فاطمه سیرجانی/شهرآرانیوز - رد شدن از کنار دیوار یک مغازه و کوچه برای بعضیها فقط یک عبور ساده است، اما برای خیلیها تداعیکننده اتفاقهای دوستداشتنی است که هیچوقت فراموش نمیشوند. فکر کردیم در شمارههای متوالی محله نمیشود سوغاتی از گذشته برای شما نیاورد. سوغاتی که خوردنی و پوشیدنی نیست. گاه مسافری توشهای پربارتر از همه اینها دارد؛ آشنایی با آداب زندگی گذشته. سفر شصتسالهها و هفتادسالههای یک محله به دوران نوجوانیشان شیرینترین سوغات است.
توی شهر و محلهای که همهچیز پوست انداخته و دستخوش تغییر شده است، هیچچیز به دلچسبی سفر به گذشته نیست. شهر، خانه و کوچهای که در آن به دنیا آمدهایم، همیشه سایهوار تعقیبمان میکند، بیهیچ درنگ و گریزی. در تمام کوچههایی که امروز در آن قدم میزنیم، آدمهایی هستند که قصههایی برای گفتن دارند. بافت محلات که تغییر کرد، خانهها و آن آدمها رفتند و خیابانها کشیدهتر و شلوغتر شد و جایش سازههای ناساز قد کشیدند، اما هنوز خیلیها خاطرات بغچههای حمامشان را توی صندوقهای قدیمی، هر از گاهی بو میکشند و حالشان خوب میشود.
حیف که معمارهای نامی نامشان گم شده است. حیف که از حلبیسازها و نجارها و باغبانهایی که هرکدام از خود یادگارهای باصفا بجا گذاشتهاند، خبری نیست. حتی از کتیبههای بالای در حمامها، کاشیها و گچبریها و سکوهای جلو خانهها که برای نشستن رهگذرهای خسته ساخته میشد، اثری بر جای نمانده است، اما کارهای استادانهای که به زیبایی و رفاه محله و کوچه و خیابان میافزود، هنوز به خاطرها هست. حیفمان آمد این دوره هم بگذرد و کارهای خوب و ماندنی آدمهای گذشته به زوال برود و کسی یادی از آنها نکند. آنچه امروز برای ما از مردی مانده است که چهارراه قادری را به نام خود کرد، ۲ مسجد و یک حوزه علمیه است و گرمابهای که در مفتح جایش را عمارتهای دیگر گرفته است، اما دلیل نمیشود نام حاج ابراهیم قادری از زبان بیفتد؛ حاج ابراهیم که محل دفنش مسجدی همین حوالی است و روایت جالبی دارد.
تمام کارها انجام شده بود؛ از نامهنگاریهای اداری سازمان فردوسها و مشخص شدن قبر تا شستوشوی میت و آماده شدنش برای ورود به خانه ابدی. مانده بود طواف حرم برای آخرین بار. طوافی نه با پای خود مثل تمام ۸۰سال زندگانیاش که روزش به شب نمیرسید تا برای عرض ادب به خدمت آقا علیبنموسیرضا (ع) برسد. دست تقدیر بر خلاف تمام مخالفتها و، اما و اگرها چیز دیگری برایش رقم زده بود. تقدیری که همه را در لحظه شنیدن خبر در بهت و حیرت فرو برد و جسم بیجانش در مسجدی آرام گرفت که خواسته قلبی و وصیت آخرش بود. از حاج ابراهیم قادری میگوییم. واقف و سازنده ۲ مسجد و اهداکننده صدها کتیبه و پرچم به خانههای خدا و تکایای شهرمان. حاج ابراهیم مالک و صاحب گرمابهای در مفتح ۲۱ بود و خاطراتش برای قدیمیهای طلاب با خیر و نیکی گره خورده است.
مرد روزهای سخت
«۴ سال بیشتر نداشت که پدرش به رحمت خدا رفت. ششساله بود که در سفری به مشهد، مادرش را هم از دست داد و تنها شد.»
