صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

فرصت‌سوزی!

  • کد خبر: ۴۲۵۶
  • ۰۹ شهريور ۱۳۹۸ - ۰۷:۵۴
نشست «سوژه؛ تجربه نگاری در حوزه رسانه» با عنوان «از سوره تا کرگدن» با حضور سیدعلی میرفتاح برگزار شد

وحید حسینی ایرانی| فرصت‌سوزی! این احتمالا چکیده تعبیری است که سیدعلی میرفتاح از فضای رسانه‌ای دوره اصلاحات دارد. او معتقد است از گشایشی که با دوم خرداد در عرصه روزنامه‌نگاری کشور رخ داده است، نتوانسته‌ایم بهره اصلاحگرانه بایسته‌ای ببریم و این ناشی از چیرگی اهالی سیاست بر عرصه رسانه است.
دومین نشست «سوژه؛ تجربه‌نگاری در حوزه رسانه» با عنوان «از سوره تا کرگدن» روز گذشته در مشهد برگزار شد. میرفتاح از تجربه‌های خود در عرصه رسانه و مسائلی در حاشیه این حرفه سخن راند. او در صحبت‌های خود به موضوعاتی چون ذات روشن‌فکرانه روزنامه‌نگاری، سیطره اهالی سیاست بر رسانه، تفاوت رویکرد روزنامه‌نگاران ایرانی با دیگران و جز این‌ها پرداخت.
وحید اقدسی، مجری این نشست، در معرفی میرفتاح او را از شخصیت‌های خوش‌نام مطبوعات برشمرد که از سال69 تا کنون در قامت روزنامه‌نگار و سردبیر نامش در شناسنامه یا صفحات نشریه‌هایی چون سوره، شرق، روزگار، کرگدن، اعتماد و... می‌آید.
در ادامه بخش‌هایی از صحبت‌های سیدعلی میرفتاح را از نگاه خوانندگان شهرآرا می‌گذرانیم.


میهن‌پرستانی متفاوت با دیگر روزنامه‌نگاران
روزنامه‌نگاری در دنیا شغل و فن و کار است؛ یعنی آدم‌هایی در دانشگاه دوره می‌بینند، چیزهایی یاد می‌گیرند و بعد شروع می‌کنند به کار کردن. در فیلم‌ها دیده‌اید که مثلا اتفاقی در زمینه حوادث می‌افتد و طرف [که متخصص حوادث است] می‌رود زوایای آن را بررسی می‌کند؛ مانند آنچه در کشورهای همسایه، ترکیه و پاکستان، می‌بینیم. اما من متوجه شده‌ام که روزنامه‌نگاران ایرانی تفاوتی با همکاران غربی خود دارند. ما دغدغه‌ای را که بقیه دارند، نداریم یا به شکل دغدغه آن‌ها نداریم. در ایران همه دغدغه میهن‌پرستانه دارند، در صورتی که برای نمونه در فرانسه چنین چیزی نمی‌بینی یا به ندرت می‌بینی؛ چرا که بیشتر خبرنگاران آن‌ها جهان‌وطن‌اند و دغدغه دفاع از هویت و تاریخ فرانسه ندارند. در ایران از همان ابتدا که روزنامه‌نگاری آمد، با دغدغه‌های روشن‌فکرانه و میهن‌پرستانه عجین شد. نگرانی روشن‌فکرانی که با دنیای غرب آشنا شده بودند و عقب‌افتادگی‌های ایران را می‌دیدند و از سر دلسوزی، فارغ از درست و نادرست بودن نگاهشان، برای خود رسالتی قائل بودند؛ اینکه باید برای روشنگری مردم و مسائلی چون توسعه و نوسازی کشور بنویسند. همین چیزهایی که بیش از 100سال است حل نشده است و موضوعات امروز ما نیز هنوز همان است. مثلا یکی از گرفتاری‌های ما تملق است که در دوره قاجار هم بوده، در زمان سامانیان و حتی در روزگار ساسانیان هم بوده است. ما آدم‌هایی داریم که دوست دارند خود را به بدنه قدرت بچسبانند و ناچارند تملق بگویند تا کارشان راه بیفتد؛ و از ابتدا همه آدم‌های دردمند ما مسئله‌شان همین‌ها بوده است. سعدی مسئله‌اش این بوده که اگر این ملوک به همین منوال ادامه دهند، تمدنی که حاصل شده از بین می‌رود. این است که باب «در سیرت پادشاهان» را می‌نویسد. وقتی اولین‌بار در ایران روزنامه می‌آید و به تقلید از غرب کاغذ اخبار تولید می‌کنند، مسئله فقط اطلاع‌رسانی نبوده است، بلکه آدم‌هایی دردمند و دلسوزانی که از اوضاع ناراحت بوده‌اند، این مسائل را تبدیل می‌کنند به داستان و گزارش. شما تا همین امروز باوجود اینکه همه‌چیز به سمت حرفه‌ای شدن پیش می‌رود، همچنان بیشترین جمع روشن‌فکر دردمند و دارای دغدغه را حول و حوش رسانه می‌بینید؛ یعنی یک استاد دانشگاه هم اگر دغدغه جدی برای کشورش داشته باشد، ناچار است ارتباطی برقرار کند و حرف‌هایش را از طریق روزنامه‌ای بزند.


