صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

سفری به عمق مرگ و زندگی | نگاهی به نمایش «شاه می‌میرد» در تماشاخانه مایان مشهد

  • کد خبر: ۳۴۹۲۹۳
  • ۱۲ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۲:۵۲
کارگردان نمایش «شاه می‌میرد» گفت: من باید این حس را به مخاطب انتقال می‌دادم که وقتی از سالن بیرون می‌رود، تکان خورده باشد، ازاین‌بابت که یک ساعت به مرگ فکر کرده است.

به گزارش شهرآرانیوز، از همان لحظه‌ای که پرده‌ها بالا می‌رود و صدای شمردن معکوس شروع می‌شود، زمان شروع به دویدن می‌کند؛ نه برای رسیدن به نقطه‌ای نامعلوم، بلکه برای مواجهه‌ای اجتناب‌ناپذیر و تمام‌عیار. «شاه می‌میرد» دیگر یک نمایش معمولی نیست که بخواهی قصه‌ای ساده را دنبال کنی، بلکه دعوتی است به عمق اندیشه‌ها و ترس‌ها؛ سفری به دل مرگ، ترس از فنا و محدودیت انتخاب‌هایی که هرگز نمی‌توانیم از آن فرار کنیم.

شاهی که در این صحنه می‌بینیم، دیگر یک پادشاه معمولی نیست؛ او تجسمِ «خود»‌ی است که در برابر سرنوشت ایستاده و دچار دگرگونی می‌شود؛ از انکار و لجاجت، تا پذیرش نهایی. در کنار او، ملکه عقلانیت، ماری با احساسات پاک و کودکانه، و نگهبانی که گاه مثل سنگی سخت و نفوذناپذیر جلوی مسیر ایستاده، هر کدام به زبانی متفاوت، با مرگ سخن می‌گویند.

هر نقش، هر بازیگر، نه فقط شخصیتی روی صحنه، بلکه نمادی است از پیچیدگی‌های وجود ما، همان جدال جاودانه بین منطق و احساس، بین مقاومت و تسلیم، بین زندگی و فنا.

این نمایش از جنس تجربه است؛ تجربه‌ای که نمی‌توان آن را به‌سادگی روایت کرد، بلکه باید آن را حس کرد، زیست و با خود به خانه برد. کاری که امیرحسین مدنی‌زاده و بازیگرانش با وسواس و ظرافت انجام داده‌اند. بازآفرینی مرگ به‌عنوان بخش ناگزیری از زندگی که درنهایت، همه‌ ما باید با آن رو‌به‌رو شویم.

در ادامه گفت‌وگوی ما با عوامل این نمایش را می‌خوانید.

امیرحسین مدنی‌، کارگردان نمایش شاه می‌میرد:

 روایت داستانی در «شاه می‌میرد» خطی نیست

متن نمایش «شاه می‌میرد» اثر اوژن یونسکو، به‌نظر من یکی از درخشان‌ترین نوشته‌های اوست. دغدغه اصلی یونسکو در این نمایش، مواجهه انسان با مقوله مرگ، فانی‌بودن و محدودیت انتخاب‌ها در زندگی است؛ اینکه هر چقدر هم انسان دست به انتخاب بزند، سرانجام روزی همه‌چیز به پایان خواهد رسید. این مسئله در متن به‌خوبی نمود پیدا کرده و یونسکو آن را با زبانی استعاری مطرح می‌کند.

نمایش در فضایی سلطنتی و دربارگونه اتفاق می‌افتد. اگر لایه استعاری آن را کنار بزنیم، با لایه‌هایی فلسفی‌ مواجه می‌شویم که در طول تاریخ، انسان از طریق آن‌ها به مرگ اندیشیده است. در متن، می‌توان نشانه‌هایی از فلسفه رواقی، اگزیستانسیالیسم و دیگررویکرد‌های فلسفی را یافت که در تقابل با یکدیگر قرار می‌گیرند. نقش شاه، از نگاه من، درواقع هویت انسان است؛ همان چیزی که ما بعد از بیست سال هنوز به آن «من» می‌گوییم و هنوز همان را «خود» می‌دانیم.