اینها را علی قادری، پسر مرحوم که معاونت آموزشی حوزه علمیه امام حسن عسکری (ع) را برعهده دارد، تعریف میکند و ادامه میدهد: پدرم به یتیمی زیر دست دیگران بزرگ شد. سختی روزگار او را خیلی زود بزرگ و بالغ کرد و از او مردی تمامعیار ساخت. با وجود آنکه خیلی تلخی دنیا را چشیده بود، حلال و حرام را خوب میشناخت و خدا را در همه کارها حاضر و ناظر اعمال خود میدید.
مرضیه خانم، همسر دوم حاجی قادری، پانزدهساله بود که وارد زندگی او شد: زمانی که من همسر حاجی شدم، حمام قادری را داشت، اما قبل از آن روی ماشینهای بزرگ کار میکرد. ظاهرا کامیون داشت. من و آمنهخانم، زن بزرگ حاجی، با هم در یک خانه زندگی میکردیم. آن زمان یک دختر و یک پسرشان به خانه بخت رفته بودند. بقیه با هم زندگی میکردیم، در خانهای با چند اتاق کوچک و بزرگ روی حمام. زندگی آرام و خوبی داشتیم. شوهرم مرد خوبی بود. هرچه از خوبی و مهربانی آن مرد بگویم، کم است.
عادتی که ترک نشد
«سواد چندانی نداشت، اما قرآن را خوب میخواند. تقریبا روزی نبود صدای قرآن خواندنش در خانه شنیده نشود. هر ۳ روز یکبار کلام خدا را ختم میکرد.» اینها را مرضیهخانم میگوید و ادامه میدهد: یکی دیگر از اعمالی که تا همین اواخر عمر از حاجی ترک نشد، نماز شب و ارتباط نیمهشبش با خدا بود. چنان با سوز و گداز با خدا راز و نیاز میکرد که گاه من و بچهها از صدای گریه و تضرعش از خواب بیدار میشدیم. ارادت بسیاری هم به آقا علیبنموسیالرضا (ع) داشت. رفتن با پای پیاده به حرم برای ادای نماز صبح، یکی دیگر از عاداتی بود که از وقتی من وارد زندگی این مرد شدم، تا وقتی بیمار و افتاده شد، ترک نشد. با آنکه منزل ما نزدیک چهارراه برق و حرم بود، همیشه راه را دور میکرد و از پنجراه و سمت پایین پای حضرت وارد حرم میشد. به ما هم توصیه میکرد برای زیارت حتما از سمت پایین پای آقا وارد حرم شویم. خیلی وقتها هم سر راه به مدرسه میرفت تا طلاب را برای نماز صبح بیدار کند، بعد به حرم برود.
حاجتی که زود روا شد
روایت مسجدسازی و وقف آن را پسرش تعریف میکند: پدرم کارگر زحمتکشی بود؛ بچهیتیمی که دیگران ارثش را خوردند و چیزی برایش نگذاشتند، اما خدا هوایش را داشت، تنهایش نگذاشت و خیلی زود در دل مردم و اهالی محبوبش کرد و مهرش به دلها افتاد.
روزگار زود میگذرد و همهچیز به همان حالت اولیه باقی نمیماند. ابراهیم هم به چشمبرهمگذاشتنی بزرگ شد. در گذر روزها، او خادم زوارخانه خدا شد و ۸ نوبت توفیق بودن در کاروان زائران مکه و خدمت به آنان نصیبش شد. پسرش ماجرای اولین سفر پدر را به روایت دوستی که در اولین سفر با وی همراه بود، برایمان تعریف میکند: غروبی در قبرستان غربتزده بقیع، پدرت را دیدم که در حال دعا و تضرع بر سر مضجع امام حسنمجتبی (ع) است. حس کردم حال خوشی دارد. بعد از فارغ شدن از دعا، گفت دستم تنگ است، اما از آقا خواستم توفیقی دهد تا من هم بتوانم برای ائمه (ع) قدمی بردارم و چراغی برای اهلبیت (ع) روشن کنم. عهد کردم اگر روزی توانم رسید، مسجدی به نام امام حسنمجتبی (ع) بنا کنم. اینطور شد که پس از مدتی از آن سفر زیارتی این توفیق نصیبش شد. سال ۴۹ با پساندازی که داشت، زمینی به نیت بنای مسجد در علیمردانی خرید و نامش را مسجد امام حسنمجتبی (ع) گذاشت.