ایرانی بودن، نوع خاصی از بودن است
من هم در آغاز کارم احساس می‌کردم حرف‌هایی وجود دارد و کشورمان را دوست دارم. این دوست داشتن را دست‌کم نگیرید؛ حتی ایرانیانی که امروز در نیویورک و لس‌آنجلس و پاریس‌اند همچنان اخبار ایران را دنبال می‌کنند. تعلق خاطری وجود دارد که نمی‌توانیم از آن ببُریم. آن‌هایی هم که دل کندند، به جایی و شرایط بهتری نرسیدند. این تعلق خاطر ریشه در هزاران سال تاریخ این سرزمین دارد که مانند زنجیرهای نامرئی ما را به هم پیوند زده است. داریوش شایگان در کتاب «افسون‌زدگی جدید: هویت چهل‌تکه و تفکر سیار» ایرانی بودن را متضمن نوع خاصی از بودن وصف می‌کند. کسی که ایرانی است، بداند یا نداند، در عالم یک‌جور دیگر است؛ در حالی که مردم خیلی از کشورهای اروپایی و عربی این‌گونه نیستند. آن‌ها هویتی سیال و شبیه به هم دارند، چنان‌که سوریه‌ای خیلی شبیه مصری و مصری خیلی شبیه عراقی و عراقی خیلی شبیه سعودی است. البته حتما آن‌ها هم هویت دارند، ولی شبیه هم هستند و تعریفشان از عالم شبیه هم است. کشورهای انگلیسی‌زبان نیز مانند هم‌اند یا حوزه اسکاندیناوی؛ ولی ما در عالم شبیه هیچ‌کس نیستیم؛ خوب یا بد، تافته جدابافته‌ایم و ایران حتی در خاورمیانه نیز همه‌چیزش با بقیه فرق دارد. همین عزاداری‌های امام حسین(ع) که در پیش داریم، متضمن نوع خاصی از بودن و نگاه خاصی به عالم است؛ اسطوره و تاریخ دین را به هم گره می‌زند و فرصتی برای توبه گناهکاران و حل مسائل سیاسی و نشستن شاه و گدا در کنار هم است که شبیه آن را در جای دیگری نمی‌بینید. با اینکه بیش از 100سال تحت‌تأثیر و بمباران فرهنگ غربی از طریق سینما و تلویزیون و کتاب و لباس و... بوده‌ایم و دست‌کم از ظاهر غربی‌ها متأثریم، وقتی این ظاهر را کنار بزنیم، می‌بینیم نگاه و جهان‌بینی دیگری داریم. همین‌هاست که ایران را متمایز می‌کند و برای همین‌هاست که باید ایران را حفظ کنیم وگرنه خاک که به خودی خود ارزشی ندارد. این تمایز‌ها من نویسنده را وادار می‌کند که آن را حفظ کنم و برای حراستش بکوشم. اینکه هیچ کجای دنیا این‌گونه نیست که حتی آدم عادی‌اش شعر شاعر قرن هفتمش را بفهمد و کسی که سواد زیادی ندارد، از سعدی حکایت می‌داند، شاهنامه می‌خواند یا ضرب‌المثلی می‌گوید که مربوط به هزار سال پیش است. این پیوند بین منِ انسان امروز با این تاریخ غنی که پر از آدم حسابی از وزیر و نویسنده و شاعر و... است، روشن‌فکر ایرانی را نیز از دیگر روشن‌فکران متمایز می‌کند؛ هرچند خود روشن‌فکری ما تقلیدی از انتلکتوئل‌های فرانسوی است؛ چون دغدغه روشن‌فکر ما پیشرفت ایران و ارتباط با گذشته ایران یا آشتی بین دین و دموکراسی است، در حالی که مسئله کسی مثل ژان‌پل‌سارتر فهم اسطوره و اگزیستانس انسان است. ما به این دغدغه‌ها و مسائل فکر می‌کنیم که کشورمان احتیاج به توسعه و پیشرفت دارد، اما موانعی بر سر راه آن است؛ مانند سنت و باورهای قدیمی ما که نمی‌توانیم دور بریزیم و از طرفی زورمان هم نمی‌رسد؛ چون چیزهای محکمی هستند. مگر می‌شود قدرت و عظمت راهپیمایی اربعین یا ازدحام زائران در حرم امام رضا(ع) را ندیده گرفت یا کنار زد؟ برخی روشن‌فکرها خیلی سعی کردند که دین را، یا زبان فارسی را کنار بزنند، اما به هیچ‌جا نرسیدند؛ چنان‌که کسی زورش نمی‌رسد کوه البرز را تکان دهد؛ هرچند بتواند رخنه و تونل و راه در آن ایجاد کند. روشن‌فکرها دغدغه‌های جدی خود را وارد کار رسانه و مطبوعات کردند. من هم به‌عنوان یک عضو کوچک خانواده رسانه دغدغه‌ام از ابتدا فرهنگی و سیاسی بوده است. نمی‌شود سیاست را کنار بگذارید. این دغدغه‌ها با هم درآمیخته است و کسی نمی‌تواند بگوید من فقط به موضوعات فرهنگی و ادبی فکر می‌کنم و به چیزهای دیگر کاری ندارم؛ مخصوصا سیاست در کشور ما با مسائل دیگر بسیار درهم‌تنیده است. یک نفر به دیگری گفت: چرا پایت را می‌گذاری روی دُم سیاست؟ او جواب داد: این سیاست است که همه‌جا دُم خود را دوانده است و من هر جا پا بگذارم روی آن پا گذاشته‌ام. مار سیاست در همه‌جا هست. برای نمونه هیئت‌ها[ی مذهبی] که به راه می‌افتد، می‌بینید بحث مذاکره با آمریکا چقدر مطرح خواهد شد. این دغدغه‌های سیاسی باعث شد من شروع به نوشتن و تأمل کردن کنم.


