی، روایتی یا سلامی زیاد در حرم به چشم میآید، اما اشعاری هم هست که همیشه اینجا میدرخشد، روی کاشی ها، روی گنبد طلا، روی دیوارها و درها.
امروز میخواهیم کمی روی همین کلمهها و همین ابیات یا -به بیانی دیگر- میراث ادبی حرم تمرکز کنیم. سؤال این است که این میراث ادبی چقدر در معرض توجه مجاوران و زائران است؟ آیا کسانی هستند که لابه لای اقامه نماز و خواندن زیارتنامه، شکل وشمایل دیگری به زیارتشان بدهند، بر این نوشتهها تأمل کنند و در پی رمزگشایی از آنها باشند؟ در گزارش امروز، سعی کردهایم با چند ساعت قدم زدن در صحنهای مختلف حرم و گپ و گفت با زائران به پاسخ همین سؤالها برسیم.
پاسخ اغلبشان منفی است. این «اغلب» هم با اغماض است البته؛ به جرئت میتوان گفت کسی به این اشعار توجهی نمیکند. زیارت برای همه خلاصه شده است در همان آداب همیشگی: نمازخواندن، زیارت نامه خواندن و، در حالتی کمی متفاوت تر، نشستن، زل زدن به گنبد و بارگاه، درددل کردن و چشم به راه پاسخ ماندن. من، در دو مرتبه مراجعه به حرم و چند ساعت پرسه زدن و گپ و گفت با زائران در صحنهای مختلف، به یک پاسخ با بیانهای متفاوت رسیدم: «نه؛ توجهی نکردهام تا به حال»، «نه؛ نخواندهام»، «نه؛ اصلا دقت نکردهام». البته در این میان، جزئیاتی هم ردوبدل شد.
میایستم میان صحن جمهوری و بست شیخ طوسی، میان دو لتِ یکی از درها که یکی از شاهراههای اتصال این صحنها به یکدیگر است. بر حاشیه هرکدام از لت ها، به جز «السلام علیک یا علی بن موسی الرضا» و «آستان قدس رضوی ۱۳۶۸»، ابیات و اشعاری هم به چشم میخورد. ابتدا، سروتهشان را پیدا نمیکنم. یک مصرع را توی گوگل جستوجو میکنم: «وصال کعبه خواهی سوی ایوان رضا رو نِهْ». اولین یافته از «گنجور» است.
بازش میکنم: «دیوان اشعار و قصاید بابافغانی شیرازی، شماره ۳: در منقبت امام همام علی بن موسی الرضا علیه السلام». مطلع قصیده این است: «بود پیوسته نیت در ریاض روضه رضوان را/ که بوسد آستان روضه شاه خراسان را». همین طور ادامه میدهم تا میرسم به کلمههای آشنای روی در: «وصال کعبه خواهی سوی ایوان رضا رو نه/ چه حاجت از تف دل تافتن ریگ بیابان را؟ // خدا با دوستان چندین کرم دارد که کرد آسان/ به راه این حرم دشواری خار مغیلان را// به هر مژگان زدن، چون دولت حجّی بَرَد سالک/ سزد کز دیدهها سازد قدم این راه آسان را// ز طوف این حرم گردی چو در پیراهنی گیرد/ بگو بر روضه فردوس افشان طرْف دامان را».
دارد گرمتر و شلوغتر میشود. ترجیح میدهم کشفیات را بگذارم برای بعد. توی همین چند دقیقه که اینجا ایستادهام، به کرات (تأکید میکنم: به کرات)، آدمهایی را میبینم -البته اغلب سن وسال دار- که در گذر از این مسیر این در را میبوسند و پیش میروند، دست روی همین شعرها میگذارند و پیش میروند، حتی سر میچرخانند و به کلمههای مندرج نگاه میکنند و پیش میروند.
