«عیار ناتمام» (انتشارات نیلوفر) بعد از «نُه مرگ» (انتشارات چرخ) و «چین خوردگی» (انتشارات هیلا) سومین رمان هادی معصوم دوست، نویسنده و مستندساز مشهدی، است. او همچنین ساخت مستندهایی، چون «خوان بیخان»، «سربازخانه»، «روزی که رفت» و ... را در کارنامه هنری خود دارد.
قاسم فتحی | شهرآرانیوز؛ هادی معصومدوست مشهدی است و درباره فعالیتهای فرهنگیاش در شهر خود و همچنین روزگار پس از مهاجرت از مشهد میگوید: «از بیست سالگی برای ادامه تحصیل راهی تهران شدم و اتفاقهای کاری طوری پیش رفت که امکان برگشت به شهر پدری نبود. پدر من، محمدعلی معصوم دوست، نویسنده بود و تا زمان حیاتش از بانیان جلسات داستان نویسی و داستان خوانی در مشهد بود. آن روزها نه به عنوان نویسنده، به عنوان علاقهمند در جلسات عصر پنجشنبه با قصه یا کارگاههای فیلم نامه نویسی پدر شرکت میکردم. با فوت او، حضورم در آن جلسات کم رنگ شد و بعد هم دوره دیگری از زندگی بود که با ورود به دانشگاه آغاز شد.» و این دوره دیگر، اوج فعالیتهای فرهنگی او در عرصه نویسندگی و مستندسازی است. اما رمان پانصدوخردهای صفحهای «عیار ناتمام» که این گفتگو درباره آن انجام شده، روایت ۳ نسل است، روایت پسرانی که مشی و روش زندگی پدرانشان را برنمی تابند و به هر شکلی خواهان تغییر آن هستند. نویسنده در کنار شرح تعارضات سیاسی، فرهنگی و اجتماعی گوشه چشمی هم به وقایع مهم تاریخی دارد. اینکه چطور جوانهای یک نسل به احزاب سیاسی روی میآورند، سپس به انقلاب میرسند و در آن بحبوحه، جنگ بر آنها تحمیل میشود. معصوم دوست در یک سوم پایانی کار، به وقایع انتهای دهه ۸۰ و تنشهای آن سال میپردازد. او این کتاب را براساس طرحی از خسرو شکوری فر نوشته و به همین علت روی جلد کتاب نام هردو به عنوان نویسنده آمده است.
به نظر میرسد حالا بعد از گذشت دوسه سال از انتشار کتاب میتوان پرسید نوشتن یک رمان تاریخی که به جریانها و رخدادهای سیاسی معاصر هم پرداخته چطور تجربهای بوده. چقدر از تاریخ و وقایع سیاسی دوران پهلوی دوم و به خصوص آنچه مردم عادی را به این سمت وسوها میکشانده بهره برده اید؟ اساسا چقدر در کارتان از سبک زندگی و رفتار واقعی مردم در آن برهه استفاده کرده اید؟
مسلما از ملزومات نوشتن رمان تاریخی، پژوهش درباره جزئیات و جوانب مختلف آن زمانه است، ولی جهان داستان مختصات خودش را دارد. شما میتوانید هرچه دوست دارید به این جهان اضافه یا از آن حذف کنید. رمان تاریخی با کتاب تاریخ فرقی اساسی دارد، چون از عنصر تخیل برخوردار است. نویسنده رمان لزوما پایبند به جزئیات تاریخی نیست. داستان برای او در اولویت است، نه تاریخ، هرچند اگر بخواهد روایتگر بخشی از تاریخ باشد مرز تخیل و واقعیت را باید رعایت کند.
با یکی از مخاطبان رمان شما که صحبت میکردیم، میگفت تکههایی از خودش را در آن دیده و به خصوص بخش مربوط به جنگ و نقل اتفاقات سالهای پایانی دهه ۸۰ را خیلی دوست داشت. از بعضی از نقدها و دیدگاههای منتقدان و خوانندگانی با سن و سال و سابقه متفاوت این طور برمی آید که انگار هر کسی با یک بخش از رمان همذات پنداری کرده است. فکر میکنید این میتواند نقص اثر باشد یا اینکه نویسنده، چون خودش در یک برهه تاریخی که داستان به آن میپردازد زندگی کرده و خیلی چیزهای آن برهه برایش ملموس بوده، توانسته است آن بخش یا بخشها را بهتر و جان دارتر بنویسد، اما در باقی بخشها به تخیلش رجوع کرده یا سراغ متون تاریخی رفته است؟
«عیار ناتمام» یک رمان چندصدایی است، رمانی که سعی میکند با تغییر زاویه دید به جهان شخصیتها ورود کند و از نقطه نظر هریک با دنیا روبه رو شود. نگاه جوان انقلابی ۴۰ سال پیش با جوان معترض اواخر دهه ۸۰ متفاوت است. طبیعی است که اینها حتی دایره لغاتی متفاوت از هم برای روایت بخواهند. نسل آرمان گرای انقلابی با نسل جدید که خودم هم به آن تعلق دارم فرق میکند و من به عنوان نویسنده سعی کرده ام این تفاوت را با همه امکاناتی که در اختیار داشته ام به تصویر بکشم. در رمان چندصدایی، طبیعی است که هر مخاطب خودش را در شخصیتی پیدا کند و با بعضی از آنها کمتر ارتباط برقرار کند.
