به گزارش شهرآرانیوز، جواد جهانی، متولد ۱۳۶۰ در مشهد، از همان دوازدهسالگی خود را مکلف میدانست. از شبی که به سن تکلیف رسید، نهتنها نمازهای یومیهاش ترک نشد، بلکه نماز شب هم پای ثابت زندگیاش شد. هجدهسالگی ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد؛ علی و فاطمه. در بسیج، جوانی فعال و اثرگذار بود تا اینکه سال ۱۳۹۳ راهی سوریه شد و دو سال بعد، ۲۲ آبان ۱۳۹۵، هنگام خنثیسازی تله انفجاری به همراه شهیدان حسین حریری و محمدحسین بشیری به شهادت رسید. بنا به وصیتش، او را در پارک خورشید دفن کردند؛ انتخابی که مسیر تازهای در زندگی خواهرش گشود.
اعظم جهانی، تنها دختر خانواده و متولد ۱۳۶۳، از رابطه صمیمانه با برادر شهیدش میگوید؛ رابطهای که پس از شهادت او عمق بیشتری پیدا کرده است:«شهادت جواد، من را از خواهر بودن به خواهرِ شهید بودن رساند؛ جایگاهی که بار مسئولیت دارد. از پوشش و رفتار گرفته تا جمعهایی که در آن حاضر میشوم. انگار انتخاب شدهای تا پیام چیزی را منتقل کنی.»
او معتقد است این انتخاب ریشه در گذشته دارد:«از همان زمان بارداری، از غذایی که مادر میخورَد تا مجالسی که میرفت، همه اثر دارد. پدرم هم همیشه حواسش به نان حلال بود. شاید همینها بود که شخصیت جواد را ساخت.»
معصومه خانم، مادر شهید، با یادآوری سالهای کودکی جواد میگوید:«با شیر پاک و نان حلال بزرگ شد. ما یاد گرفته بودیم چیزی را پنهان نکنیم. جواد از بچگی روی پوشش حساس بود. دوازدهسالگی که شد نماز شبش هم شروع شد. فیلم «سیاحت غرب» را دید و انگار مسیرش روشن شد. آنقدر نماز صبح مسجد میرفت که همسایهها تعجب میکردند.»
او از علاقه جواد به اهل بیت (ع) میگوید:«هرجا میرفت عکس حرم میخرید و به دیوار خانه میزد. نوار مذهبی برایم میآورد. روی ما خیلی تأثیر گذاشته بود.»
اعظم جهانی ادامه میدهد:«اهالی محل از لباسهایش میفهمیدند چه روزی شهادت است و چه روزی ولادت. روی نماز و قرآن خیلی حساس بود. وقتی به سن تکلیف رسیدم، یک جفت ساعت شبیه به هم برای من و خودش خرید تا تشویقم کند.»
درباره ازدواجش میگوید:«تنها شرطی که هنگام خواستگاری گذاشت این بود که اگر جنگ شد، همسرش مانع رفتنش نشود. همسرش فکر میکرد چنین چیزی بعید است و قبول کرد؛ همین شد که بعدها اجازه داد برود.»
از انگیزه آخرین اعزامش هم یاد میکند:«بابا گفت لازم نیست دوباره بروی؛ اما جواد فیلمی از حراج دختران سوری نشان داد و گفت: "نمیخواهم این برای دختران ایرانی تکرار شود. " آخرین بار از حضرت زینب (س) خواسته بود شهید شود. به همان شکلی هم رفت که آرزو داشت؛ با جراحت پهلو، شبیه ارادتش به حضرت زهرا (س).»
اعظم یکی از «رازهای» برادرش را هم چنین نقل میکند:«گفته بود اگر کسی سر مزارش سه بار قسمش بدهد به حضرت زهرا (س)، برای حاجتگشاییاش واسطه میشود. خودم چند بار امتحان کردهام.»
بعد از شهادت جواد، خواهرش تصمیم گرفت کاری از دستش برآید.
«سالهای اول آموزش دیدم؛ روایتگری و دورههای فرهنگی. از سال ۹۷ فعالیتها شروع شد. جواد پارک خورشید را انتخاب کرده بود؛ جایی که محل رفتوآمد جوانهاست. این برای ما معنا داشت: باید اینجا پایگاه فرهنگی باشد.»
پس از او، شهید اسدی—دوست و همرزمان جواد—نیز به خواست خانوادهاش همانجا دفن شد. اعظم جهانی با وجود سختیها و مخالفتها، تلاش کرد مزار این دو شهید را تبدیل به محیطی پویا کند.
او با صلابت میگوید:«بعضی حرفها و کنایهها را نمیگویم؛ مهم نیست. فقط یک جمله میگویم: اینجا جایی است که شهیدی با گوشت و پوست و خون دفن شده است. اگر این را درک کنیم، دیگر نمیتوانیم بیتفاوت باشیم.»
و اضافه میکند:«من کمک مالی نمیخواهم؛ فقط هرکس در حد توانش کاری بکند. این دو شهید غریباند. برای مادر و خواهر و همسرشان نجنگیدند؛ برای زنهای این سرزمین جنگیدند.»
او جملهای را با خودش تکرار میکند تا خسته نشود:«من پروانهای هستم در پیله؛ پیلهای که برادرم است. غرق دنیایی شدهام که بیحاصل نیست و باید بایستم.»