ساواک مانع اتمام ساخت مسجد شد
زندگی او از فرازونشیبهای دنیا خالی نبود و موضوعهای زیادی به هم گره میخورد که گاهی برای حاجابراهیم دردسرساز میشد. همسر دوم حاجی در اینباره میگوید: حاج شیخ حسن، پسر ارشد حاجی، از جوانان پرشور قبل از انقلاب بود که کارهایش امان ساواک را بریده بود و ساواک برای متوقف کردن کارهای او راهی جز تهدید و ارعاب پدر نداشت. او آن زمان با آیتا... خامنهای، آیت ا... طبسی، حجتالاسلام هاشمینژاد و... همراه بود و با پخش اعلامیه و نوارهای امام خمینی (ره) زمینه ظهور انقلاب در مشهد را فراهم میکرد. حساسیت ساواک روی کارهای او سبب شده بود کارهای حاجی هم زیر ذرهبین قرار بگیرد. برای همین در تمام مراحل ساخت مسجد امام حسنمجتبی (ع)، مداخله میکردند و مانع پیشرفت کار میشدند، اما حاجی سرسختتر از آن بود که به همین راحتی پا پس بکشد. تقریبا ۸۰ درصد کار به پایان رسیده و گذاشتن گنبد و گلدستهها مانده بوده که با تهدید و فشار ساواک کار نیمهتمام رها شد.
عدویی که سبب خیر دیگر شد
«خرید پنهانی زمینی به نیت ساخت مسجد چهاردهمعصوم (ع) و حوزه علمیه امام حسنعسکری (ع) اولین گام حاجابراهیم بعد از ناکامی در تکمیل مسجد قبلی بود.» اینها را مرضیهخانم تعریف میکند و میگوید: حاجی نمیتوانست آرام باشد و کاری انجام ندهد. راهش را پیدا کرده بود و باید برای رسیدن به مقصود کاری میکرد. اداره امور حمام را به پسران و یکی از دامادهایش سپرد و خودش افتاد در راه مسجدسازی. زمینی حدود دوهزارمتری در بولوار طبرسی خرید و دور از چشم ساواک شروع به ساخت مسجدی دیگر کرد. این مسجد از آن یکی بزرگتر بود. قرار بود در کنار این مسجد حوزه علمیهای هم برای تربیت مردان خدا و عالمان دین بنا شود. کار خیر که شروع شود، دستان خیر هم زیاد میشود. برای تأمین بخشی از هزینههای ساخت مسجد و مدرسه علمیه هم ۲۲دربند مغازه زده شد که همه را به قیمت ۱۰۰۰ تومان بهصورت سرقفلی واگذار کرد. به ۲ سال نکشید که مسجد افتتاح شد.
