به گزارش شهرآرانیوز؛ پیش از ظهر جمعه دعوای دو پیرمرد در یک مجتمع ویلایی در بولوار شاهنامه از لحظهای آغاز شد که میهمانان یکی از آنها پشت در مجتمع مانده بودند. ازآنجاکه در ورودی تنها با کد اختصاصی باز میشد و فرد میزبان به علت ندادن بدهی اش به هیئت مدیره، این کد را نداشت، با یکی از اعضای هیئت مدیره وارد بگو مگو و درگیری شده بود که ساعتی بعد به طرز ناباورانهای این فرد به هویت «جمشید. م» در بیمارستان طالقانی جان خود را از دست داد.
با اعلام حادثه و حضور تیم جنایی در صحنه، بلافاصله فردی که با مرحوم درگیر شده بود، به هویت «محمدعلی. م» حدود شصت وسه ساله با دستور قاضی وحید خاکشور، بازپرس جنایی، دستگیر شد. با حضور تیم جنایی در محل، صحنه درگیری به دستور مقام قضایی بازسازی شد.
اولین فردی که برابر مقام قضایی ایستاد تا آنچه دیده بود بازگو کند، محسن، داماد مرحوم، بود. او با توضیح اینکه مرحوم تنها یک دختر دارد و همسرش نیز دو سال قبل به رحمت الهی رفته است، درباره اتفاقات عصر جمعه توضیح داد: من همراه مرحوم داخل مجتمع ایستاده بودم و صحبت میکردیم. من ضارب را نمیشناختم. همین که وارد باغ شد، از پشت ناگهان حمله کرد و مشتی حواله صورت مرحوم کرد. من ضارب را گرفتم و جدا کردم ولی او دوباره حمله کرد و با هم درگیر شدند و زمین خوردند. ضارب سر و صورت مرحوم را فشار میداد که به زور جدایشان کردیم.
داماد مرحوم درباره قیچیای که در دست ضارب بوده، نیز مدعی شد: من یک قیچی دست ضارب دیدم که اثر زخم قیچی روی صورت مرحوم بود. پدر همسر من هیچ بیماریای به جز دیابت نداشت.
«محمدعلی. م»، متهم اصلی این پرونده، نیز در برابر دوربین قوه قضاییه ایستاد و درباره آنچه میان آنها رخ داده بود، توضیحاتی داد. به گفته این متهم که سابقه کیفری ندارد و با مرحوم، همکار قدیمی و دوست بودهاند، صبح زود همان روز با فردی قرار داشته تا برای پیوند درخت به ویلای این فرد بروند. آنها صبح زود به محل میروند و متهم با قیچی باغبانی شروع به کار میکند. ساعت ۱۰:۴۲ اولین تماس با او گرفته میشود، اما او تا میآید تلفن همراهش را از جیب بیرون بکشد، تماس قطع میشود.
او پس از بیرون کشیدن تلفن همراه، متوجه تماس جمشید (مرحوم) میشود و با او تماس میگیرد، اما تلفنش مشغول بوده است. لحظاتی بعد جمشید دوباره تماس میگیرد و محمدعلی تا جوابش را میدهد، او بدون احوال پرسی شروع به توهین میکند و فحشهای رکیکی میدهد و در لابه لای صحبت هایش داد میکشد: «چرا در را بستهاید؟ مگر من اینجا ساکن نیستم؟ چرا در را قفل کردهاید؟».
متهم در ادامه مدعی شد: در جوابش گفتم: «در کد دارد و باید کد را میگرفتی و الان برایت میزنم برو!»؛ او اصلا فرصت نمیداد حرف بزنم و مدام فحش میداد. وقتی دیدم خیلی فحاشی میکند، تلفن را قطع کردم و ۱۰:۴۷ کد ورودی در را گرفتم تا در باز شود. این مجموعه ۲۷ عضو دارد که ۱۸ نفرشان کد دارند و مابقی، چون بدهکار هستند، کد نگرفتهاند.
مثلا آقای «ح» بخشی از پولش مانده و قرار شده است اول ماه بپردازد. مرحوم نیز ۲ میلیون تومان از سال ۹۴ که این مجموعه را ساختند، از پول اولیه زمین بدهکار بود و پولش را نمیداد. ولی اگر مراجعه میکرد به مدیر مجتمع، کد را به او میدادند. با فحاشیهای او حالم بد شده بود.
