جزیره پر از نی بود و آب. یعنی نه میشد راه رفت و نه امکان شناکردن بود. آن شب بهطرز مشکوکی آرام و ساکت بود. نه صدای تیری و نه نور شلیک گلولهای. شب که از نیمه گذشت، ما درمیان سنگری که میان راه درست کرده بودیم، لحظهای استراحت میکردیم که ناگهان از آسمان گلوله بارید، همانند تگرگ.