این شخصیت در فضایی قرار دارد که اطراف او را ملکه‌ها، دکتر دربار، نگهبان و سایر افراد پر کرده‌اند. هر کدام از این شخصیت‌ها از منظر متفاوتی به مرگ نگاه می‌کنند. یکی با مرگ برخوردی احساسی دارد و آن را پدیده‌ای ناخوشایند می‌داند؛ دیگری کاملاً منطقی است و می‌گوید: «تو از ابتدا می‌دانستی که قرار است بمیری.» این جدال دیدگاه‌ها، چالش بزرگی را شکل می‌دهد که در آن، شاه از تمام مراحل روانی ممکن عبور می‌کند. از انکار و عجز، از لابه و خواهش، تا رسیدن به مرحله پذیرش.

در این متن، ما شاهد افولی هستیم که نه‌تنها شخصیت شاه، بلکه کل ساختار سلطنت، مملکت و حتی نظام ادراکی و جسمی شاه را دربرمی‌گیرد. این افول، آغاز مسیر نمایش است و ما با آن همراه می‌شویم. همان‌طورکه نام نمایش نیز صراحتاً می‌گوید «شاه می‌میرد» روایت داستانی خطی نیست؛ از ابتدای نمایش، مرگ شاه اعلام می‌شود و درنهایت هم مرگ رخ می‌دهد. در طول یک ساعت و ۱۰ دقیقه، تماشاگر با مقوله فانی‌بودن خود مواجه می‌شود؛ تجربه‌ای از رویارویی مستقیم با مرگ.

به‌عنوان کارگردان، یکی از چالش‌های اساسی من این بود که مخاطب امروز عادت به شنیدن داستان دارد؛ ما معمولاً انتظار یک روایت داریم، حالا ممکن است ساختار اپیزودیک یا غیرخطی باشد، اما باز هم انتظار داریم چیزی را تعریف کنیم و بعد بتوانیم آن را بازگو کنیم. این نمایش، اما «تجربه» است. من باید این حس را به مخاطب انتقال می‌دادم که وقتی از سالن بیرون می‌رود، تکان خورده باشد. از این بابت که یک ساعت به مرگ فکر کرده است و این نه‌تنها تکراری نیست، بلکه نباید هم تکراری شود یا خسته‌کننده به‌نظر برسد.

متن نمایش، این امکان را به ما نمی‌دهد که با تکیه بر روایت یا گره‌افکنی داستانی پیش برویم. از همان ابتدا می‌گوید چه اتفاقی قرار است بیفتد و در نهایت هم همان رخ می‌دهد. همین «رسوابودن» متن، درعین‌حال که تکلیف مرا با خودم روشن می‌کرد، چالش‌هایی نیز داشت. مثلاً ایده شمارش معکوس که در تمام مدت نمایش وجود دارد و مخاطب دقیقاً می‌داند چند دقیقه از نمایش باقی مانده است. این شمارش، استعاره‌ای است از زندگی ما که همگی می‌دانیم به پایان می‌رسد، اما زمان دقیقش مشخص نیست؛ ممکن است فردا باشد یا چند سال دیگر.

شکستی که در دل فضای نمایش شکل می‌گیرد و قواعد آن را به‌هم می‌ریزد، برای من به‌عنوان کارگردان، مجموعه‌ای از ریسک‌های جذاب را به‌همراه داشت و تمام این ریسک‌ها را با این نگاه پذیرفتم که باید تجربه شکل بگیرد و ماجرا خلق شود.

نازنین صداقت، بازیگر نمایش شاه می‌میرد:

ایفای نقش «انسان‌‌نبودن» برای من چالش‌برانگیز و هیجان‌انگیز بود

در نمایش شاه می‌میرد، شخصیت ملکه مارگریت در واقع نماینده عقلانیت و منطق است. با این حال، این شخصیت در سه قالب متفاوت ظاهر می‌شود که هرکدام بُعدی تازه از نقش را آشکار می‌کنند.