از ساخت مسجد تا اعزام به خط مقدم منطقه
پسر در ادامه حرف مادر تعریف میکند: در مراسم افتتاحیه آیتا... طبسی، حاج جواد پناهی و چند تن از قاریان بزرگ بینالمللی حضور داشتند. یکی از مساجد محور و بزرگ منطقه به حساب میآمد که مراسم قرآنخوانی با حضور قاریان بزرگ بینالمللی در آن انجام میشد. البته مسجد امام حسنمجتبی (ع) هم به همان شکل نماند. بعد از سرنگونی رژیم شاهنشاهی، پدرم ادامه بنای مسجد نیمهساز را بعد از سالها در دست گرفت. اتفاقا همزمان شده بود با روزهای جنگ و شکلگیری پایگاههای بسیج در مساجد. مسجد امام حسن (ع) نیز از این امر مستثنا نبود. پایگاه بسیج در همان مسجد نیمهساز فعالیتش را با ثبتنام و اعزام جوانان و نوجوانان محله شروع کرد و افتخارات زیادی را به نام شهدا از آن خود کرد. از شهدای بنامی که از این پایگاه و مسجد به جبهه اعزام شدند، شهید علیمردانی مشهور به شهید چزابه است.
قادری، دومین حمام محله طلاب
به باور خیلی از قدیمیها ساخت حمام عین ثواب بود و اجر زیادی پیش خدا داشت. اصلا یکی از دلایل ساخت حمام در آن سالها و روزگار برای رضای خدا و باز کردن گره از کار خلق بود. مرضیهخانم تعریف میکند: قدیمها که مثل الان نبود در هر خانهای یک حمام باشد. مردم برای رفتن به حمام سختی زیادی را متحمل میشدند؛ بهخصوص زمستانها. برای همین معمولا بیشتر گرمابهداران مردان متدین و باخدایی بودند که به نیت کار خیر آن را بنا میکردند. حاجی قادری از اولین نفرهایی بود که در محله طلاب به ساخت حمام اقدام کرد. البته اولین حمام دولتشاهی بود و بعد حمام قادری در مفتح ۲۱ بنا شد. بعدها که خیابانکشی شد و اتوبوسها در مسیر خیابان رفتوآمد میکردند، آن چهارراه به چهارراه قادری معروف شد و تا مدتها این نام سر زبانها بود و ایستگاه را با نام چهارراه قادری صدا میزدند.
به گفته علیآقا، حمام قادری تنها محل استحمام نبود؛ گاه پاتوقی برای فعالیتهای انقلابیهای آن زمان بود: همانطور که مادرم گفت، طبقه بالای حمام چند اتاق بود که خانواده ما در آن زندگی میکردند. یک حیاط خلوت ششصدمتری هم بود که چاههای تأمین آب حمام و مخازن آب گرم و سرد در آنجا تعبیه شده بود. در بحبوحه انقلاب برادر بزرگم، شیخ حسنآقا که بعدها نماینده امامخمینی (ره) شد، چند دستگاه چاپ در یکی از اتاقها جانمایی کرده بود و با دوستان انقلابیاش اعلامیههای سخنرانی آقا را چاپ میکردند. یک شب از طریق همسایهای که از برنامههای برادرم و دوستانش خبر داشت، مطلع شدیم ساواک رد خانه ما را زده است. حمام دوممر بود. شبانه تمام دستگاهها و اعلامیهها درون چاههای حیاطخلوت انداخته شد. مأموران با پوشش عادی و با گفتن اینکه مسافر هستند و از راه دور آمدهاند و قصد حمام دارند، وارد خانه ما شدند، اما چیزی دستگیرشان نشد. آن شب برادرم را با خود بردند، اما، چون مدرکی نداشتند، خیلی زود آزادش کردند.
عمری عاشقی و ارادت
«ارادت و عشق به ائمه بهخصوص امامحسین (ع) در جایجای زندگی این مرد جاری بود. نمیشد نام امام حسین (ع) را بشنود و به پهنای صورت اشک نریزد.» مرضیهخانم اینها را میگوید و ادامه میدهد: روضهخوان نبود، اما خوب روضه میخواند و هرجا مجلسی بود، از ایشان دعوت میشد چنددقیقه ذکر مصیبت کند. معمولا با این ابیات روضه را آغاز میکرد: «خداوندا من از اعمال خود بسیار میترسم/ نمیترسم زِ کس، از زشتی کردار میترسم// هزاران بار کردم توبه و از جهل بشکستم/ پشیمانم، پشیمانم از این رفتار میترسم» چنان با سوز و گداز میخواند و اشک میریخت که همه شرکتکنندگان در مراسم را تحتتأثیر میگذاشت.
