مریم شیعه | شهرآرانیوز؛ پشت میزش در دانشکده ادبیات نشسته و عینک را کمی پایین کشیده است. روی صفحهای که سطرهای یک قطعه تازه را پر کرده، مکث میکند. اینجا «نوید» است، شاعری که زبان شعرش در عین استحکام و فصاحت، روشن و گفت وگومحور است و از دل همین سادگی، قطعات اجتماعی و اخلاقی اش مثل تذکرهای آرام یک معلم مهربان به دل مینشیند. روی میز، کنار دفتر شعر، نسخهای از «تاریخ ادب عربی عصر جاهلی» باز مانده است. کتابی که او سالها روی آن کار کرده و حالا در کلاسهای ادبیات عربی به آن رجوع میکند. در حاشیه صفحهها یادداشتهایی درباره انسان، تقدیر و وطن نوشته است.
همان دغدغهای که بعدها در سلسله مقالات «مضامین مشترک در عربی و فارسی یا ترجمه شعربه شعر» دنبال میکند. بعدازظهر است و قرار است انجمن ادبی مشهد تشکیل شود. او از مؤسسان و چهرههای پرشور این انجمن است. اتاقی پر از صندلیهای چوبی، بوی چای تازه دم و دفترهایی که رویشان شعرهای نیمه تمام خوابیده. جوانی بلندقد با موهای پرپشت، دفترش را جلو میگذارد؛ «مهدی اخوان ثالث» است که بعدها در همه جا از حبیب اللهی به عنوان استاد خود و یکی از شاعران برجسته زمانه یاد میکند.
حبیب اللهی با دقت بیتها را میخواند، واژهای را جا به جا میکند، به وزن شعری اشاره میکند و بعد، مثل همیشه بحث را به مسئولیت شاعر در برابر جامعه میکشاند. همان روحی که در قطعههای انتقادی و اجتماعی او موج میزند. همان قدر که در کلاس به تفسیر متن دقیق و موشکافانه میپردازد، در شعرش به زبان فشرده و تیز قطعه روی میآورد. هر بار چند بیت کوتاه، اما حامل ایدهای اخلاقی یا اجتماعی روشن روی کاغذ حک میشود. غزل تقریبا در کارش غایب است.
به جای آن، قصیده، مثنوی و به ویژه قطعه را انتخاب میکند. سالها پیش، وقتی به نخستین کنگره نویسندگان ایران در تیر۱۳۲۵ دعوت میشود، قطعهای با عنوان «غم میهن» میخواند و حالا هم در همین اتاق، زیر لب، مصرعی را که درباره وطن نوشته، دوباره تکرار میکند. برای او شعر، نوشتن و تدریس، سه شاخه از یک درختاند که ریشه در سنت ادبی خراسان، تنه در زبان عربی و فارسی و شاخهها در زندگی روزمره مردم جان میگیرد.
نامش در شناسنامه سید ابوالقاسم حبیب اللهی است و در مشهد سال ۱۲۸۱ شمسی به دنیا میآید. پدرش، میرزا محمد، متخلص به «حبیب» از شاعران شناخته شده خراسان است و مادرش دختر حاج میرزا نصرا... مجتهد، متخلص به «فانی»، عالم و شاعر مشهدی. او از کودکی در خانوادهای بزرگ میشود که شعر و فقاهت را کنار هم میفهمند.
او تحصیلات ابتدایی را در مدرسه رحیمیه مشهد میگذراند. بعد سراغ علوم ادبی و عربی میرود و سالها در محضر استادان ادبیات و علوم اسلامی شهر، صرف و نحو و بلاغت و عروض میخواند. در کنار عربی، علاقه اش به زبانهای دیگر هم گل میکند، مقدمات فرانسوی را فرامی گیرد و بعد آن را تا حد خواندن آثار کلاسیک این زبان ادامه میدهد. همین تسلط متنوع، بعدا در مقالات تطبیقی اش به خوبی دیده میشود.
سال ۱۳۳۷ که دانشکده معقول و منقول در مشهد تأسیس میشود، او به عنوان استاد به آنجا میپیوندد و بعد، در دانشکده ادبیات مشهد، کرسی ادبیات عرب را در اختیار میگیرد. از نخستین استادان گروه زبان و ادبیات است که نسلهای متعدد دانشجویان ادبیات را تربیت میکنند.
سالها بعد، با درجه استادی از دانشگاه فردوسی مشهد بازنشسته میشود. شاعر مشهدی متخلص به «نوید»، در شهری زندگی میکند که نامهای بزرگی مثل ملک الشعرای بهار و حاج میرزا حبیب خراسانی در حافظه اش نشستهاند. او با تکیه بر همین پشتوانه، به یکی از حلقههای زنده این زنجیره تبدیل میشود.
با این همه، خارج از دانشگاه، هویت دیگری دارد و نامش در فهرست نیکوکاران و واقفان شهر است. بخشی از توان و دارایی اش را آگاهانه برای امور دینی و فرهنگی شهرش کنار میگذارد و در سنت طولانی وقف در مشهد، سهمی هرچند ناچیز، اما معنادار دارد. همان سنتی که خانواده اش هم با آن بیگانه نیستند.
ابوالقاسم حبیب اللهی وقتی که درگذشت، از او به عنوان شاعر و واقف مشهدی یاد شد و این ترکیب کوتاه، خلاصهای از هویت جمعی او را به دست داد. شاعر بود و از ساحت شعر عقب ننشست. استاد دانشگاه بود و کار علمی دقیق کرد. اهل بخشش بود، بی آنکه این وجه را تبلیغی و پرسروصدا کند. زندگی ابوالقاسم حبیب اللهی، با همه جزئیاتش، داستان مردی بود که در یک شهر مذهبی و ادبی، از میراث خانوادگی اش در شعر و فقاهت پلی به دانشگاه زد.
میان عربی و فارسی، میان شعر و مقاله، میان کلاس درس و انجمن ادبی، میان متن و مناسبات اجتماعی. حالا که سالها از رفتنش گذشته، هر بار که دیوان «نوید» ورق میخورد یا صفحهای از آثار او خوانده میشد، یادآوری زندگی مردی است که حضور آرامش در حاشیه تاریخ ادبیات معاصر ایران، خودش نوعی نوید بود.