در ابتدای نمایش، او در قالب «ملکه» حضور دارد. در مقام همسر شاه و در چارچوب ساختار درباری و قصر، رابطه‌ای رسمی و سنتی با شاه دارد. در بخش دوم نمایش، بازیگران از نقش‌های نمایشی خود خارج می‌شوند و هرکدام به انسانی معمولی تبدیل می‌شوند. در این فضای دوستانه و رئال، اگرچه دیگر «ملکه» نیست، اما همچنان همان نقش عقلانیت را ایفا می‌کند.

در بخش سوم نمایش، او در قالب «مارگریت» ظاهر می‌شود؛ موجودی که نه زن است، نه مرد؛ نه انسان است، نه غیرانسان. شخصیتی کاملاً بی‌هویت و بی‌تعریف که تنهاکارکردش هدایت شاه به سمت مرگ است. این هدایت با دیالوگ‌هایی همراه است که فضا را برای پذیرش مرگ تصویرسازی می‌کنند تا شاه با آرامش به سوی آن حرکت کند.

واقعیت این است که ایفای این سه نقش برای من تجربه‌ای چالش‌برانگیز و درعین‌حال جذاب بود. پیش از این، هیچ‌گاه برایم پیش نیامده بود که نقشی را بازی کنم که به من بگویند «تو انسان نیستی» و باید «انسان‌نبودن» را به تصویر بکشی. همین مسئله کار را سخت‌تر می‌کرد، چون نباید هیچ ویژگی شخصیتی خاصی می‌داشتم، نباید به هیچ گرایشی تمایل نشان می‌دادم؛ باید صرفاً یک منطق خالص می‌بودم، گویی خودِ «عقل» را بازی می‌کردم.

درعین‌حال، ابزار‌هایی که در نمایش استفاده می‌شد نیز چالش‌هایی ایجاد می‌کرد. هماهنگ‌شدن با آن اکسسوری‌ها، نیاز به دقت زیادی داشت؛ ضمن اینکه شخصیت مارگریت به عنوان نماد عقل محض برای من که در زندگی واقعی ترکیبی از منطق و احساس را دارم، چالشی مضاعف بود. ایفای نقش فردی صرفاً منطقی، با حذف کامل احساسات، واقعاً تجربه‌ای تازه و درعین‌حال هیجان‌انگیز بود.

رسول عصاران، بازیگر نمایش شاه می‌میرد:

نقش شاه، نیازمند عمق دقت و پرداخت بسیار ظریف است

در این نمایش، من ایفاگر نقش شاه هستم؛ کاراکتری که از نظر شخصیت‌پردازی و مسیر تحولی، بسیار تأمل‌برانگیز و عمیق است. داستان روایتگر پادشاهی است که در واپسین سال‌های عمرش قرار دارد. او درگیر مسائل و بحران‌هایی است که بسیاری از پادشاهان در پایان عمرشان با آن‌ها روبه‌رو می‌شوند. شخصیت شاه نیز از این قاعده مستثنا نیست؛ او درگیر همان مشکلات و چالش‌هایی است که به شکل ملموسی می‌توان آن‌ها را در شخصیت‌های مشابه تاریخی یافت.

نمایش و نمایش‌نامه از این نظر خاص است که اگرچه یافتن نمونه‌های مشابه پادشاه در دنیای واقعی کار دشواری نیست، اما اجرای چنین‌شخصیتی روی صحنه، با توجه به ظرافت‌ها و جزئیاتی که باید در بازی لحاظ شود، بسیار سخت و چالش‌برانگیز است. به‌ویژه در بخش دوم نمایش، شخصیت دچار تحول و دگرگونی می‌شود. شاه به گونه‌ای دیگر ظاهر می‌شود و این تغییر نیز در ظاهر شاید قابل تطبیق با بیرون باشد، اما در اجرا، نیازمند عمق، دقت و پرداخت بسیار ظریف است.

