از زمانی که برای نخستینبار صدای سهمگین توپهای روس در عهد فتحعلیشاه قاجار، با اجبار ما را از «تعطیلی تاریخ» و خوابی عمیق خارج ساخت، تاکنون، توسعه و پیشرفت آرزوی دیرینه ایرانیان بوده است. با این حال، با وجود برخی دستاوردهای نوین و بروز برخی تغییرات در زیست ایرانیان، مسئله توسعه همچنان دغدغه متفکران و پژوهشگران ایرانی، است.
علی قدیری | شهرآرانیوز؛ از زمانی که برای نخستینبار صدای سهمگین توپهای روس در عهد فتحعلیشاه قاجار، با اجبار ما را از «تعطیلی تاریخ» و خوابی عمیق خارج ساخت، تاکنون، توسعه و پیشرفت آرزوی دیرینه ایرانیان بوده است. با این حال، با وجود برخی دستاوردهای نوین و بروز برخی تغییرات در زیست ایرانیان، مسئله توسعه همچنان دغدغه متفکران و پژوهشگران ایرانی، است. تاکنون، دولتها در تاریخ معاصر ایران، برنامهها و سیاستهای بسیاری را درصدد گام نهادن در روند توسعه آزمودهاند، اما همچنان نتیجه مطلوب حاصل نشده است و در کمال شگفتی، بسیاری از سیاستهای نهچندان کارآمد به سیاق گذشته دنبال میشود. حال پرسش این است که چگونه از تکرار برخی سیاستها در طول ۱۵۰ سال گذشته، به تنگ نمیآییم و چرا همواره درحال بازتولید برخی از آنها و ادامه مسیر هستیم؟
حتی بسیاری از بحرانهایی که امروزه با آنها دستوپنجه نرم میکنیم، با شدت و ضعف متفاوت، مابه ازایی در گذشته داشته است. جالب آنکه تکرار بحرانها در طول ۱۰۰ سال گذشته، برخی متفکران نظیر همایون کاتوزیان را بر آن داشته است تا جامعه ایران را «جامعهای کوتاهمدت» ارزیابی کنند که تداوم و تغییر در آن دیری نمیپاید و درنتیجه از آن با عنوان «خانه کلنگی» یاد میکنند. در این معنا، تاریخ ایران اگرچه بلند و پرماجراست، در بلندمدت تداوم ندارد، بلکه مجموعهای از دورههای کوتاهمدت و بههمپیوسته را دربر گرفته است؛ درست مانند یک زنجیر.
در عهد قاجار و بهخصوص پس از جنگهای ایران و روس که در خلال آن، ایرانیان با «دیگری» ِ قدرتمندی به نام غرب مواجه شدند، همواره این پرسش مطرح بود که «چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت؟». در طول ۱۵۰ سال گذشته همواره دولتهای مختلفی که در ایران قدرت را در اختیار داشتند، درصدد بودند که چگونه این عقب ماندگی را جبران کنند، از بحرانهای گوناگون گذر کنند و مسیر پیشرفت و توسعه را بپیمایند. نخستین پاسخ ایرانیان به وضعیتی که در آن گرفتار بودند، بسیار ساده بود.
آنها عقبماندگی خود را تنها در «تکنیک» میدانستند و میپنداشتند با ورود تکنیک جدید به کشور، مشکلات برطرف خواهد شد. اما با توفیق نیافتن این روش، در مرحله بعد پای از واردات تکنیکِ جدید فراتر رفت و ایرانیان به نهادسازی جدید روی آوردند. پیش از آنکه پروژههای ذکرشده در عهد قاجار تکمیل و نهادمند شوند، بهعلت توفیق نیافتن، ناتمام رها شدند و با ظهور دولت پهلوی، پروژهای جدید به نام «دولت مدرن» آغاز شد، اما پروژه پهلویها نیز پارادوکسی از نهادهای غربی و رجعت به ایران باستان بود. دیری نپایید که گفتمانهای رقیب پهلوی، یعنی گفتمان چپ، گفتمان ملیگرا و گفتمان اسلام سیاسی، آن را به حاشیه راندند و در این میان، گفتمان اسلام سیاسی که قدرت انطباق بیشتری با جامعه ایرانی، نسبتبه سایر گفتمانها داشت، به قدرت رسید.
