صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

داستان کودک | یک برنامه خوب برای مامان‌پرستار خوب

  • کد خبر: ۳۷۱۶۸۱
  • ۲۰ آبان ۱۴۰۴ - ۱۷:۱۹
همه دوست دارند وقتی برای کسی جشن می‌گیرند، او را غافل‌گیر ‌و حسابی خوش‌حالش کنند. سینا و ریحانه هم دلشان می‌خواست همین کار را بکنند.
طیبه ثابت
نویسنده طیبه ثابت

همه دوست دارند وقتی برای کسی جشن می‌گیرند، او را غافل‌گیر ‌و حسابی خوش‌حالش کنند. سینا و ریحانه هم دلشان می‌خواست همین کار را بکنند.

ریحانه گفت: «خیلی وقت نداریم. زود باش.» سینا سری تکان داد و یکی‌یکی تخم‌مرغ‌ها را ریخت داخل مواد کیک. سپس مشغول هم‌زدن شد. ریحانه سریع بابا را صدا زد تا بیاید و فر را روشن کند.

بعد هم قالب کیک را آماده کرد. مایع کیک که رفت توی فر، ریحانه و سینا لبخند‌زنان به هم نگاه کردند و گفتند: «فقط مانده به گل‌فروشی سر کوچه سفارش گل بدهیم.»

آن‌گاه دویدند و گوشی تلفن را برداشتند و سفارش دادند. خیلی طول نکشید که مایع کیک حسابی پف کرد و خانه پر شد از بوی کیک. در این مدت، بابا به گلفروشی رفت و با یک حلقه‌ی گل خوشگل از راه رسید. 

سینا تا حلقه‌ی گل را دید، لبخندی زد و گفت: «ایول، مانند حلقه‌ی گل قهرمان‌هاست!» ریحانه لبخندی زد و گفت: «خب مامان هم یک جورهایی قهرمان است. قهرمان همه‌ی مریض‌های بیمارستان.»

بابا که بوی کیک خوش‌مزه به دماغش خورده بود، گفت: «خب بچه‌ها، تا دیر نشده باید راه بیفتیم سمت بیمارستان تا کیک را زودتر بخوریم.»

بعد لبخندی زد و دستپاچه ادامه داد: «منظورم این بود که تا شیفت مامان تمام نشده باید خودمان را به بیمارستان برسانیم.» بابا که داشت کیک پخته شده را از فر بیرون می‌آورد، گفت: «تا شما آماده شوید، کیک هم خنک شده.»

پس از آن با اشاره به سینا فهماند که به کیک ناخنک نزند. بچه‌ها همراه کیک و حلقه‌ی گل و بابا راه افتادند سمت بیمارستان. خیابان خیلی شلوغ نبود برای همین خیلی طول نکشید که به بیمارستان برسند.

جلوی در بیمارستان یکی از نگهبان‌ها تا بچه‌ها را دید، لبخندی به بزرگی یک قاچ هندوانه زد و گفت: «به‌به کیک! به‌به غافل‌گیری! حتما مامانتان خیلی خوش‌حال می‌شود.» بعد هم همراه بچه‌ها و بابا راه افتاد سمت اتاق پرستاری و گفت: «همراهتان می‌آیم تا هم راهنمایی‌تان بکنم و هم کمی کیک بخورم. از بویش معلوم است که خوش‌مزه شده.» 

مامان در اتاق پرستاری مشغول مرتب کردن وسایل کارش بود که بابا و سینا و ریحانه با خنده و شادی از راه رسیدند. چند تا دکتر و پرستاری که داخل اتاق بودند، با دیدن بچه‌ها، کیک و حلقه گل حسابی شگفت‌زده شدند.

مامان سرش را بلند کرد و با دیدن بچه‌ها و بابا حسابی غافل‌گیر شد. بابا حلقه‌ی گل را انداخت دور گردن مامان و گفت: «روزت مبارک باشد قهرمان!» 

سینا و ریحانه هم کیک خوش‌بو را دادند دست مامان. مامان که حسابی هیجان‌زده شده بود، با خوش‌حالی گفت: «خیلی ممنون. چه شگفتی قشنگی! اگر گفتید حالا وقت چی هست؟»

بابا، دکتر‌ها، پرستارها و آقای نگهبان یک‌صدا جواب دادند: «وقت خوردن کیک.» مامان لبخندی زد و گفت: «کیک را هم می‌خوریم اما الان وقت گرفتن یک عکس یادگاری است.»

این‌جوری شد که همه کنار هم ایستادند و یک عکس خانوادگی خیلی قشنگ گرفتند و بعد یک عکس گروهی. مامان در عکس‌ها خیلی قشنگ افتاده بود. با حلقه‌ی گل دور گردنش و لبخند روی لبش مانند فرشته‌ها شده بود!

کیک هم عالی افتاده بود. از عکسش معلوم بود حسابی خوش‌مزه است.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.