یکی از مسائلی که شاید بتوان درباره این اثر مطرح کرد مسئله شعارزدگی است. زمانی که شخصیتها موضع گیری میکنند و درباره گرایشهای سیاسی شان حرف میزنند، شعارزده اند یا به قولی خیلی رو بازی میکنند. در عین حال، از یک نظر دیالوگها آن قدرها هم شعارزده نیست. در واقع، اینها حرف مردم عادی و کوچه و بازار است و شخصیتهای داستان هم جزو مردم عادی محسوب میشوند. اصلا حرف نخبههای ما مگر از چه جنسی است؟ ولی از یک طرف دیگر انگار و با اینکه همه ما اینها را میدانیم، دوست داریم دیالوگها در داستان شکل دیگری داشته باشد. مثلا کلمات قصار داشته باشد یا نمادین باشد یا بازیهای زبانی جذابی را کنار هم ردیف کند. این طور مینماید که در این زمینه رمان شما نه افراطی دارد و نه تفریطی. مثلا در آن صحنهای که مسعود با امیر از سینما خارج شده است و فیلم «کندو»ی فریدون گله را دیده اند، صحبت هایشان جذاب و خواندنی از کار درآمده، به خصوص آنجایی که میگوید: «من از تو تعجب میکنم که فکر میکنی زنجیر پاره کردن -اون هم به هر روشی- ارزشه. قهرمان همه این فیلما مریضن. از وسط این آدمای مریض هم نباید منتظر یک اتفاق خوب باشی. از چاله به چاه افتادنه.» به نظر خودتان اینکه هرچه را مردم بگویند -غرضم زبان مردم است- با کمترین تغییر به متن داستان تزریق کنیم، میتواند ادبیت متن را تحت الشعاع قرار بدهد؟ حتی شاید چنین تداعی کند که انگار نویسنده خیلی هم تلاشی برای نوشتن نکرده است.
جهان داستانی و نوع روایت، نقشه راه نویسنده را برای نوع نگارش تعیین میکند. نزدیک شدن به زبان معمولی آدمها به معنای استفاده بی کم و کاست از جملات آنها نیست. در جهان داستان، روایتگر روزمره بودن با خود روزمرگی تفاوتهای اساسی دارد. شما نمیتوانید به عنوان نویسنده ضبط صوت واقعیت باشید. وقتهایی پیش میآید که حین خواندن یک رمان، احساس میکنیم چقدر ساده روایت میشود و چقدر همه چیز به حرفهای روزمره ما شبیه است، ولی در عین سادگی، ما به خواندن ادامه میدهیم و وقتی صحنهای تمام شد، از خود میپرسیم چطور آن را تا انتها خواندیم. چه چیزی در این متن ساده دست تو را تا انتها رها نکرد؟ تو دقیقا چه چیزی را دنبال میکردی؟ اگر مخاطبی پس از پایان یک صحنه چنین چیزهایی از خودش بپرسد، نویسنده باید خوشحال باشد که از پس کارش برآمده.
اساسا شما نوشتن از تاریخی را که هم چنان بازماندگانی از آن بین ما زندگی میکنند و تاریخ دوری هم نیست، چطور میبینید؟ در واقع، فکر میکنید چقدر باید از رخدادهای تاریخی و مهم یک کشور بگذرد که نویسنده برود سراغش و رمانی درباره اش بنویسد؟ مثلا یک نفر برود درباره زندگی در دوره «کرونا» رمان بنویسد. گفته خواهد شد که انگار زود سر و تَه قضیه را هم آورده، این کار خیلی زود نوشته شده و حتما رمان خوبی نیست، چون مشمول مرور زمان نشده و عمیق نیست و سرسری است و از این دست واکنش ها. اما از آن طرف، موضوعاتی هم هست که خیلیها از نزدیک شدن به آن طفره میروند یا به هر علتی سراغش نرفته اند.
به هر حال، فاصله گرفتن از وقایع تا حد زیادی میتواند به درک بهتر نویسنده به عنوان راوی-پژوهشگر کمک کند. طبیعی است که تا جوانب مختلف یک واقعه به مرور زمان روشن نشود و از نظر احساسی تب آن فروکش نکند، نمیتوانیم به درک خودمان از آن رخداد مطمئن باشیم.
در «عیار ناتمام»، نزدیکترین واقعه از منظر تاریخی وقایع مربوط به اواخر دهه ۸۰ بود. از نگاه من این مقطع بدون شک جزو مهمترین مقاطع ۴ دهه پس از انقلاب بوده و امروز بیش از یک دهه از آن میگذرد. همه تلاشم حین نگارش این بود که به عنوان نویسنده با فاصله به وقایع نگاه کنم و در حد پژوهش و تجربه شخصی ام، روایت دقیقی از این دوران را به دست دهم. قطعا کار آسانی نبود برایم. اگر در فصلهای پیش از آن، مجبور به پژوهش کتابخانه ای، مشاهده مستندهای باقی مانده از دوران مدنظر و مهمتر از همه استفاده از تخیل شخصی بودم، در نگارش مربوط به وقایع اخیر هم مشاهداتی شخصی از آن دوران داشتم که این موضوع در عین آسان کردن ماجرا، کار را تا حد زیادی برایم سخت میکرد.