برای خوانده شدن گزارشت حجت بیاور!
در دنیای امروز تولید رسانه‌ای خیلی زیاد است. همین گوشی موبایلتان را که الان باز کنید، آدم‌های بسیاری چیز نوشته‌اند و شما نمی‌رسید همه را بخوانید. نویسنده‌های قدیم اقبالشان خیلی بلند بود. مثلا جمال‌زاده؛ چون زمانی که او قصه می‌نوشت، کسی دیگر این کار را نمی‌کرد و بنابراین هرچه را که می‌نوشت، همه می‌خواندند. قبل‌تر، اوضاع از این هم راحت‌تر بود. در هر دهاتی یکی، دو نفر باسواد بودند که هرچه می‌نوشتند، بقیه باید همان را می‌خواندند و به‌به و چه‌چه می‌کردند! امروز با وجود این همه نویسنده خوب، من چرا باید وقتم را بگذارم و به جای خواندن آثار داستایوفسکی و تالستوی و کارور، داستان میرفتاح را بخوانم؟! به این بچه‌هایی که تازه می‌خواهند وارد کار روزنامه‌نگاری شوند، می‌گویم دلیلی بیاور که مردم مطلبت را بخوانند. مردمی که مجانی هم چیزی نمی‌خوانند، چرا باید از خانه بیرون بیایند و پول بدهند برای روزنامه و مجله و مطلب شما را بخوانند؟ دلیل و حجتی باید باشد که من این همه روزنامه و مجله را کنار بگذارم و مثلا مطلب آقای عباس عبدی را بخوانم. ما هم در سیستم بازار هستیم و باید دلایلی داشته باشیم که این کالای ما از کالاهای دیگر بهتر است. برای دیده شدن مطالبمان باید به سؤال‌هایی جواب دهیم. اول اینکه من چه حرفی دارم؟ این حرف را چگونه باید بزنم؟ و چرا باید بگویم؟ باید برای این پرسش‌ها جواب داشته باشیم تا کار روزنامه‌نگاری ما شکل بگیرد. بخشی از رسانه خبر است. مثلا رئیس‌جمهور به جایی رفته و حرفی زده است. کار روزنامه‌نگار این است که این حرف را از طریق رسانه‌اش منتقل کند. اینجا خبر برای خواننده مهم است و او کاری به روزنامه‌نگار ندارد؛ اما زمانی هست که قرار نیست خبری داده شود. خبرها را خواننده می‌داند و به دنبال تحلیل است. حالا کار مقداری سخت‌تر می‌شود. ممکن است خواننده نیازی به این تحلیل نداشته باشد، اما به مصلحتش باشد؛ یعنی من روزنامه‌نگار باید شما را قانع کنم که اگر مطالب روزنامه را بخوانی، راحت‌تر زندگی خواهی کرد و راحت‌تر برای آینده‌ات تصمیم خواهی گرفت. اگر شما تحلیل اقتصادی روزنامه را ببینید و بدانید که بازار مسکن دارد به سمت رکود می‌رود، طبیعی است که الان در بازار مسکن سرمایه‌گذاری نکنید؛ البته به شرط اینکه این تحلیل واقع‌بینانه و درست باشد و شما آن را بپذیرید وگرنه مثل ماجرای تحلیل‌های غلطی که مردم را از خریدن دلار منع می‌کرد و ملت نخریدند، اما دیدند که گران شد، آن‌ها خواهند گفت اگر روزنامه نخریده بودم و به حرف بقال سر کوچه گوش کرده بودم، الان وضعم از لحاظ اقتصادی بهتر بود!