او در این بیش از ۵۰ سال زندگی با حاجی قادری، یاد ندارد ۶۰ روز محرم و صفر، یک روز روضه و ذکر مصیبت کربلا در خانه آنها برگزار نشده باشد: از چند روز قبل از شروع محرم بساط روضهخوانی در خانه ما مهیا میشد و کوچک و بزرگ اهل خانه آماده مجلس عزای حسین (ع) میشدند. تمام محرم و صفر مجلس داشتیم. هر چهارشنبه هم روضه موسیبنجعفر (ع) در خانه ما برپا بود.
درخت انجیر، وقف همسایه
علیآقا در ادامه صحبتهای مادر و یادآوری ارادت پدر به امامحسین (ع) و خاندانش از وقفی جالب برایمان میگوید: در حیاطخلوت گرمابه که فضایی بهنسبت بزرگ بود، پدرم ۳ درخت انجیر زرد و ۲ درخت انجیر سیاه و چند درخت توت کاشته بود. درختانی پربرگوبار بودند. پدر درختها را وقف حضرت رقیه (س) کرده بود. انجیرها و توت در فصل تابستان بسیار پربار بود. تمام اهل محله و چند کوچه و خیابان بالاتر و پایینتر میدانستند میوه این درختها وقفی است. در فصل رسیدن انجیر و توت، تمام بچهها در کنار حاج ابراهیم بعد چیدن بار درختان، آنها را به در خانه همسایهها و فامیل میبردند.
وقف کتیبه و پرچم برای مساجد غریب
وی ادامه میدهد: نمیشود از اینها بگویم و پرچم و کتیبه از قلم بیفتد. هر سال نزدیک محرم که میشد، پدرم راه میافتاد سمت بازار رضا (ع) و بازارهای چهارراه شهدا برای سفارش کتیبه و پرچم امامحسین (ع). بعد از خرید به مساجد و تکایایی که از قبل نشان کرده بود، میرفت و پرچمها و کتیبهها را به آنجا اهدا میکرد. خودش هم میایستاد تا پایان نصبشان را بر در و دیوار و سر در مسجد و تکیه ببیند و زیر لب ذکر میگفت.
مساجد، حسینیهها و تکایای دورافتاده در مناطق محروم، چون ابراهیمآباد، محمدآباد، مهرآباد و حتی روستاهای دورافتاده زادگاهش گناباد، یادگاران این مرد را در خود دارند. او به قیمش، علیآقا، وصیت کرده بود بعد از گذاشتن هزینه برپایی مراسم شب هفتم و چهلم و سال، از مانده مالش کتیبه و پرچم تهیه و بین مساجد و تکایای غریب و دورافتاده توزیع کنند.
قدمی برای دوستی حوزه و مسجد
حوزه علمیه امام حسنعسکری (ع) با بیش از ۴۰ سال قدمت، آورده معنوی حاجآقا قادری، ساکن محله طلاب، به شهر مشهد و اهالی محله است. علیآقا تعریف میکند: ساخت مسجد و حوزه تقریبا با هم به پایان رسید و افتتاح شد؛ اول آبان سال ۶۱. پدرم اعتقاد وافری به تربیت مردان دین داشت و معتقد بود با تربیت مردان خدا و آگاه به علم دین، بنیان اسلام و تشیع نیز مستحکمتر میشود. برای همین همزمان با ساخت مسجد، کلنگ احداث حوزه نیز زده شد. حوزهای با نام پدر امام دوازدهم (ع)، امام حسن عسکری (ع) امروز بهجد میتوان ادعا کرد این حوزه در منطقه یکی از برترین حوزههای علمیه به شمار میرود که با حدود ۲۰۰ طلبه و ۳۵ استاد در ۴ سطح، تربیت طلاب علوم دینی را عهده دار است. وکلا، قضات، ائمهجمعه و جماعات و مبلغان مطرحی بوده و هستند که همه دانشآموخته مدرسه علمیه حاجابراهیم قادری هستند.
