به گزارش شهرآرانیوز؛ چندی پیش، در عصر روز یکشنبه (۹ آذر ۱۴۰۴) خبری در فضای مجازی منتشر شد که نه تنها جامعه ادبی، بلکه بسیاری از عموم مردم را در بهت و اندوهی عمیق فرو برد: «رضا امیرخانی بر اثر سقوط با پاراگلایدر در دماوند دچار مرگ مغزی شده و حال مناسبی ندارد...» این خبر نگرانکننده و ناگهانی، یاد او و آثارش را بیش از پیش در ذهن مردم زنده کرد. آثاری که حداقل نامشان به چشم و گوش ایرانیان آشنا است.
به همین بهانه، زندگی این نویسنده را مرور کردیم تا بیشتر او و افکارش را بشناسیم و به صبر و دعا بنشینیم تا به زودی این سرمایه جامعه ادبیاتمان را در کمال سلامتی ببینیم.
در کوچهپسکوچههای تهرانِ پرهیاهوی دههی پنجاه، جایی میان کوچههایی که بوی باران و داستان میدادند، کودکی پا به جهان گذاشت که سرنوشتش با روایتگری گره خورده بود. رضا امیرخانی پیش از آنکه مهندسی بخواند و پیش از آنکه نامش بر جلد دهها کتاب نقش ببندد، شیفته واژگان بود؛ واژههایی که برایش نه ابزار، بلکه پنجرههایی رو به فهم جهان بودند. گویا سرنوشت از همان آغاز، گوشهای از ردای نویسندگی را بر شانهاش انداخته بود، تا این نوجوان، سالها بعد در حافظه ادبی ایرانیان ثبت شود.
امیرخانی نخستین رمانش را با نام ارمیا به چپ رساند، داستانی که در دوران دبیرستان نوشت و در میانه دهه هفتاد نیز منتشر شد. این اتفاق موجب شد که از سنین نوجوانی، استعداد و توانایی او میان بزرگان ادبیات مورد توجه قرار گیرد. مسیر امیرخانی از همان آغاز، حکایت از آن داشت که در آثارش، ادبیات را نه سرگرمی، بلکه ابزاری بهانهای برای حکایت انسان و نقد زمانهاش میداند.
قلم امیرخانی در آثارش با اینکه ساده و روان به نظر میرسد، اما شیارهای عمیق فکری و اجتماعی را مورد بررسی قرار میدهد و مخاطبش را به فکر وامیدارد. او قلمش را در راستای جهانبینیاش هدایت میکند و روایتش از جهان را در میان ورقهای کتاب، جاری میسازد. یکی از جاذبههای مهم آثار او، توازنی است که میان حقیقتهای اجتماعی و روایت ادبی شکل میدهد؛ گویا آینهای در برابر دغدغههای اجتماعی و تحولات فرهنگی بنا کرده است.
بسیاری از طرفداران امیرخانی، او را با رمان «منِ او» میشناسند؛ داستانی عاشقانه که در فرهنگ ایرانی ریشه دوانده است و با لحنی روان و دلنشین که روایتی چندلایه را به گوش مخاطبش میرساند. این داستان، از جمله آثار اوست که توانست مرزها را پشت سر بگذارد و محبوبیتی فراملی کسب کند.
«بیوتن» یکی دیگر از آثار محبوب امیرخانی است. رمانی که روایتگر مهاجرت، جنگ و هویت در غالبی متفاوت و دوستداشتنی است.
امیرخانی یک رماننویس نیست، نگارندهای متفکر است که سفرنامههایش را میتوان به عنوان یک تجربه زیسته تا آخرین لحظات عمر در ذهن نگه داشت.
«داستان سیستان» روایت یک سفر رسمی با نگاهی صمیمانه است؛ نگاهی که همراه خواننده، میان مردم و جغرافیا میچرخد. امیرخانی نویسندهای است که چه در آثار داستانی و چه سفرنامه، منفعل نمیماند و هنگام برخورد با لایههای پیچده جامعه، قلمش را بر مدار طرح سوالهای جسورانه و هوشمندانه و گفتوگویی پیوسته با جهان اطرافش حرکت میدهد.
در روزهای اخیر، پس از شنیدن خبر حادثه و سقوط این نویسنده محبوب، گرد نگرانی بر شانههای جامعه ادبی ایران نشسته است و از لحظه وقوع این اتفاق، دستهای بسیاری به سمت آسمان برای بهبود حال رضا امیرخانی بلند شدهاند و چشمان بسیاری امید به دیدن دوبارهاش دارند؛ دستهایی که کتابهایش را ورق زدند و چشمهایی که هر سطرشان را زندگی کردند.
امیرخانی علاقه فراوانی به پرواز داشت و پاراگلایدر را یکی از تفریحات مورد علاقهاش میدانست؛ تفریحی که گویا برایش شبیه یک رویا بود، اما درنهایت درمیانه همین تفریح لذتبخش، اتفاقی افتاد که بار سنگینی بر قلب دوستدارانش نشاند و حالا همگی به انتظار بازگشت سلامتیاش نشستهاند.
رضا امیرخانی را میتوان نویسندهای دانست که میان قصه و واقعیت سفر میکرد و پلی معلق میان آنها ساخت. او روایتگری است که از دل شهر و مردمش چنان مینویسند که در عین سادگی، روح مخاطب را در واژگان غرق میسازد.