به گزارش شهرآرانیوز، دارها در امتداد دیوارها سر به سقف کشیدهاند و از میان تارهای سفید، گلولههای نخ ابریشم با رنگهای نامنظم برق میزنند. صدای تیکتیک بریدن نخ با چاقوی قالیباف، شبیه چکچک باران سحرگاهیست؛ بارانی که اینبار از زمین به آسمان میبارد و روی تارهای بیجان، نقش گل و مرغ مینشاند.
قالیبافی، هرچند مانند خیاطی و بافندگی همهگیر نیست، اما همیشه عاشقان خودش را داشته است؛ کسانی که این هنر را نه فقط برای سرگرمی، بلکه برای کسبوکار دنبال کردهاند و گاهی آن را تا نمایش هنر ایرانی در جهان پیش بردهاند. در کوچهپسکوچههای محلههای قدیمی، همیشه زنان و مردانی بودند که این هنر را از پدران و مادران خود آموخته بودند؛ هنری که در نقشونگار فرشهای دستباف خانه مادربزرگها برای هرکدام از ما خاطره ساخته است. برای برخی این خاطره فقط در گذشته مانده، اما برای بعضی دیگر ـ مانند عصمت مربی ـ به هنر و کارآفرینی ماندگار تبدیل شده است.
«از بچگی به تولید علاقه داشتم. هر چیزی که میخریدم، اول به این فکر میافتادم که چطور ساخته شده است و چطور میتوانم خودم آن را درست کنم. انواع بافندگی را تجربه کردم؛ از ژاکت و جوراب گرفته تا فرتبافی. اما چون همیشه فرش دستباف جلو چشمم بود، در نهایت به همین هنر دل دادم.»
عصمت مربی سال ۸۰ وارد یادگیری قالیبافی شد و نخستین قدمش با بافت تابلوفرش آغاز شد.
«اولین قالیچهام را برای خودم بافتم؛ طرح افشان بود و هنوز در خانه دارم. بعد شروع کردم به آموزش دادن. دورههای دهروزه برگزار میکردم و به همسایهها و فامیل آموزش میدادم. کسانی را که علاقه داشتند و تمیز میبافتند، بهکار گرفتم.»
او همزمان مواد اولیه میفروخت و نمایندگی یکی از شرکتهای فرش دستباف را هم گرفته بود.
«روش آموزش را ادامه دادم تا به ۲۵ بافنده ماهر رسیدم. بعد وارد تولید شدم. سفارشهای زیادی داشتم؛ نهتنها از مشهد، بلکه از شهرهای دیگر، مخصوصاً تبریز. چون بافت من گره ترک بود و مشتری خاص خودش را داشت؛ مثل کار مزونی در خیاطی، سفارشی و تکی.»
کار تولید از زیرزمین خانه پدریاش در بولوار توس شروع شد.
«سی بافنده دائم داشتم و چندین نفر هم بهصورت موقت میآمدند. از محلههای اطراف، حتی روستاهای نزدیک مثل اسماعیلآباد و کرغند قاین هم کار میآوردیم. این خانمها واقعاً به کار نیاز داشتند و من هم همیشه سعی میکردم سفارش داشته باشم تا هیچکس بیکار نماند.»
وقتی کرونا رسید، کار او هم مانند بسیاری از تولیدکنندگان به مرز تعطیلی رسید.
«هرچه داشتم فروختم تا کار را نگه دارم. حمایت سازمانی خیلی کم بود. به جایی رسیده بودم که مجبور بودم کار را تعطیل کنم. تا اینکه جهاددانشگاهی و مهندس احراری کمکم کردند و با وامهایشان نجات پیدا کردم.»
او از بیمهری بانکها گلایه دارد:«حرف از حمایت زیاد است، اما در عمل بانکها چنان سنگاندازی میکنند که آدم پشیمان میشود.»
با عشق به تولید و حساسیت نسبت به معیشت زنان سرپرست خانوار، همه مشکلات را پشت سر گذاشت.
«در مرکز رویش بولوار توس برایم اتاق آموزش و فضای کارگاه فراهم شد. حدود ۶۰ نفر را آموزش دادم، اما فقط ۷–۸ نفر ماندگار شدند. اکنون برای ۳۷ خانم، دار قالی را به خانهشان بردهام. چندبار در ماه به خانههایشان سر میزنم. گفتهام هر زمان مشکلی داشتند زنگ بزنند. نمیخواهم زیان کنند.»
او با بغض از شرایط سخت برخی بافندهها میگوید:
«خانه یکی از بافندهها در اسماعیلآباد رفتم؛ کف خانه خیس بود و بچهاش روی همان خیسی خوابیده بود. شوهرش زندان بود. تنها کاری که از دستم بر میآمد، همین کار و یک تختهامدیاف بود که بچه روی زمین نخوابد. همسر یکی دیگر کارتنخواب است... تلاش من فقط این است که حداقل شب، گرسنه نخوابند.»
در رفتوآمد به روستاها متوجه شد پشم گوسفندی را دور میریزند. همین موضوع ایده تازهای به او داد.
«پشمها را میخریدم، شستوشو و گردگیری میکردیم و بعد به خانمهایی که توان بافتن نداشتند، اما ریسندگی بلد بودند میدادم تا نخ بریسند. حتی رنگرزی هم خودم انجام میدادم. از اینکه مواد اولیه را خودمان تولید میکردیم لذت میبردم. ایجاد کار در روستاها باعث میشود مردم مهاجرت نکنند. این برایم ارزش داشت.»
با وجود کیفیت بالا و سفارشهای فراوان، هنوز وارد صادرات نشده است.
«سفارشها آنقدر زیاد بود که فرصت صادرات نداشتم؛ از تهران، تبریز و کیش سفارش داریم. مشتریهایی از آلمان و کانادا هم بودهاند. برای سفارت لبنان ۱۲ تابلوفرش بافتیم. پیشنهاد گرفتهام برگ سبز صادرات بگیرم ولی فعلاً نیروی کافی ندارم و تنها هستم.»