الهام ظریفیان| شهرآرانیوز؛ خانه، اولین جهان کودک است. جایی که او در آن شروع به شناختن دنیای پیرامونش میکند، خوب و بد را تشخیص میدهد و الگوهای رفتاریاش را از آن میگیرد. در سالهای نخست زندگی، ذهن کودک شبیه یک دفتر سفید است و پدر و مادر نخستین کسانی هستند که روی آن مینویسند. رفتارهای آنها، حتی سادهترینشان، همان «تنظیمات کارخانهای» هستند که در شخصیت کودک ثبت میشوند و تا بزرگسالی همراهش میمانند. بنابراین، خانهای که در آن مرزها و خط قرمزها با احترام رعایت میشوند، امنترین بستر برای رشد روانی و اخلاقی فرزندان است. در مطلب امروز که با همراهی دکتر مهدی سودآوری روانشناس تهیه شده است، نگاهی به خط قرمزهایی انداختهایم که والدین در خانه و جلو فرزندانشان باید رعایت کنند.
کودک زیر ۱۰ سال یاد نمیگیرد که «چه میشنود»، بلکه یاد میگیرد «چه میبیند». اگر پدری سیگار بکشد و در عین حال بگوید «سیگار بد است»، کودک فقط بخش رفتاری را در ذهن ذخیره میکند. یادگیری در کودکی «الگومحور» است، نه «منطقمحور». آنچه تکرار میشود، بهعنوان رفتار درست در ذهن او ثبت میشود. حتی اگر بعدها بفهمد سیگار مضر است، در ناخودآگاهش تصویری از پدری وجود دارد که با سیگار آرام میشود و همین تصویر میتواند در آینده در انتخابهایش اثر بگذارد. پس حذف این رفتار از فضای خانه، نه فقط برای سلامت جسم، بلکه برای سلامت تربیتی خانواده ضروری است.
هر رفتاری که در خانه تکرار شود، در ذهن کودک «عادی» میشود. فرزند نمیداند کدام رفتار اجتماعی پسندیده یا ناپسند است تنها ملاک او تکرار و بازخورد است.
اگر ببیند والدین در جمعی کاری انجام میدهند و کسی واکنش منفی نشان نمیدهد، همان رفتار برایش مجاز میشود. حتی رفتارهایی مانند مصرف الکل، بینظمی، یا پرخاشگری لفظی میتوانند به مرور به الگوی «رفتار طبیعی بزرگسالی» در ذهن او تبدیل شوند. در واقع، آنچه ما در خانه انجام میدهیم، نخستین آموزش بیکلام درباره مفهوم «حد و مرز» است.
در سالهای نوجوانی، ذهن فرزند بهدنبال درک هویت جنسی و اجتماعی خود است. در این دوره، رعایت پوشش مناسب از سوی والدین، نه به معنای سختگیری، بلکه به معنای آموزش احترام است. نوجوان هر چیزی را که در خانه میبیند، معیار عرف میداند. اگر پوشش پدر و مادر با عرف عمومی فاصله زیادی داشته باشد، نوجوان احساس متفاوت بودن میکند و ممکن است دچار خجالت یا سردرگمی شود. مرز پوشش در خانه باید متناسب با فرهنگ، سن فرزند و فضای عمومی جامعه باشد. احترام به بدن و رعایت پوشش، نه تابوست و نه تجمل؛ بلکه نوعی آموزش خاموش به فرزندان است.
کودک مفهوم شوخی را درک نمیکند. هر چیزی را که بشنود، واقعی تلقی میکند. اگر به او گفته شود «چاق شدی» یا «چقدر دستوپا چلفتی هستی»، حتی اگر با خنده و نیت شوخی گفته شود، آن را درونی میکند و به باور شخصی بدل میکند. کودکان در برابر تحقیر یا تمسخر دو واکنش دارند یا به مقابله میپردازند و آن را تکرار میکنند یا در خود فرو میروند. هر دو واکنش نشانه زخم است. شوخی سالم، همراه با احترام و محبت است. شوخیای که عزتنفس را هدف بگیرد، فقط در ظاهر خندهدار اما در باطن ویرانگر است.
کودکان همیشه گوش میدهند، حتی وقتی ظاهرا مشغول بازیاند. کلمات در خانه معنا میسازند. لحن خسته، عصبی یا تحقیرآمیز والدین میتواند به مرور به لحن درونی کودک تبدیل شود. عصبانیت گاهبهگاه آسیبزا نیست، اما تکرار مداوم آن، بخشی از الگوی رفتاری فرزند را میسازد. کودکی که مدام فریاد میشنود، فریاد زدن را بهعنوان زبان بیان هیجان یاد میگیرد. خانهای که در آن گفتوگو با آرامش و احترام جریان دارد، کودکی میپرورد که شنیدن و گفتن را بلد است.
