اگر همین الان از دوروبریها از بهیادماندنیترین پدرهای سریالهای تلویزیونی بپرسید، احتمالا به شما میگویند: محمود شوکتِ سریال «نرگس»، حشمت فردوسِ سریال «ستایش»، جمیلِ سریال «دیوار» و در صدر آنها از اسدا... خان سریال «پدرسالار» نام میبرند.
علی سیفاللهی | شهرآرارانیوز- «برای شرکت در یک جشنواره رفته بودم تاجیکستان. وارد فرودگاه دوشنبه که شدم، مأموری که گذرنامهها را میدید، بدون آنکه گذرنامه من را نگاه کند، گفت اسدا... خان به تاجیکستان خوش آمدید!» این خاطره مرحوم محمدعلی کشاورز سندی است از میزان ماندگاری و محبوبیت نقش او در «پدرسالار». کشاورز از دل تئاتر برآمده بود، با روش درست کار کرده بود و اصول و قواعد بازیگری را خوب میدانست. او در نقش پدرِ نسبتا دیکتاتور خانواده با ظرافت از حرکتها و فیگورها و نوع دیالوگ گفتن کمک میگرفت تا خودش را بهعنوان پدری سختگیر در خاطره نسلها ثبت کند.
اگر همین الان از دوروبریها از بهیادماندنیترین پدرهای سریالهای تلویزیونی بپرسید، احتمالا به شما میگویند: محمود شوکتِ سریال «نرگس»، حشمت فردوسِ سریال «ستایش»، جمیلِ سریال «دیوار» و در صدر آنها از اسدا... خان سریال «پدرسالار» نام میبرند. چون شمایل کشاورز در ذهن آنها بهعنوان یک خاطره جمعی از یک پدر اقتدارگرا در حافظهشان تثبیت شده است. خاطرات جمعی وقایعی هستند که بهواسطه یک گروه از افراد به یاد آورده میشوند؛ افرادی که خود در ساختن و شکل دادن آن خاطره نقش دارند. هرچه افراد بیشتری آن خاطره مشترک را به یاد آورند، بار معنایی و جمعی آن خاطره بالاتر میرود. این خاطرههای جمعی معمولا کارکردی دوگانه دارند؛ گاهی توسط قدرت ساخته میشود که میکوشد هویتی مرکزی ایجاد کند و گاهی بدون توافق جمعی، توسط مردم یک جامعه ساخته میشود. فرایندی که ممکن است سالها طول بکشد، ولی زمانی که ساخته شد، خیلی دیر ماهیت خود را از دست میدهد. جنس حضور خاطره جمعی از سوی هنرمند از جنس دوم است. یعنی هویتی که از دل ناخودآگاه جمعی یک ملت ساخته میشود و کارکرد تولید هویت پیدا میکند. نقش اسدا... خانِ محمدعلی کشاورز در «پدرسالار» یکی از این نقشهاست که در ناخودآگاه جمعی بیشتر ما باقی مانده است. یک بازیگر خیلی زود میتواند به خاطره جمعی یک دوران تبدیل شود. او نهتنها در خاطره مشترک یک نسل، که گاه میتواند در خاطره مشترک چندین نسل تکثیر شود. این خاطره درصورتیکه مانایی بیشتری داشته باشد، میتواند بازیگر را به نشانه فرهنگی دوران خود هم تبدیل کند. به همین دلیل است که محمدعلی کشاورز حالا شمایل یک پدر اقتداگرا را در ذهن ما دارد.
پدرسالاری مفهومی است که با اعمال قدرت، نفوذ، اقتدار و حجیت مرد در چارچوب خانواده قوام میگیرد. رسانهها ازجمله محملهایی هستند که با استمداد از آنها این نظام در جامعه بازتولید میشود. جامعهشناسها میگویند این مفهوم از سویی سازوکار و کنشهای افراد را در خانواده تنظیم میکند و از سوی دیگر، در سطحی گسترده بهعنوان الگویی ساختاری و قابل سرایت به واحدهای بزرگ جامعه مطرح میشود و به این ترتیب، نظم اجتماعی را برقرار میکند. «پدرسالار» روایت جامعه در حال گذار از وضعیت سنتی به وضعیت نیمهمدرن است. نشانههای این گذار آشکارا در داستان و شخصیت اول «پدرسالار» پیداست. اسدا... خان حتی اسم فرزند هنوز به دنیا نیامده پسرش جمال را هم انتخاب کرده است و دوست دارد بچهها زیر سلطه خودش باشند و حتی گاهی مجیزش را بگویند. اما آذر، زن ناصر و عروس کوچک خانواده (با بازی کمند امیرسلیمانی) آرامش امپراتوری اسدا... خان را بههم میزند و میخواهد در خانه دیگری زندگی کند. اسدا... خان هم اوایل مقاومت میکند، تاکسیها را از پسرها و دامادش میگیرد، جمال و جلال را از خانه بیرون میاندازد، اما با سختتر شدن شرایط سکته میکند و این اتفاق نقطه عطفی است در تصمیمگیریها او. پدر کوتاه میآید تا خانواده دور هم جمع شوند، اما دیگر از آن خانه قدیمی خبری نیست و قرار است یک آپارتمان نوساز جای آن خانه حیاطدار و پرخاطره را بگیرد.
