صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

به یاد سروان خالد حیدری، نخستین شهید خلبان جنگ تحمیلی | آخرین خط جاودانه روی آسمان

  • کد خبر: ۳۶۱۱۵۶
  • ۰۳ مهر ۱۴۰۴ - ۲۰:۲۲
سروان خالد حیدری در روایت جنگ، نماد ایثار خلبانان به‌عنوان اولین شهید دفاع‌مقدس است. نقش خلبانان در سال‌های نخست جنگ، همواره با خطر همراه بود. بلندشدن به آسمانی که هیچ‌کس کنترل آن را در اختیار نداشت، کار ساده‌ای نبود.

مریم شیعه | شهرآرانیوز؛ ظهر سی‌ویکم شهریور۱۳۵۹ آسمان مرز به‌تندی می‌جوشد و هواپیما‌های پایگاه‌های عملیاتی یکی‌یکی آماده برخاستن می‌شوند. خالد با تماس فرماندهان ارشد، فوری خودش را به پایگاه می‌رساند. او سال‌ها برای چنین روزی آموزش دیده است، اما هنوز هم باورش نمی‌شود که دشمن پشت مرز‌ها کمین کرده باشد.

وقتی روی باند فرودگاه مهاباد، اف ۴ را آماده پرواز می‌کند، همه پرواز‌های آزمایشی ماه‌ها و سال‌ها قبل از ذهنش می‌گذرد. او در همه این ماه‌ها و سال‌ها می‌دانست که آسمان می‌تواند خطرآفرین باشد، اما هیچ‌وقت تا به این اندازه به خطر نزدیک نبود. ۱۰ سال پیش، وقتی اولین‌بار داخل کابین و دنیای فشرده اف ۴ را دید، دیوار کوتاه پر از عقربه توجهش را جلب کرد. 

خالد کلید‌های ریز و چراغ‌های هشدار زرد و قرمز را تحقق رؤیاهایش می‌دید. وقتی اولین‌بار روی صندلی جلو نشست، هدست را روی گوش‌هایش گذاشت و استیک را بین دست‌هایش گرفت و خودش را در امتداد آبی بی‌پایان دید، آسمان قاب‌شده را گوشه ذهنش نگه داشت. بااین‌حال، آسمانی که امروز می‌دید، شبیه به آن آسمان نبود. مأموریت خالد، بمباران پایگاه هوایی کوت عراق است. حملات هوایی دشمن باید خنثی شود. 

در میانه پرواز است که هشدار‌های راداری قرمز می‌شوند. یکی از موشک‌های دشمن نزدیک و نزدیک‌تر می‌شود و تکان‌های شدید، کابین را به لرزه درمی‌آورند. خالد با همه توان استیک (دسته کنترل هواپیما) را می‌چسبد و تلاش می‌کند تا هواپیما را به سمت بالا هدایت کند، اما بی‌فایده است.... چند ثانیه بعد، انفجار در قلب آسمان رخ می‌دهد و بقایای جنگنده ایرانی در رود دجله ناپدید می‌شود. 

خالد و هم‌رزمش، محمد صالحی، دیگر به آسمان ایران برنمی‌گردند. او نخستین‌شهید رسمی جنگی است که هشت‌سال به درازا کشیده می‌شود و جان‌های عزیز بسیاری را می‌گیرد. پیکرش در میان آب و خاک پنهان می‌ماند و وقتی لاشه هواپیما، سال‌ها بعد و در جریان لای‌روبی دجله پیدا می‌شود، سرانجام خالد در آغوش وطن آرام می‌گیرد.

وداع طولانی

تا همین چند روز پیش همه‌چیز مثل گذشته است. زندگی ساده خالد در مهاباد جریان دارد و شب‌ها وقتی همه خواب‌اند، سراغ مرکب و قلم می‌رود و تمرین خط می‌کند. خالد عاشق نقاشی است. او می‌تواند ساعت‌ها بدون خستگی به ترکیب رنگ‌های روی کاغذ چشم بدوزد و محو ظرافت و زیبایی شود.

همسر جوانش در آن تابستان دختری دوماهه در آغوش دارد و بار دوری‌اش را با همان لبخند سربه‌زیر تحمل می‌کند. وقتی خبر لغو مرخصی‌ها و اعزام فوری خلبانان را می‌شنود، اول با رفتن خالد مخالفت می‌کند و از او خواهش می‌کند کنارش بماند، اما خالد با همان آرامش همیشگی، همسرش را متقاعد می‌کند. 

مهاباد شهر کوچکی است. روزی که هواپیمای خالد در دجله شناور می‌شود، شهر در بهت و سکوت است. همه چشم‌انتظار خبرند. مادر و خواهرانش اخبار را با دل‌های نگران دنبال می‌کنند و هر بار شایعه‌ای در کوچه و خیابان پخش می‌شود، بار دیگر امید در گوشه تاریک ذهنشان جرقه می‌زند. 

شاید خالد در واپسین‌لحظات از کابین جنگنده بیرون پریده باشد، شاید چتر نجات خالد کمی دورتر از دجله فرود آمده باشد، شاید خالد در بین اسرا باشد و هزار شاید دیگر مرور می‌شود. طلا، دختر خالد، آن روز‌ها بیشتر از همیشه بی‌قراری می‌کند. شهر تا سال‌ها چشم‌انتظار خالد می‌ماند. نام خالد در یادبود‌ها و کنار تندیس‌ها تکرار می‌شود، اما خبری از او نیست که نیست. 

پدر خالد تا آخرین لحظات زندگی منتظر بازگشت او بود و به طلا دلداری می‌داد که یک روز پدرش را خواهد دید. طلا سرانجام پدرش را می‌بیند؛ ۳۲ سال پس از شهادت خالد و زمانی که طلا خودش را به مرز شلمچه می‌رساند و در بین شهدای تازه تفحص‌شده، پدرش را در آغوش می‌گیرد. سفر طولانی خالد سرانجام به پایان می‌رسد.

به یاد شهدای مفقودالاثر

زنده‌شدن مجدد خاطره خالد وقتی است که لاشه هواپیما به‌دست می‌آید. خبر پیداشدن پیکر شهید تا هفته‌ها نقل محافل است. سروان خلبان خالد حیدری متولد ۱۳۲۹ بود و سی‌ویکم شهریور۱۳۵۹ به شهادت رسید. او امروز در روایت جنگ، نماد ایثار خلبانان به‌عنوان اولین شهید دفاع‌مقدس است. نقش خلبانان در سال‌های نخست جنگ، همواره با خطر همراه بود.

 بلندشدن به آسمانی که هیچ‌کس کنترل آن را در اختیار نداشت، کار ساده‌ای نبود. گذاشتن جان در مسیر حفظ سرزمین و پذیرفتن احتمال سقوط در آب و خاک دشمن، شجاعت می‌خواهد. خانواده او پس از بازگشت بقایای پیکر و تأیید شهادت، سال‌ها در سوگ نشسته‌اند و یاد او را پاس می‌دارند. دخترش «طلا» امروز نمادی از صبر خانواده شهدای مفقودالاثر در جنگ تحمیلی است.

پیکر خالد حیدری در سال ۱۳۹۱ به وطن برگشت. خالد وقتی آخرین‌بار از خانه بیرون رفت، از همسرش خواست تا تکه‌ای از مو‌های طلا را به او بدهد. مو‌های دخترش همان چیزی بود که نور را در قلبش روشن می‌کرد. طلا نیز وقتی پس از ۳۲ سال بی‌خبری، تابوت پدرش را در آغوش گرفت، سرانجام نور را جایی در وجودش احساس کرد.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.