از چند نفرشان میپرسم آیا تابه حال به این شعرها توجهی کردهاند یا نه و جواب میشنوم که «نه.» یک نفر میگوید: «نه تا به حال خواندهام و نه تا به حال بهشان فکر کردهام. ولی، حالا که گفتی، بدم نمیآید یک روز وقت بگذارم و این کار را بکنم. اینها هم بالاخره داشتههای امام رضاست دیگر.»
میآیم به صحن انقلاب. دقیقا قسمت «پیداشدگان/ خدمات مادر و کودک» میایستم، جایی که حاشیه طاق هایش ابیاتی نوشته شده است، تا حد ممکن فشرده و جمع و جور. زیادی پیچیده دیده میشود. خواندن آن مستلزم کمک گرفتن از یک آدم آگاه است یا تحقیق و تفحص در اسناد و مدارک. این سخت خوانی نکتهای است که بسیاری از کسانی که به سراغشان میروم به آن اشاره میکنند.
دومین دسته از مخاطبان از این جماعتاند، آدمهایی که میگویند: «بله؛ دقت کردهایم، نگاه کردهایم، حتی سعی کردهایم از آنها سر دربیاوریم، اما چیزی دستگیرمان نشده. سخت است؛ خوانده نمیشود. کج ومعوج است، تودرتوست.» و تعابیر و تفاسیر دیگری از این دست میآورند.
تصمیم میگیرم مخاطب بعدیام یکی از خدّام باشد. میپرسم: «شما میتوانید نوشتههای روی دیوار را بخوانید؟» میگوید: «پیداشدگان/ خدمات مادر و کودک»؛ همین را میگویی؟! میگویم: «نه، نه! آن شعرهای پایین ترش که دورتادور دیوار نوشته شده است.» انگار سؤالم تازه توجهش را به آن شعرها جلب کرده است و پیش از این اصلا ندیده آنها را.
مِن و مِن میکند و میگوید: «بعضیها را آره، اما بعضی هایش خیلی سخت است. باید از کسانی بپرسی که توی کار خط نستعلیق و این چیزها هستند.» و میرود. من هم میروم تا شاید این مرتبه چیزی دستگیرم بشود. فقط از یک قسمت نام «محمدتقی منبت کار» را تشخیص میدهم و «امام ثامن علی بن موسی الرضا» را. اگر کمی دیگر تلاش کنم و وقت بگذارم، میتوانم چندتای دیگر را هم رمزگشایی کنم، اما ادامه جست وجویم را میگذارم برای زمانی دیگر.
به قدم زدن در صحن انقلاب ادامه میدهم و با خودم میگویمای کاش همه این ابیات و اشعار یکجا و منسجم شده بود تا لابه لای زیارت کردنها و زیارتنامه خواندنها و درددل گفتنها و نمازخواندنها و دعاکردنها میشد چند بیت شعر هم خواند، اشعاری که مشخصا در مدح و ثنای امام هشتم نوشته شدهاند و مرور آنها میتواند رنگ وبوی جذابتر و دوست داشتنی تری به زیارتها ببخشد، کاری که البته در وهله اول احساس میکنم شاید صرفا برای عشاق شعر و ادبیات اتفاق جالبی باشد، اما، وقتی نظر چند تن از آدمهای اطرافم را هم جویا میشوم، میفهمم که ابدا این طور نیست و معجزه شعر بر همگان مبرهن است: «بله؛ حتما»، «چراکه نه؟!»، «خیلی هم جذاب است اتفاقا!»
اما این مرتبه آنها هستند که از من سؤال میکنند: «ولی آخر چطور؟» میگویم: «الان که این کیوآرکدها دیگر مد شده و همه چیز را میشود کوچک و جمع وجور کرد و گذاشت در قالب یک صفحه شطرنجی. کافی است که گوشی تلفن را از جیب مبارک دربیاوریم و یک کد را اسکن کنیم. یا -مثلا- میشود تعدادی کتیبه کوچک یا چیزی شبیه آنها را در ابعاد کوچکتر کنار شعرها تعبیه کنیم و همان ابیات و اشعار را مرتب و تروتمیز و خوانا رویش بنویسیم. کارهای دیگری هم حتما هست که به ذهن اهل فن میرسد و به ذهن من نه.» سری تکان میدهند، لبخند میزنند و از هم جدا میشویم.