سر تعظیم مسئولان در برابر تقدیر
یکی از داستانهای جالب زندگی حاجابراهیم قادری مسجدساز، روایت قبری است که حدود ۳۹ سال قبل از رسیدن اجل برای خود تعیین کرده بود.
علیآقا تعریف میکند: با اتمام ساخت مسجد بزرگ چهاردهمعصوم (ع)، پدرم تصمیم گرفت حدود ۲۰۰ متر از زمین مسجد را به آرامگاه خانوادگی اختصاص دهد. چند جا هم مشخص کرده بود؛ دوتا برای همسران، یکی برای خود و آخری هم برای پسر ارشدش، حاج شیخ حسنآقا. اول قرار بود این بخش وسط محوطه نمازخانه مردانه باشد، اما در نشستی که با بزرگان ازجمله آیتا... میلانی و دیگر آیات عظام داشتند، تصمیم گرفته شد ورودی قسمت مردانه صیغه مسجد خوانده نشود تا هم نمازگزاران از روی قبر امواتی که قرار بود در آن قسمت دفن شوند، عبور کنند، هم مکانی باشد برای توقف کسانی که عذر شرعی برای ورود به خانه خدا را دارند.
او در ادامه از روزهایی یاد میکند که پدر در بستر بیماری افتاده و در فکر تمهیداتی برای سفر آخرت بود:، اما و اگرهایی درباره مخالفت دفن پدرم شنیده بودیم و به گوش خودش هم رسیده بود، اما موافقتهایی شفاهی داشتیم که به آن دلخوش بودیم. با این حال باز هم دفن واقف در مکان وقفی با ایرادات و مخالفتهایی مواجه بود. از همین رو تقریبا از اجابت آرزوی قلبی پدرم ناامید شده بودیم. تمام تلاش ما تا روزی که ایشان به رحمت خدا رفت، فراهم آوردن شرایطی برای دفن در جایی بود که وصیت و آرزویش بود. روزی که فوت کرد، ناامید از همه جا به بهشترضا (ع) رفتیم و در قطعهای عادی مزاری برایش تعیین شد. بعد از انجام مراسم غسل و تدفین، برای انجام طواف دور حرم علیبنموسیالرضا (ع) راهی شدیم. در مسیر بهشت رضا (ع) بودیم که زنگ تلفن من به صدا درآمد. یکی از مسجدیها بود که میگفت بعد از حرم، پیکر را برای دفن به مسجد ببریم. گفتم اینجا همهچیز روبهراه است و قبر آماده شده، اما صدای پشت خط میگفت موانع برای دفن در مسجد حل شده است. در اوج اندوه از دستدادن پدری، چون او، گویی معجزهای در حال رخ دادن بود. باورمان نمیشد. راننده آمبولانس وقتی داستان را شنید، قبول کرد پیکر پدرم را به ما تحویل دهد، اما تأکید کرد با وانت سرپوشیده به مسجد منتقل شود. بعد از مراسم به سمت بولوار طبرسی راه افتادیم. با این تغییر برنامه، مراسم تشییعی هم که قرار بود از چهارراه برق تا مسجد چهاردهمعصوم (ع) برگزار شود، منتفی شد و جمعیت زیادی که آنجا منتظر بودند، وقتی از برنامه مطلع شدند، از آن مسیر به سمت مسجد به راه افتادند. سرانجام با انجام مراسم تشییع باشکوه از پیش برنامهریزینشده با عنایت خدا و چهاردهمعصوم (ع)، پیکر پدرم در خانه ابدی در مسجد آرام گرفت و به آرزویش رسید.