صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

علی‌محمد مؤدب: شعر، جان‌پناه تمدن ایرانی است | بازآفرینی فردوسی‌ها مانع اسیدپاشی فرهنگی می‌شود

  • کد خبر: ۳۳۲۸۵۶
  • ۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۱۵:۱۸
شاعر معروف ایرانی گفت: شعر جان‌پناه تمدن ماست و ما باید از این منظر، همواره فردوسی‌های خود را لحظه‌به‌لحظه بازآفرینی کنیم، به‌ویژه در وضعیت تمدنی پسامدرن که در معرض هجوم تمدنی از شرق و غرب عالم قرار گرفته‌ایم.
مریم دهقان
خبرنگار مریم دهقان

شهرآرانیوز، خداوند در کتاب الهی خود به "کلمه" قسم خورده است، یعنی که این کلمه بسیار مقدس و ارزشمند است. ادبیات کهن ایران نیز ترکیبی از کلمات ارزشمند و معنادار است که زبان را شکل می‌دهد و عجین‌‌شدن قلب و روح و فکر آدمی با آن، آدمیّتی به نسل بشری هدیه می‌کند که کلامش جان‌فزا و روحش سرشار از عشق و اراده و زیبایی می‌شود. ایران عزیز ما پر است از ادیبان و شاعران فرهیخته‌ای که زبان و کلمه را به بندِ هنر کشیده‌اند و مایه ارتقای فرهنگ و تمدّن ایران و ایرانی شده‌اند؛ از جمله آن‌ها شاعر نامدار و پرآوازه ایران و حکیم سخن، شیخ ابوالقاسم فردوسی در سرزمین توس است که رنجی ۳۰ساله را تحمل کرد تا کاخی عظیم برای حفظ شعر و ادبیات فارسی بنا نهد. فهمِ اهمیت کلام و کلمه و زبان در شعر به قدری بالاست که به گفته علی‌محمد مؤدب، شاعر و نویسنده معروف ایرانی از خطه خراسان، اگر آن را نادیده بگیریم در سراشیبی و افول فرهنگ و ادبیات فارسی قرار می‌گیریم و آینده نسلمان به خطر می‌افتد که در این باب با او به سخن نشستیم. در ادامه شما دعوتید به خواندن گفتگوی صمیمانه ما با علی‌محمد مؤدب، مدیر موسسه فرهنگی «شهرستان ادب» و از جمله شاعران سرشناس ایران، در حاشیه سی‌وششمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران و به مناسبت بزرگداشت فردوسی.

شعر و شاعری از دیرباز در مشهد و خطه خراسان اهمیت فراوانی داشته و ما شاهد بروز و ظهور شاعران بنامی از دیروز تا امروز هستیم. چه اتفاقی افتاده است که خراسان به چنین جایگاهی رسیده است؟

خراسان بزرگ از ابتدا خاستگاه شعر فارسی بوده و همواره تعریف‌کننده و تبیین‌گر معنای شعر فارسی بوده است. بزرگان خراسان که فردوسی نامدارترین آن‌هاست، این بنای عظیم را پی‌ افکنده‌اند، آنجا که می‌گوید «پی افکندم از نظم کاخی بلند». زبان فارسی در خراسان امروز نیز صورتی ویژه دارد و ظرفیتی بی‌نظیر برای پرورش شاعران و سخنوران بزرگ است. در سده اخیر ما ملک‌الشعرای بهار، از مهم‌ترین نمایندگان شعر سنت‌گرا را داشتیم که هم‌زمان پایه‌گذار نوجویی در شعر معاصر بود. او کوشید با نگاهی نو به شعر و الفاظ تازه را در قالب‌های کهنی مانند قصیده بگنجاند و به مسائل روز توجه نشان دهد. خراسان در دوران معاصر نیز شاعران بزرگی را پرورانده است از جمله استاد محمدکاظم کاظمی، مرتضی امیری اسفندقه و چهره‌های جوان‌تر مانند عباس چشامی از سبزوار. حوزه فرهنگی مشهد و خراسان، زادگاه شاعرانی توانمند همچون آرش شفایی، سیدمهدی موسوی محمدی و قاسم رفیعا بوده است. در سال‌های اخیر نیز جوانان پرامیدی پا به عرصه شعر نهاده‌اند که نویدبخش آینده‌ای درخشان برای ادبیات فارسی هستند.