آمدم که بیایم داخل، دیدم چند نفر از اعضا ایستادهاند. مرحوم نیز ایستاده بود. من همین که وارد شدم و او را دیدم و متوجه شدم با مابقی هم بحث کرده است، رفتم سمتش و پرسیدم: «چرا فحش میدهی؟ چرا فحش ناموس میدهی؟» و دستم به صورتش رسید. ایشان آمد سمت من و عصبانی بود.
متهم درباره قیچیای که همراهش بوده است، مدعی شد: قیچی دستم بود و همان اول از دستم گرفتند، بعد دستم خالی بود. دو نفر از بستگانش من را گرفتند و عقب کشیدند که افتادم زمین و خدابیامرز خودش را انداخت روی من. گلاویز بودیم که ما را بلند کردند. بستگانش کنار من بودند. پرید وسط و یکی زد توی صورتم و فحش داد. مجدد یک سیلی محکم به صورتم زد و با این سنگ (اشاره به سنگ گرد افتاده روی زمین) میخواست من را بزند که نزد و انداخت. بعد پاسگاه آمد و صورت جلسه کرد.
من آب خوردم و نیم ساعتی جواب مأموران را دادم و پروندهای قدیمی را که مختومه بود، وسط کشید که دزدی کردهای و فلان کردهای و.... همکاران گفتند تو برو، ما صحبت میکنیم. گفتم نباید فحش بد بدهد؛ درست است که عضو هیئت مدیره هستم ولی بیست وچهارساعته که نمیتوانیم جلوی در بایستیم که این آقا میخواهد بیاید. بعد، از هم جدا شدیم و به خانه رفتم که زنگ زدند بیا کلانتری و بعد فهمیدم این اتفاق افتاده است.
این فرد در ادامه، زخم روی صورت مرحوم را تأیید کرد ولی درباره خراشیدگی پشت سر مدعی شد که، چون از روبه رو درگیر بودهاند، کار او نبوده است. همچنین درباره اینکه فرد دیگری هم با مرحوم درگیر شده بود، اعلام کرد که به جز خودشان، شخص دیگری در این درگیری شرکت نداشته است.
علی اکبر، یکی از همسایهها و از همکاران قدیمی این افراد بود که این مجتمع را نیز همان اداره محل خدمت به این افراد واگذار کرده بود. این فرد که در لحظه درگیری آنجا بوده است، در پاسخ به مقام قضایی اعلام کرد: درگیری قبل اذان ظهر بود. من در محوطه قدم میزدم که دیدم سروصدایی میآید. آمدم جلوی در، دیدم مرحوم با چند نفر دیگر دارد میآ ید.
دیدم ناراحت است، رفتم جلو و گفتم: «چرا ناراحتی؟ فدای سرت هر چه بوده، مشکلی نیست؛ حلش میکنیم. سروصورتش را بوسیدم و گفتم ما همکاریم؛ مینشینیم و حل میکنیم.» خدابیامرز خیلی عصبانی بود. یک بلوکه برداشت و به در ورودی مجتمع زد. من آرامش کردم و دامادش هم کمک کرد. آب سرد دادم بخورد. همه چیز تقریبا تمام شده بود که دیدم آقای «میم» آمد.
منتظر بودیم بیاید احوال پرسی کند، اما ناگهان آمد و با مشت مرحوم را زد. من ندیدم چیزی دستش باشد. درگیر شدند و یقه هم را گرفتند. دوسه نفری گرفتیم و جدایشان کردیم. پلیس آمد و گزارش را گرفت. خدابیامرز ناراحت بود که اعتراض میکرد. من با هیچ کدام از طرفین درگیری، مشکلی نداشتم و اتفاقا صورت «میم» را هم بوسیدم و از یکدیگر جدایشان کردیم.
مهمان مرحوم به نام «امیر. الف» جوانی دهه هفتادی بوده است. او که خودش یکی از شاهدان اصلی این درگیری بوده است، به مقام قضایی توضیح داد: من مهمان مرحوم بودم. وقتی پشت در رسیدم، تماس گرفتم با آقای «م» و گفتم در بسته است. با خودم گفتم شاید برای حوادث اخیر در را بستهاند.