هر کسی برای ورود به خانه شما مناسب نیست. کودک با دقت میبیند که والدینش با چه کسانی معاشرت دارند و از چه رفتارهایی استقبال میکنند. وقتی والدین با افرادی نشستوبرخاست میکنند که در گفتار یا رفتارشان بیاحترامی، پرخاش یا بیقیدی دیده میشود، کودک مفهوم احترام را دوپهلو میفهمد. او میآموزد که ارزشها نسبیاند و بسته به موقعیت تغییر میکنند. خانه سالم، تنها مکانی برای استراحت نیست، پناهگاهی است که در آن ارزشها نیز باید احساس امنیت کنند.
همه ما خسته و عصبی میشویم، اما خانه جای تخلیه خشم نیست. رفتارهای احساسی تکراری، مثل داد زدن، شکستن وسایل یا تهدید، به مرور بخشی از «نقشه عاطفی» کودک میشود. او در آینده ممکن است همان الگو را در برخورد با دیگران تکرار کند.
تربیت با گفتن شکل نمیگیرد، با تکرار رفتار شکل میگیرد. اگر والدین درباره درست و غلطها فقط دستور بدهند، اما خودشان خلاف آن رفتار کنند، اقتدارشان به مرور رنگ میبازد. اقتدار واقعی، از ثبات و منطق میآید، نه از تحکم. وقتی والدین ارزشها و خط قرمزهای خانه را با استدلال و ثبات توضیح میدهند، مثلا اینکه چرا دروغ گفتن یا بیاحترامی خط قرمز است، کودک هم دلیل را میفهمد و هم مرز را، اما وقتی هر روز قانونها تغییر میکنند، اعتماد از بین میرود و اقتدار جایش را به مقاومت میدهد.
بسیاری از والدین تصور میکنند تا زمانی که کودک خردسال است، متوجه چیزی نمیشود، اما ذهن کودک از همان بدو تولد در حال الگوگیری است. او هنوز معنای کلمات را نمیفهمد، اما لحن، احساس، چهره و رفتار را به دقت ثبت میکند. حتی نوزاد یاد میگیرد که چه رفتاری از او واکنش مثبت والد را برمیانگیزد. بنابراین، کودکی که در خانه تنش میبیند، از همان ماههای اول زندگی نشانههای استرس را نهادینه میکند. سلامت روان در بزرگسالی، از رفتارهای روزمره والدین در ماههای نخست شکل میگیرد.
کودک دنیا را آنطور که ما میبینیم نمیبیند. در خیابان فقط پاهای آدمها را میبیند، نه چهرهها و مغازهها. چیزی که برای ما تفریح است، برای او ممکن است خستهکننده و ترسناک باشد. اگر این تفاوت دیدگاه را درک نکنیم، مدام از او توقعاتی خواهیم داشت که فراتر از ظرفیتش است. بزرگترین خط قرمز والدین باید این باشد «کودک را مثل بزرگسال نبین». او هنوز ابزار درک مفاهیم پیچیده، شوخی، کنایه و قضاوت را ندارد. هرچه میبیند، برایش واقعیت مطلق است.
گاهی والدین بهویژه مادران، ناخواسته از کودک بهعنوان همصحبت یا شنونده درددل استفاده میکنند. اما مسائل سنگین بزرگسالان برای ذهن کودک هزاربرابر سنگینتر است. کودک نباید بار هیجانی والد را به دوش بکشد. او به پناهگاه نیاز دارد، نه به شریک اضطراب. خانهای که در آن آرامش حفظ شود، حتی اگر کوچک و ساده باشد، برای کودک امنتر از هر خانه بزرگ پرتنش است.
فرزندان ما محصول رفتارهای تکرارشده ما هستند. خانهای که در آن احترام، ثبات، پوشش مناسب، شوخی سالم، گفتوگو و آرامش رعایت شود، در حقیقت دارد «چارچوب روانی» کودکان را میسازد. هر کلمه، هر رفتار و هر لبخند، در ذهن آنها بذر یک باور را میکارد، باوری که سالها بعد، در قالب شخصیتشان شکوفه میزند. خط قرمزهای خانه، محدودیت نیستند، مرزهای عشق و احتراماند.
صمیمیت و دوستی میان اعضای خانواده زیباست، اما حذف مرزها به بهانه صمیمیت، کودک را گیج میکند. او نیاز دارد بداند چه چیزی مجاز است و چه چیزی نه. این مرزها احساس امنیت میآورند. والدی که میتواند «نه» بگوید و در عین حال مهربان بماند، الگویی کامل از اقتدار همراه با عشق را به فرزندش میآموزد.