به نظر شما چه عاملی باعث تداوم این موضوع در مشهد و خراسان شده است؟

پاسخ را باید در ظرفیت بی‌همتای زبان این منطقه جست. زبان، نماینده وجود انسان است و مردمان این حوزه فرهنگی، رویکردی ویژه به هستی دارند. خراسانی‌ها در مسائل زبانی و هستی‌شناختی جدی‌اند و این ژرف‌نگری در شعر و اندیشه آنها متجلی شده است. خراسان همواره کانون تفکر، معنا، و عرفان بوده است. حتی در تربت جام، شهری کوچک، چهره‌های بزرگی مانند عبدالرحمان جامی و شیخ احمد جامی ظهور کرده‌اند که آثارشان در تاریخ ادبیات فارسی ماندگار شده است. این پیشینه غنی معرفتی، همراه با جایگاه خراسان به عنوان پایتخت تمدن‌های بزرگ گذشته، آن را به مرکزی برای اندیشه و هنر بدل کرده است.  این میراث در زبان و وجود مردم خراسان نیز رسوب کرده است. من خود، در روستای زادگاهم، با وجود کم‌سوادی عمومی، ژرف‌اندیشی و خودباوری مردم را در کلمات و نگاهشان به هستی می‌دیدم. مردمان خراسان، در سادگی‌های روستایی‌شان، عمق رفتاری و اخلاقی دارند که بسیاری از تمدن‌های امروزی و مدعی به آن حسادت می‌برند.  نمونه این نگرش را در زنی روستایی دیدم که پس از ویرانی خانه‌اش در سیل، بعد از اقدام دیگران برای کمک به ساخت منزلش با غیرت گفت: «چرا شما کمک کنید؟ خانه من خراب شده و خودم آن  را خواهم ساخت.» این سخن، نشان‌دهنده عظمتی است که در وجود مردم خراسان ریشه دارد. این فرهنگ از طریق زبان، به نسل‌های بعد منتقل می‌شود؛ چرا که زبان، نه تنها وسیله ارتباط، بلکه آینه‌ای از شعور و هویت فرهنگی است.

پس اینکه می‌گویند ادبیات، انسان‌ساز است را تأیید می‌کنید؟

شخصیت و نگرش افراد از طریق کلمات پُر می‌شود و از طریق جملات، ادبیاتِ انسان‌ساز شکل می‌گیرد. بار‌ها گفته‌ام که مثلا در بیان هایدگر، نوع دیگری از غرب را می‌بینیم که می‌گوید: «زبان، خانهٔ وجود است.» که پیش از این در سخن حکیم نظامی و بسیاری از بزرگان ما نیز این معنا حضور دارد؛ آنجا که نظامی می‌گوید: «در لغت عشق، سخن جان ماست/ ما سخنیم‌ این طلل ایوان ماست.» این‌ها همه گواهی می‌دهند که ما وجودمان را در سخن می‌یابیم. آن‌چه در درون ماست، مجموعه‌ای از سخن است که هستی را پردازش می‌کند، می‌فهمد و روایت می‌کند. آن گفت‌و‌گو‌های درونی، همان «ما»یی است که هستیم، نه این بدن و دست و پا و سر و چشم. آن‌چه ما را می‌سازد، همان سخن و گفت‌وگوی درونی است که در هر لحظه جهان را معنا می‌بخشد. این سازوکارِ فهم، از طریق زبان به نسل‌های بعد منتقل می‌شود.

با توجه به آنچه شما گفتید و آنچه ما امروزه در جامعه به ویژه در ادبیات نسل نوجوان و جوان می‌بینیم، این افول زبان را شاهد هستیم که می‌تواند برای ما زنگ خطری باشد. درست است؟