اما مرحوم گفت: «در ریموتی است؛ الان تماس میگیرم که آن را باز کنند.» حدود ۱۰ دقیقه منتظر شدم که باز شد. رفتم جلوی در باغ، دیدم مرحوم خیلی ناراحت است. پرسیدم: «چه شده؟». گفت: «ما به یک مشکلی خوردهایم با اعضای مجموعه و زنگ زدهام که در را باز کنید، گفتهاند که شما بدهی دارید؛ اول بدهی تان را بدهید. حالا من میخواهم بروم پاسگاه و شکایت کنم.» گفتم: «حالا برویم صحبت میکنیم.»
مرحوم را کشیدم درون باغ که گفت: «من قصد درگیری ندارم و میخواهم به پلیس زنگ بزنم.» دوسه بار کشیدمش کنار. وقتی آمدم پدرم را ببرم درون باغ، مرحوم دوید آمد جلوی باغ و زنگ زد به ۱۱۰ و شکایت کرد. بعد از آن چند نفر آمدند بیرون و با چند نفر صحبت کرد که شنیدم میگوید: «می خواهم شکایت کنم، حق اینکه مانع ورود من بشوند، ندارند».
این شاهد درباره لحظه درگیری مدعی شد: داشتیم با مرحوم صحبت میکردیم که ضارب در را باز کرد و آمد داخل و دوید و ضربهای به سر مرحوم زد. بعد هم باهم درگیر شدند. فقط ضربه اولیه خیلی محکم بود. توی کش وقوس جداکردنشان بودیم که افتادند روی زمین. ضارب، سر مرحوم را توی دستش گرفته بود و هی فشار میداد. هرچه میکشیدیمشان، ول نمیکردند. من دستم را انداختم زیر بازویش و کمی کشیدم و دیگران هم کمک کردند و جدایشان کردیم. درگیری که تمام شد، باهم صحبت میکردند و... که پلیس آمد، گزارش را نوشت و یکی از افراد، مرحوم را دور کرد.
مأموران که رفتند، ۱۰ دقیقه بعد از درگیری، مرحوم آمد و نشست روی بالکن که ناگهان نفسش تنگ شد و لرزش شدید و حالت تهوع داشت. گفت میخواهم بروم بخوابم. همین که برخاست، کنار تخت خواب افتاد و گفت نمیتوانم نفس بکشم. زنگ زدیم اورژانس. حالش طوری بود که باید سریع میرساندیمش بیمارستان. او را عقب ماشین دراز کردیم. بین راه حالش بد شد و همان جا آمبولانس رسید. احیای قلبی کردند. او را به بیمارستان رساندند که رفت سی پی آر و چهل دقیقه بعد هم فوت کرد.
«محمدحسن. ح»، یکی دیگر از شاهدان این درگیری، بود. او نیز در برابر دوربین قوه قضاییه بیان کرد: من دیواربه دیوار باغ مرحوم هستم. سروصدا را شنیدم و آمدم. آنجا فهمیدم مهمان هایش پشت در ماندهاند و سروصدا میکند که نباید در را ببندید. به مرحوم گفتم که سنوسال ما بالاست و احتمال سکته وجود دارد.
او خیلی عصبانی بود. دوست داشتم منصرفش کنم و گفتم که برگرد داخل خانه که یک بلوکه برداشت و زد به در و گفت در را میشکنم. در که باز شد و مهمانها آمدند داخل، در به صورت اتوماتیک دوباره بسته شد.
آقای «میم» (ضارب) که آمد، یک قیچی باغبانی دست چپش بود. دامادش آمد که آنها را جدا کند و هر دو افتادند روی زمین. آمدم کمک کردم و سریع قیچی را گرفتم تا اتفاق بدی نیفتد. آنها را جدا کردیم که ماشین پلیس آمد. بعد خدابیامرز آمد جلوی در که میخواستم با دامادش صحبت کنم. به او گفتم که احتمال سکته وجود دارد. اتفاقا مرحوم میگفت که دستش کمی درد میکند.
با پایان بازسازی به دستور قاضی خاکشور، تحقیقات کارآگاهان پلیس آگاهی خراسان رضوی درباره این پرونده ادامه دارد.