به گزارش شهرآرانیوز، همیشه وقتی بعد از مدتها همدیگر را میبینیم و صحبت به کار میکشد، بهشوخی میپرسم: «مگر این همه تعطیلات برای یک شغل طبیعی است؟ کافیست باران و برف ببارد یا هوا آلوده شود تا بگویند نیایید سر کار!».
اما او فقط لبخند میزند. نازی، مادری که حالا آخرین ماههای خدمتش را در حرفه معلمی میگذراند، بیش از بیستوچند سال است که همزمان بار خانه و کلاس را با هم به دوش میکشد.
به باور من، دوستی با آدمهایی باتجربه مثل او نعمتیست. همانطور که کنار هم چای مینوشیدیم و او برگههای امتحان بچههای کلاسش را تصحیح میکرد، نگاهش را از برگهها گرفت و گفت:«معلمی یک کار تماموقت ذهنی است؛ البته برای کسی که بخواهد درست کار کند. سالها با خودم عهد کردم مشکلات خانه را وارد کلاس نکنم. همیشه قبل از ورود به کلاس، روحم را جمعوجور میکنم تا تمام توجهم برای بچهها باشد. البته گاهی نمیشود بر مشکلات پیروز شد، اما وظیفهام بوده کموکاستی را بعدها جبران کنم.»
نازی از یکی از دردناکترین چالشهای مشترک میان معلمان میگوید:«کمتر کسی درباره تحقیقات مربوط به فشار روانی این شغل میپرسد. خیلیها فقط ساعتهای رسمی کار را میبینند. اما کجا میدانند که در مدرسهای با کمترین امکانات چقدر ذهن آدم زیر بار درسها، کتابها و مدیریت کلاس خسته میشود؟»
او تأکید میکند که هر دانشآموز دنیای خودش را دارد: «استعدادها، فرهنگ خانوادهها، مشکلات شخصی… همه اینها روی دوش معلم مینشیند. استهلاک شغلی واقعی همین است.»
سالهای زیادی دغدغه و مشکلات دانشآموزان، مخصوصاً بچههای حاشیه شهر، تا خانه همراهش بوده و روحیه خودش و خانوادهاش را تحتتأثیر قرار داده است.
وقتی صحبت به سالهای ابتدایی مادر شدن میرسد، آهی میکشد:«روزهای سختی بود… بچهها شیرخوار بودند، پاس شیر نداشتیم، مهدکودکها هزینههای اضافی داشتند. مخصوصاً همکارانی که سرپرست خانوار بودند، بیشتر زیر فشار بودند. ترکیب خستگی ذهنی و مشکلات اقتصادی روی زندگی خانهداری و تربیتی هم اثر میگذاشت.»
چایمان سرد شده بود که حرفش را اینطور تمام کرد:«در تمام این سالها غیر از تابستانها، مرخصی گرفتن تقریباً محال بود. خانوادهام صبور بودند، اما اگر مجبور میشدم مرخصی ضروری بگیرم، تنها فکرم عقب افتادن بچهها بود.»