این خاطره جمعی ما از شمایل محمدعلی کشاورز در «پدرسالار» با ۲ ویژگی ساخته شده است؛ شخصیتپردازی و نیز بازی کمنقص او. فیلمنامهنویسها میگویند شخصیت حقیقی را تنها میتوان از طریق انتخاب در یک دوراهی بیان کرد. تصمیمات فرد در شرایط بحرانی و پرفشار معرف هویت هر فرد است. هرچه فشار بیشتر باشد، انتخاب شخصیت حقیقیتر و عمیقتر است. گاهی میگویند مشخصه شخصیتهای خوب داشتن یک خصیصه بارز است. مثل جاهطلبی در تراژدی «مکبث». اما این اصل درست نیست. مکبث به این دلیل شخصیت درخشانی است که میان جاهطلبیاش از یک سو و احساس گناهش از سوی دیگر، نوعی تضاد و تقابل وجود دارد. این تضاد شدید درونی سرمنشأ شوریدگی، پیچیدگی و شاعرانگی اوست. بُعد بخشیدن به شخصیت یعنی ایجاد تضاد. این تضاد یا باید درون شخصیت باشد یا بین شخصیت ظاهری و سنخیت باطنی او. قهرمان باید پربعدترین شخصیت داستان باشد تا همدلی بیننده را به نقش اصلی معطوف کند. شخصیتپردازی نقش اسدا... خان هم از این قاعده پیروی میکند. او هم مستبد و باسیاست است، هم نوعی مهربانی و محبت پنهان دارد. کافی است به یاد بیاورید که او در سریال مدام پیگیر احوال پسر و عروس بزرگش است تا ببیند نتیجه دوا و درمانشان برای بچهدار شدن به کجا میکشد. درست عین شخصیت کشاورز در زندگی واقعیاش.
این خاطره محمود پاکنیت از پشتصحنه «پدرسالار» این تصویر را بهخوبی بازگو میکند؛ «قبل از بازی در مجموعه «پدرسالار»، کارمند وزارت ارشاد شیراز بودم و برای حضور در این سریال مرخصی گرفتم و به تهران آمدم. روزی سر صحنه بودیم که همسرم تماس گرفت و اطلاع داد مرخصیام تمام شده و موعد نامهای هم که صداوسیما به وزارت ارشاد داده بود، به پایان رسیده و تجدید نشده است؛ بنابراین امکان داشت منفصل از خدمت شوم. سر صحنه عصبانی شدم و پشت تلفن به همسرم گفتم: «برو هر جفتمان را بازخرید کن!» آقای کشاورز که حرفهایم را شنید، آمد و تلفن را از دستم گرفت تا به همسرم بگوید این کار را نکند. بعد از آن، او از من پیگیرتر و مصرتر بود تا از طریق خانه سینما این مشکل را حل کنم.»
دومین دلیل ماندگاری نقش اسدا... خان در ذهن ما بازی کمنقص محمدعلی کشاورز است. کشاورز تا پیش از «پدرسالار» نقشهای ماندگاری را در سریالهای تلویزیونی بازی کرده بود؛ «داییجان ناپلئون»، «آتش بدون دود»، شعبان استخوانی «هزاردستان»، خواجه قشیری «سربداران» و خوابگزار اعظم «افسانه سلطان و شبان». کشاورز در نقش شعبان استخوانی، خوی حیوانی و غریزه وحشی این شخصیت را تمام و کمال از کار درآورده بود. آمادگی جسمانی کشاورز برای صحنههای خشونتبار و رعایت وجوه یک شخصیت لمپن در ریزترین حرکات مثل دستبهکمر گرفتنهایش شعبان استخوانی را به بهیادماندنیترین شخصیت سریال تبدیل کرده بود. در «پدرسالار» هم این صحنههای ماندگار کم نیست. فقط کافی است سکانسی در «پدرسالار» را به یاد بیاورید که آذر، عروس خانواده، مقابل اسدا... خان میایستد و میگوید: «من که به شما گفتم نمیآم توی این خونه زندگی کنم...» و پدرشوهرش آتشی میشود و قیامت میکند. یا سکانسی که اسدا... خان از نرسیدن بچهها به مهمانی کفری شده و با کفش روی بشقابهای سفره راه میرود و آنها را میشکند. سکانسی که خودش هم همیشه خوب به یاد داشت؛ «یادم است صحنهای داشتیم که در آن قرار بود همه بچههای من و نادره [حمیده خیرآبادی]بعد از مدتها قهر و کدورت در منزل ما برای شام جمع شوند، اما بعد از ساعتها انتظار هیچکدام نیامدند، من هم عصبانی شدم و همه بشقابها را شکستم و با پا روی خردههای شکستهشده آنها با عصبانیت راه رفتم. در این سکانس حتی یک بشقاب سالم هم باقی نگذاشتم. بعد از پایان این صحنه به من گفتند بشقابهایی که آنقدر طبیعی شکستی، همه مال آرشیو سازمان بود!»
او در بازی در نقش اسدا... خان هیچ لحظهای را بیقوت و کمرمق برگزار نکرد؛ «یادم است قرار بود در یک صحنه من توی گوش محمود پاکنیت بزنم. من هم خیلی طبیعی این کار را کردم و او خیلی دردش آمد و باورش نمیشد من در کارم آنقدر جدی باشم.» محمدعلی کشاورز در خاطره جمعی ما بهعنوان «پدرسالار» باقی مانده است. چون فقط به ظرایف و تکنیکهای بازیگری محدود نشد و نشانههای فرهنگی و اجتماعی از یک دوران را با طراحی و اجرای شمایلش ثبت کرد.
قسمتی از سریال پدرسالار