اگر فرایند بازیگری را بر اساس سه مرحله مشاهده، ثبت و بازآفرینی در نظر بگیریم، باید بگویم مرحله «مشاهده» و حتی «ثبت» دشوار نبود؛ اما «بازآفرینی» این نقش بر روی صحنه، کاری پیچیده و نیازمند دقت و ظرافت فراوان بود. این دشواری ناشی از ملاحظاتی اجرایی‌ بود که در طول تمرینات و اجرا می‌بایست رعایت می‌شد.

برای من، اجرای یک کار منسجم تنها زمانی ممکن است که جزئیات با وسواس و دقت کامل پرداخت شده باشند و خوشبختانه این دقت در این پروژه وجود داشت. ازاین‌بابت بسیار لذت بردم، چون خودم نیز تجربه کارگردانی دارم و به‌خوبی با گوشت و پوست و استخوان درک می‌کنم که یک کارگردان چه مسیری را طی می‌کند تا اثری به چنین‌مرحله‌ای برسد.

طلا بهادری، بازیگر نمایش شاه می‌میرد:

نقش «ماری» وجهی از احساسات انسان است

در واقع می‌توان گفت این سومین اثری است که من در آن بازی می‌کنم و در نقش ماری روی صحنه حضور دارم. او همسر دوم شاه است و در واقع سوگلی شاه به شمار می‌رود. برای من، ماری شخصیتی کودکانه است؛ به‌گونه‌ای که اگر بخواهیم به لحاظ نمادین بررسی کنیم، ماری نماینده‌ای از احساسات یک انسان است. وقتی که در قالب نمایش‌نامه «شاه می‌میرد» قرار می‌گیریم، در واقع با مرگ انسان مواجه هستیم.

ماری وجهی از احساسات انسان است در مواجهه با مرگ و به همین دلیل، برای من بیش از هر چیز نمادی از کودکی بود که احساسات ناب و دست‌نخورده‌ای دارد و به راحتی می‌تواند آن‌ها را در هر زمان و مکانی بروز دهد؛ هر احساسی که تجربه کند، بدون قضاوت نسبت به چرایی آن، آن را به نمایش بگذارد.

به طور کلی، این بخش از شخصیت ماری برای من کمی چالش‌برانگیز بود؛ زیرا ما انسان‌ها پس از رشد و ورود به دنیای بزرگ‌سالی، مواجهه با احساسات برایمان دشوارتر می‌شود. به دلیل مسیری که در دوران کودکی طی کرده‌ایم، احساسات برای ما شکل‌ها و معنا‌های متفاوتی پیدا می‌کنند. مثلاً خشم ممکن است معنای خوشحالی پیدا کند، خوشحالی ممکن است به اضطراب تبدیل شود و هیچ‌کدام از این احساسات صادقانه نیستند. می‌توان گفت که واقعاً احساسات بزرگسالی، اگر آگاهانه با آن‌ها برخورد نکنیم، فضایی صادقانه ندارند. برای من این چالش وجود داشت که بتوانم ماری را همان‌گونه که احساساتش را صادقانه بروز می‌دهد، به تصویر بکشم.

با توجه به طراحی‌ای که آقای مدنی برای نمایش «شاه می‌میرد» انجام دادند، ما با چالش جدیدی مواجه شدیم؛ چالشی که در آن ما از نقطه‌ای به بعد، فضای کاراکتر‌های نمایش‌نامه را می‌شکنیم. این شکست نقش‌ها نه تنها بر بازی ما، بلکه بر احساس و برداشت ما از آن نقش تأثیر زیادی می‌گذارد؛ اینکه آیا آن ماری که در ابتدای نمایش و تا اواسط آن کودک فعال و صادق در بروز احساسات است، در انتهای نمایش نیز همان است؟ و وقتی وارد فضای بزرگ‌سالی می‌شود و آن شکست اتفاق می‌افتد، چه نمود و نمایشی از ماری ارائه می‌دهد؟ این نیز یکی از بخش‌های چالش‌برانگیزی بود که در خلق این کاراکتر تجربه کردم.

علاقه‌مندان می‌توانند برای خرید بلیت این نمایش به سایت گیشات مراجعه کنند.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.