در مسیر بازگشت، بازهم سعی میکنم با چند نفر دیگر ارتباط برقرار کنم، شاید جوابهای متفاوتی بگیرم. تصمیم بدی هم نیست. یکی دیگر از خدام میگوید: «فقط در این حد میدانم که در صحن کوثر روایات و احادیثی در مدح حضرت فاطمه (س) نوشته شده است، و در صحن غدیر روایات و احادیثی در مدح حضرت علی (ع). اگر اطلاعات بیشتری میخواهی، برو به قسمت 'راهنمای زائر' تا کمکت کنند. از کتابخانه آستان قدس هم میتوانی بپرسی تا اگر کتابی دراین باره دارند، معرفی کنند.»
زائری که از یزد به مشهد آمده است میگوید: «من فقط میدانم روی گنبد حرم، آن قسمت پایینی اش، یک حاشیهای وجود دارد که دعاست، و، اگر کسی غم وغصهای داشته باشد یا مشکلی و گرفتاریای و بعد بیاید روبه رویش بنشیند و نیم ساعتی به آن نگاه کند، غصه اش رفع میشود و گرفتاری اش حل میشود.» خانمی که هر روز صبح میآید حرم این گونه پاسخم را میدهد: «آره؛ بارها دقت کردهام. از بعضیها عکس گرفتهام؛ بعضی وقتها هم استوری میکنم.
یک کاشی خیلی قدیمی بود که الان یادم نمیآید چه رویش نوشته شده بود، ولی، وقتی داشتم به آن نگاه میکردم، به این فکر میکردم که، باوجوداینکه سالها پیش یکی آن را نوشته، چقدر به حال وهوای امروز ما هم شبیه است. راستش، من همیشه به این نوشتهها نگاه میکنم. بعضی هایشان را میتوانم بخوانم، و اتفاقا خیلی حس خوبی میدهد و اصلا حالم خوب میشود. اما خواندن بعضیها خیلی مشکل است؛ اصلا نمیفهمی. راستی! آدمهای زیادی را هم میبینم، مخصوصا در اینستاگرام، که از این نوشتهها و شعرها عکس میگیرند و استوری میکنند. استوری بازها میدانند.»
بعد، گوشی تلفنش را از کیفش در میآورد و دوتا از عکسهایی که در حرم گرفته را نشانم میدهد و میگوید: «ببین: این دوتا از شعرهایی است که خیلی دوستشان دارم. توی صحن آزادی است.» این دو بیت است: «می روم دل تنگ، اما دل خوشم آقای من/ هرزمان و هرکجا باشم تو همراه منی» و «ما در این در نه پی حشمت و جاه آمدهایم/ از بد حادثه اینجا به پناه آمدهایم».
یک نفر هم به زیبایی ظاهری اشعار اشاره میکند: «فکر میکنم بیشتر از همین بُعد زیبایی شناسی است که اهمیت دارد؛ بعید میدانم کسی علاقه یا حوصلهای داشته باشد که زمان بگذارد و دقت کند ببیند چه روی این کتیبهها و کاشیها نوشته شده، مگر پژوهشگر و محققی باشد که بخواهد دراین باره مقالهای تولید کند مثلا، یا علاقه زیادی داشته باشد که عشقش بکشد و برود دنبال این چیزها.»
آخرین نفری که میروم سراغش حرف آخر را میزند: «خودم تابه حال توجهی نکردهام؛ بعید میدانم آدمهای دیگر هم دقت کنند. میدانی؟ مثل اغلب چیزهایی است که در زندگی مان وجود دارد و اتفاقا اهمیت هم دارند، اما عادت کردهایم خیلی ساده از کنارشان رد شویم و بگوییم چقدر قشنگاند، نه اینکه دنبال منظور و مفهوم خاصی از آن باشیم.»