پس از انقلاب اسلامی، پروژههای ناتمام گذشته رها شد و پروژهای جدید در سایه «ولایت فقیه» و ساختار جمهوری اسلامی عملیاتی شد. در روزگار اخیر، دورههای زمانی سیاستگذاری، کوتاهتر و جذابیت پروژههای ناتمام بیشتر شدهاست. دولت سازندگی با پروژه تعدیل اقتصادی، دولت اصلاحات با پروژه توسعه سیاسی، جامعه مدنی و گفتوگوی تمدنها، دولت مهرورز با پروژه بسط عدالت اقتصادی و اجتماعی برای احیای جامعه انقلابی با عنصر آخرالزمانی و درنهایت دولت تدبیر و امید با پروژه اعتدال و هدف نرمالیزاسیون داخلی و خارجی، تلنباری از واژگان را ایجاد کردند.
در جریان نارضایتیهای عمومی در سالهای گذشته، طیف گستردهای از شعارهای متمایز و گاه متعارض، مطرح شده است. بسیاری از تحلیلگران، تعارض شعارها را در راستای درک نادرست توده مردم از مطالبات سیاسی و اقتصادی شان تحلیل کردهاند.
اما اگر زاویه تحلیل خود را تغییر دهیم و در بستری تاریخی، شعارهای معترضان را بررسی کنیم، نتیجه متفاوت خواهد شد. گستردگی شعارهای معترضان، ناشی از همان تلنبار واژگان در اثر پروژههای ناتمام تاریخی است. درواقع اگرچه هریک از پروژههای پیشین، توسط دولتهای بعدی، رها شدهاند و ایدهای جدید جایگزین آنها شده است، این ایدههای رهاشده و واژگان تولیدشده، در ذهن جمعی و حافظه تاریخی ایرانیان باقی مانده است.
درواقع ما با نوعی بینظمی و آشفتگی حاد مواجه هستیم که از یک سرگیجه و سردرگمی تاریخی سرچشمه میگیرد. دولتهای مختلف در طول تاریخ صدوپنجاهساله ایران، با پروژههای مختلف همواره کوشیدهاند شکاف ایران با غرب را از بین ببرند، اما بیتوجهی به سیاستهای پیشین و در پیش گرفتن سیاستهای جدید و تولید واژگان متمایز، باعث پیچیده شدن این مسیر و هرز رفتن نیرو و سرمایه اجتماعی شده است. اما چرا پروژههای مختلف فکری در ایران برای گام نهادن در مسیر توسعه و طی طریق موفقیتآمیز شکست میخورد؟
تجارب گذشته ما به نحوی بنیادین ارزیابی نشده است و ما بر مبنای زیست جهان و تاریخی که زیر سایه آن زیستهایم، غیرنقادانه و بدون بازاندیشی، روزگار میگذرانیم. جامعه ایرانی جز در دوره کوتاهی، آن هم پیش از پیروزی انقلاب مشروطه، شاهد گفتگو میان سنت و تجدد نبوده است. تمدن ایرانی از تأمل نظری بازایستاده است و جدال فکری جدی میان قدیم و جدید را تجربه نکرده است. میان ما بهندرت گفتگو و بازسازی تجربه زندگی صورت میگیرد؛ گفتوگویی انتقادی که تجربه تاریخیمان را دچار چرخش کند و به مثابه اموری تاریخساز و بدیل مطرح سازد.
گفتوگویی که زندگیمان را به شکل ریشهای در نظر و عمل دگرگون کند و سببساز «رویدادی از آن خود» و راهی تازه و ریشهای شود؛ یعنی اتمسفری گشوده که مواجههای نو را درپی داشته باشد و براساس نقد و بازنگری در تجربه زیسته و تاریخیمان ایجاد شود. در صورت پذیرش کلیت سنت تاریخیمان، به مثابه قسمتی از هستیمان، باب گفتگو و بازنگری تاریخی ممکن میشود. ما برای جلوگیری از تکرار بحرانها و گام نهادن در مسیر توسعه، راهی جز بازاندیشی تاریخی و گفتوگوی انتقادی با یکدیگر نداریم. فقط تولد یک «ما» بهدنبال گفتوگویی فراگیر به درازای تاریخ، میتواند از بروز بحرانها جلوگیری و روند توسعه را امکانپذیر کند.