خراسان یکی از معادن بزرگ سرمایه‌های ادبی و فرهنگی است. در قرون گذشته، خراسان و مشهد هم پایتخت فرهنگی بوده و هم پایتخت سیاسی، و چهره‌های بزرگِ رجالِ فکر و ادب را پرورش داده است؛ اما امروز زبان ما، هم در فارسی و هم در گویش‌های محلی، در معرض خطر است. پس از ظهور جهانِ مدرن در غرب، نگرش مصرف‌گرایانه‌ای شکل گرفت که جهان را بی‌معنا می‌کند و آن را تنها به‌مثابه ابژه‌ای برای مصرف می‌بیند. اما در ادبیات کهن ما هستی همواره معنادار بود. مادرانمان به ما می‌گفتند: «این گل محمدی، وقتی بویش می‌کنی، بوی عرق پیامبر (ص) را می‌دهد»، یا «این عنکبوت، نگهبانِ رسول (ص) است.» این نگاه، جهان را همچون متنی مقدس می‌دید که حضور انسان در آن، مسئولیت‌آور است. اما زبان امروز، همه‌چیز را می‌خواهد به پول و لذت تقلیل دهد. این زبان، وارداتی است و معرفتِ آن نیز وارداتی یا اینکه نظام آموزشی مدرن آمد و مکتب‌خانه‌ها را برهم زد. در گذشته، کودکان از همان ابتدا «سی‌پاره» می‌خواندند، قرآن و دیوان سعدی و حافظ را می‌آموختند؛ اما این نظام جدید، از گهواره تا گور، همه‌چیز را تغییر داد. کودکستان‌ها آمدند، مدرسه و دانشگاه دگرگون شدند و این تحولات در تربیت نسل و فرهنگ ما اثر گذاشت. امروز شاهد حجم انبوهی از کلمات و مفاهیم بیگانه‌ای هستیم که ژن‌های فرهنگی ما را دستکاری کرده‌اند. این همان «اقتصاد ژنتیک» است که از طریق زبان رخ داده است. کلماتی که روزی بار معنایی خاصی داشتند، امروز تحریف شده‌اند. مثلاً در برخی روستا‌های خراسان، واژه‌ای مانند «مَعاشِقه» بر وزن فاسقه در رابطه‌های زن و مرد خارج از چارچوب خانواده به‌کار می‌رفت که هم‌معنی «معشوقه» بود، اما بارِ ارزشیِ متفاوتی داشت و نشان‌دهندهٔ نگاه سخیف و دون‌پایه‌ای به رابطهٔ زن و مرد بود. اما امروز، کلمات جدیدی مانند «دوست‌دختر، دوست‌پسر» که لطیف هم به نظر می‌رسند جایگزین شده‌اند که آن بارِ معنوی را ندارند و نوع نگاه افراد به این موضوع نیز تغییر کرده است و در نهایت، فرهنگ اجتماعی را تغییر داده است. کلمات، همان بند نافی هستند که ما را به تمدنِ پدرانمان پیوند می‌زنند. هر بار که کلمه‌ای فراموش می‌شود، گویا سلولی از وجود فرهنگی‌مان را از دست داده‌ایم. این تغییرِ تدریجیِ زبان، نوعی «اسیدپاشیِ معرفتی» است که آجر به آجرِ خانهٔ وجودی ما را دگرگون کرده، بی‌آنکه متوجه شویم.

برای رهایی از این اسیدپاشی معرفتی که روزبه‌روز هم بیشتر شاهدش هستیم چه باید کرد؟

تنها جایی که می‌توان زبان را زنده و پویا نگه داشت حوزهٔ شعر است. بسیاری، شعر را صرفاً رسانه‌ای برای انتقال پیام می‌دانند، اما من آن را فراتر می‌بینم. شعر جایی است که انسان با اصلِ وجودِ زبانی خود درگیر می‌شود و می‌کوشد آن را زنده نگه دارد. مانند اتاق اورژانسی که بیمار در حال مرگ را با شوک‌های درمانی نجات می‌دهد، شعر نیز با شوک‌های زیبایی‌شناختی و معنایی، سازوکار‌های زبانیِ در حال نابودی را احیا می‌کند. بسیاری از مفاهیمِ ما روزبه‌روز در حال فراموشی هستند و شاعر است که با آفرینشِ خود، این میراث را زنده نگه می‌دارد. البته نه شاعری که صرفاً به دنبال شعر گفتن است، شاعری که افق دارد و نسبت خود را با تبار معرفتی خویش می‌داند و می‌کوشد آن را حفظ کند. او پیوند‌های خود را با ریشه‌هایی که در طول قرون ساخته شده‌اند، نگه می‌دارد. به فرمایش حضرت آیت‌الله جوادی آملی، فردوسیِ روز کسی است که حماسه امروز، سیاستِ امروز، عشقِ امروز و قصه‌های امروز را با توجه به مخاطرات تمدنی عصر حاضر بیافریند و وجود ما را در ساحت زبان زنده نگاه دارد.

شعر، به این معنا، جان‌پناه تمدن ماست و ما باید از این منظر، همواره فردوسی‌های خود را لحظه به لحظه بازآفرینی کنیم، به‌ویژه در وضعیت تمدنی پسامدرن که در معرض هجوم تمدنی از شرق و غرب عالم قرار گرفته‌ایم. در این دوران، گویی مدام در حال پوست‌انداختنیم، بی‌آنکه شناختی از خود داشته باشیم. فقط کافیست به پدیده تلفن همراه و فضای مجازی بنگرید تا ببینید چه تحولاتی در زندگی ما ایجاد کرده است. ما کجای این منظره ایستاده‌ایم؟ از منظر زبان و گفت‌و‌گو‌های درونی‌مان، چگونه این پدیده‌ها را فهمیده‌ایم؟ علوم و دانش‌ها هر یک به سهم خود اهمیت دارند، اما به گمان من، مهم‌ترین خاکریز حفظ هویت برای ایرانیان، شعر است.