همیشه نقد در مطبوعات نقد قدرت است
انقلاب که شد ده، یازده‌ساله بودم. مقابل چشمم مهم‌ترین اتفاق قرن را دیدم. نمی‌توان کتمان کرد که انقلاب اسلامی بزرگ‌ترین اتفاقی بود که لااقل در ایران یا منطقه افتاد؛ چه موافق آن باشیم و چه مخالف، چه منتقد و چه همراه آن باشیم، برچیده شدن طومار حکومت پادشاهی ساده نبود. خیلی‌ها زور زده بودند و به جایی نرسیده بودند. طبیعی بود که برای من، حالا به اندازه درکم، این رخداد خیلی مهم بود. بعد هم دعواهای سیاسی به راه افتاد که آن هم خیلی مهم بود؛ اینکه شاه برود و ما اگر بیاییم مشکلات فرهنگی و اجتماعی حل می‌شود؛ و باز دعواهای بنی‌صدر و مجاهدین خلق و کشتار خیابانی و سهم‌خواهی از قدرت و دست به اسلحه بردن؛ و در عین حال حمله کشور همسایه ما به ما، من در مدرسه هر روز تشییع‌جنازه هم‌کلاسی‌هایم را می‌دیدم. ما دراین فضا رشد کردیم و ذهنمان شکل گرفت. اولین کار جدی روزنامه‌نگاری من سال68 بود که در جهاد دانشگاهی دانشگاه شهید بهشتی نشریه‌ای به اسم «گاهنامه» را درمی‌آوردیم. شروع کردیم به نوشتن درباره اینکه به لحاظ فرهنگی ما داریم به کجا می‌رویم. مسئله‌مان این بود و به انتقاد از تلویزیون و محتوایش پرداختیم. فراموش نکنیم همیشه نقد در مطبوعات نقد قدرت است؛ یعنی شما یک طرف می‌ایستید و عالم در طرف دیگر و شما شروع می‌کنید با آن درپیچیدن و درافتادن.
اولین چیزی که نوشتم، مطلبی بود با عنوان «صداوسیما به کجا می‌رود» و با عقل آن موقع خودم حرفم این بود که به لحاظ فرهنگی ما داریم پسرفت می‌کنیم.


مواجهه قدرت با ما
رشته درسی‌ام نقاشی بود و کار اصلی‌ام گرافیک و پوستر و لی‌آوت و از این قبیل. روزی دوستم، رضا عابدینی، از من خواست که با هم برویم به دفتر نشریه سوره تا کار گرافیکش را به عهده بگیرد. تصورم از آقای آوینی [(شهید مرتضی آوینی، سردبیر مجله سوره)] فردی تندرو و مخالف هرگونه پیشرفت بود، ولی وقتی به سوره رفتم، تمام ذهنیتم به هم ریخت. او یک روشن‌فکر دردمند و پر از دغدغه‌های جدی برای کشورش ایران و مسائل اعتقادی و بسیار کتاب‌خوان بود. آن‌قدر محیط سوره را دوست داشتم که اجازه گرفتم در آنجا بنویسم. من آن زمان تحت‌تأثیر آل‌احمد و شریعتی بودم و بیشتر در ساختار ذهنی‌ام آل‌احمد را مؤثر می‌دانم. او با کتاب «غرب‌زدگی» فضایی باز کرده بود که درباره نسبت خود با غرب فکر کنیم؛ مایی که از زمان قاجار سال‌ها از طرف غرب تحقیر شده بودیم، کشوری عقب‌افتاده که از عهده درمان سیاه‌زخم برنمی‌آمد و در مقابلش غربی دیده بودیم که پیشرفت کرده بود، بهشت واقعی را در پاریس و لندن می‌دیدیم و خودمان را جزو بدبخت‌وبیچاره‌های عالم! یکی از دغدغه‌های مهم من در روزنامه‌نگاری همین نسبت ما با غرب است؛ مایی که همه چیزمان را از غرب تقلید کرده‌ایم؛ از سینما و تلویزیون و داستان کوتاه و رمان و نقاشی به این معنای مدرنش. اینکه حالا که همه این‌ها را از غرب آورده‌ایم، باید درباره‌اش تأمل کنیم.


اصلاحات و تمنای کاذب مخاطب
در دوم خرداد یک‌دفعه نسل جدیدی وارد عرصه سیاسی شد. به نظر من اگر قدر آن فضا را می‌دانستیم، می‌توانست فضایی جدید و از برکات انقلاب باشد، اما متأسفانه سایه سنگین سیاست بر دوم خرداد باعث شد از خیلی اصلاحات عقب بمانیم و جلوگیری شود و این لطمه‌ای جدی به ما زد. در همان سال‌ها من متوجه می‌شدم عرصه رسانه کاملا دست افرادی افتاده است که انگیزه‌های سیاسی دارند و دنبال مقاصد سیاسی‌اند؛ در حالی که قرار نبود فعالیت سیاسی‌ای که در مجلس باید بکنی در روزنامه اتفاق بیفتد. ما رسانه‌ها را به جای اینکه محل فعالیت روشن‌فکرانه باشند، تنزل دادیم به حزب سیاسی و تخفیفشان دادیم به بولتن‌های حزبی و ارگان‌های احزاب سیاسی. آن موقع من مجله «مهر» را درمی‌آوردم. فکر کردم همین مسائل جدی را باید با زبانی شاد و شنگول و با ادبیات خود به نسل جوان منتقل کنیم؛ باید مباحثی جدی درباره سینما و ادبیات و مسائل اجتماعی مطرح کنیم. دوم خرداد که شد، آن‌قدر مسائل سیاسی غلبه پیدا کرد که همه از ما توقع داشتند صبح که کرکره مجله مهر را بالا می‌کشیم، چهارتا فحش به طرف مقابل بدهیم. یعنی اگر از قتل‌های زنجیره‌ای نمی‌گفتی و اینکه چه کسی سرخ‌پوش است و چه کسی سفیدپوش، از دایره عقب می‌افتادی! تمنایی کاذب در مخاطب پیش آمده بود که توقع افشاگری درباره قتل‌ها و دزدی و ... داشت. این آلوده شدن فضای کشور باعث شد طرف مقابل هم احساس خطر کند و این هجوم را با دفاعی شبیه به حمله پاسخ دهد. آن اصلاحات نه‌تنها به فضای باز نینجامید که به فضای دوره آقای احمدی‌نژاد منجر شد و طبیعی بود که من در این فضا منتقد باشم. فعالیت روزنامه‌نگارانه در درجه اول روشن‌فکرانه است و آدم‌های تحصیل‌کرده دغدغه‌مند به آن وارد می‌شوند، اما در دوم خرداد دیدیم که آدم‌های سیاسی‌امنیتی و نماینده مجلس صاحب روزنامه می‌شدند. آدم‌های سیاسی کوچ می‌کردند و فضای رسانه‌ای را قبضه می‌کردند. هنوز هم فضای رسانه‌ای در سیطره افراد صاحب‌نفوذ سیاسی است.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.