همه آدم‌ها که نمی‌توانند شعر بگویند تا به این ریسمان فرهنگی چنگ بزنند. برخی شاعر نیستند، اما با شعر عجین هستند و تا حدودی با شاعران آشنا هستند. به نظر شما همین انس گرفتن ساده هم می‌تواند تأثیرگذار باشد؟

شعر خاکریزی می‌سازد که از آن‌جا می‌توان به دیگر عرصه‌ها نیرو فرستاد. در واقع یک زیرساخت فرهنگی و تمدّنی است. اگر کلمات را حفظ کنی، وجودت را حفظ کرده‌ای؛ اما اگر کلمات را ببازی، تصاویر و حتی سینما را باخته‌ای. سینمای ایران تنها زمانی سینمای ایران است که زیر سایه شاهنامه، مولوی، حافظ و سعدی خود را تعریف کند نه آنکه تقید فرمی به ساختار‌های سینمایی غرب داشته باشد. سینمای ایران وقتی سینمای ایرانی است که مولوی، فردوسی، خیام و سنایی را بفهمد و آنها را در قالب سینمایی بازتاب دهد.  معارف ما، عصاره ناب‌ترین ترجمه‌های معنوی مردم این سرزمین است که در قالب شعر تجلی یافته و درونیات ما را ساخته است.

اینکه ما ظرفیت عظیمی مانند فردوسی را در مشهد به طور ویژه و در ادبیات ایران داریم شکی نیست، اما گاهی دیده شده افراد به صورت نمایشی از آن استفاده می‌کنند. چه مسائلی را باید رعایت کنیم تا هم از این ظرفیت استفاده کنیم و هم فردوسی را در ذهن فرزندانمان نمایشی تربیت نکنیم؟

فردوسی می‌گوید: «نمیرم از این پس که من زنده‌ام» و راستی که وجودی نامیرا به نام فردوسی وجود دارد. اگر ما دست خود را از دست او رها کنیم، او نمرده است، بلکه ما هستیم که از دست او جدا شده‌ایم و دست در دست غریبه‌ای گذاشتیم. گاهی دست فرزندمان را به دست هری‌پاتر و بتمن‌ها و دختر کفشدوزکی می‌سپاریم، در حالی که ما گنجینه‌ای مانند فردوسی داریم که مفاهیم ولایت، اسوه‌های بزرگ تاریخ، معرفت و دین ما را در قالب قصه‌های ایرانی عرضه می‌کند و کنش‌های آنها را در هیئت داستان‌ها به ما می‌شناساند. او آجر به آجر هویت انسان ایرانی پس از اسلام را می‌سازد. این فردوسی، نمردنی است. اگر ما دست او را رها کنیم، این ما هستیم که می‌میریم نه او.

ما باید به فردوسی بازگردیم، چرا که پس از اسلام، با چالش‌هایی روبه‌رو شدیم که هنوز هم نیازمند بازخوانی او هستیم. گاه فردوسی را مصرفی می‌بینیم، گاه کالایی، اما باید به او به عنوان بلندی‌ای نگاه کنیم که در آن کاخ، زنده می‌مانیم. البته نباید به همین بسنده کرد؛ باید فردوسی را روزآمد نمود. در سال‌های اخیر، در مشهد اتفاقی نیکو افتاده است و کانون ادبیات، بخشی از ادبیات حماسی را در قالب رمان و داستان تولید کرده است. اینها نشانه‌های امیدبخشی است که می‌توانیم فردای روشنی داشته باشیم.  فردوسی پس از سقوط امپراتوری عظیم ایران و هجوم جریان مهاجم عرب، توانست بخشی از میراث ایران را با عناصر تمدنی جدید تلفیق کند و بحران هویت را حل نماید. او پدیده‌ای ساخت که ما را قادر ساخت تا در عین پذیرش اسلام، هویت خود را حفظ کنیم. این شد که ایران به موجودیتی متمایز در میان کشور‌های اسلامی بدل گشت؛ موجودیتی که هم زبان خود را نگه داشت و هم هویت خویش را و ما نیز همین رویه را باید در نظر داشته باشیم. از همین رو، ایران می‌تواند مخاطبی جدی برای پیام اسلام باشد؛ موجودی که اسلام را پذیرفت، اما خود را ذوب نکرد. این همان وعده‌ای است که در روایات پیامبر (ص) آمده است: ایرانیان این پیام را می‌گیرند و با آن کار خواهند کرد. دلیلش هم این است که آنها خود را منحل نکردند، بلکه ایستادند، فهمیدند و با پیام اسلام درگیر شدند، بی‌آنکه سرمایه‌های تمدنی خود را از دست بدهند.  امروز قرآن در مصر خوانده می‌شود، در ترکیه کتابت می‌گردد، اما در کجاست که به‌راستی به آن عمل می‌شود؟ جریانی که در برابر استکبار ایستاده و هزینه می‌دهد، همان جریانی است که پیوندی ناگسستنی با تمدن ایران دارد، حتی اگر در غزه باشد.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.