صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

گفتگو با دوتارنواز محله شهید معقول که ساز و کارش یکی است

  • کد خبر: ۴۷۲۰۴
  • ۲۸ مهر ۱۳۹۹ - ۱۴:۵۵
در بین صدای سهمگین سنگ، آهن و تیشه نوای طناز و طربناک دوتار طنین‌انداز باشد. یکی از این دوتارنوازانِ دوتارساز، رضا جوادی‌پور است، جوان ٢٨ساله‌ای که چند سالی است تمام خرج زن و زندگی‌اش را از کارگاه کوچک دوتارسازی‌اش در می‌آورد. امروز را مهمان کارگاه او هستیم.
سحر نیکو عقیده | شهرآرانیوز؛ از گوشه به گوشه این خیابان صدایی به گوش می‌رسد. لحظه‌ای ضرباهنگ کوبش پتک آهنگری بر میله را می‌شنوی، دقیقه‌ای بعد صدای سایش اره را بر کنده...، اما اگر خوب گوش‌هایت را تیز کنی می‌توانی میان این صدا‌های سخت و سنگین، نوای آرام نواختن ساز را هم بشنوی. در هر قدم از این خیابان می‌توانی کارگاهی را پیدا کنی که متعلق به یکی از انبوه دوتارنوازان این محله است. هنرمندانی که ساز و کارشان یکی است و در کارگاه‌های کوچکشان می‌سازند و می‌نوازند.
 
کارگاه اوستا حداد، کارگاه اوستا حمید و... در خیابان شهید غلامی پیش می‌روم و قدم به قدم کارگاه نوازنده‌ای را می‌بینم. دارم در خیابانی قدم می‌زنم که این هنرمندان را کنار هم در دل خود جای داده است. در خیابانی در دل قلعه ساختمان، جایی که کسی فکرش را هم نمی‌کند، در بین صدای سهمگین سنگ، آهن و تیشه نوای طناز و طربناک دوتار طنین‌انداز باشد. یکی از این دوتارنوازانِ دوتارساز، رضا جوادی‌پور است، جوان ٢٨ساله‌ای که چند سالی است تمام خرج زن و زندگی‌اش را از کارگاه کوچک دوتارسازی‌اش در می‌آورد. امروز را مهمان کارگاه او هستیم.
 
 

زندگی میان خرده‌های چوب و خاک اره

اینجا هیچ نام و نشانی از ساز و دوتار ندارد. نه تابلویی و نه اسمی! آدرسی که داده است ما را به دری آهنی و زنگ‌زده می‌رساند. تنها تپه‌ای کوچک از خاک اره دم در کارگاه و صدای دوتاری که گه گاه به گوش می‌رسد نشان می‌دهد که راه را درست آمده‌ایم. داخل کارگاه هم دست‌کمی از ورودی آن ندارد. کف آن پوشیده شده از خرده‌های چوب و خاک اره... کنده‌ای قطور، کاسه‌های چوبی و دوتار‌هایی که به دیوار آجری آویزان شده اند. این‌ها تمام جزئیات این اتاق کوچک هستند که در همان نگاه اول مختصر و مفید مراحل ساخت دوتار را نشانمان می‌دهند.
 
رضا، اما این چهاردیواری کوچک نامرتب را بهترین جای دنیا می‌داند. جایی که ساعت‌ها در آن ساز می‌سازد و ساعت‌ها برای کوک‌کردنشان ساز می‌نوازد. به سرفه که می‌افتم، می‌خندد و می‌گوید که حالا گرد این خاک اره‌ها برایش حکم اکسیژن خالص را دارد و نوای این دوتار هم صدای زندگی!
 
 

بخش سخت ماجرا

۲۸ سال بیشتر ندارد، اما دست‌های زمخت پرچین و چروکش و گرد سفیدی که انگار زودتر از موعد روی موهایش نشسته، نشان از آن گوشه سخت زندگی‌اش دارد. وقتی از او می‌خواهم که مراحل ساخت دوتار را نشانم بدهد، چشمه‌ای از سختی کارش را می‌بینم. کنده‌ای بزرگ را از گوشه اتاق برمی‌دارد، بلند می‌کند و می‌گذارد روی تخته دستگاهِ اره فلکه. دستگاه را که روشن می‌کند فلکه آبی‌رنگ بالای دستگاه شروع می‌کند به چرخیدن و ورقه اره‌ای را می‌چرخاند. صدای مهیبی کل فضای کارگاه را پر می‌کند و رضا می‌رود پشت دستگاه. کنده روی تخته را دائم این طرف و آن طرف می‌کشد و از زیر اره در حال چرخش رد می‌کند تا به آن سر و شکل بدهد. آن قدر تند و فرز این کار را انجام می‌دهد که آن کنده بی‌سر و شکل در عرض چند دقیقه به یک کاسه چوبی تبدیل می‌شود. رضا با اطمینان کارش را انجام می‌دهد، اما من که برای اولین بار است که این دستگاه بزرگ را از نزدیک می‌بینم با ترس و تردید به ورقه برنده فلزی آن نگاه می‌کنم. از او می‌پرسم که تا به حال هنگام کار آسیبی ندیده است؟
پاسخش منفی است، اما توضیح می‌دهد که اگر خدای نکرده هنگام چرخش این ورقه بشکند و از جایش در برود معلوم نیست چه اتفاقی رخ می‌دهد. با خودم فکر می‌کنم که آن نوای نرم و نازک دوتار انگار هیچ ربطی به تیزی این اره ندارد.
 
 

گفتگو با ساز‌ها

در پایان این مرحله کاسه‌ای چوبی از آن کنده توت بزرگ باقی می‌ماند که رضا آن را روی قالب آهنی مثلثی‌شکل شبیه به چهارپایه قرار می‌دهد و با مته شروع می‌کند به خالی کردن کاسه. خرد خرد تکه‌های چوب را از داخل آن جدا می‌کند تا حد امکان داخل آن خالی شود. بعد گرز را که سر آن پر از خار آهنی است بر می‌دارد و با آن دوباره شروع می‌کند به خالی کردن کاسه. آن قدر این کار را انجام می‌دهد تا در آخر لایه‌ای سبک و نازک باقی می‌ماند. مرحله بعدی جادادن دسته ساز در تنه آن است. او دسته را از قبل آماده کرده است. این دسته از چوب درخت زردآلو ساخته می‌شود. چوب سفت و سختی که قرص و محکم توی دست دوتارنواز قرار می‌گیرد و نمی‌شکند.
 
این دسته باید از قبل آماده شود، چند روز به دیوار آویزان بماند تا خشک شود. حساس‌ترین مرحله، اما به گفته رضا مرحله پرده‌گذاری است و پرده‌ها در اصل سیم‌های فولادی هستند که با فاصله‌ای مشخص از هم دور دسته دوتار پیچ می‌خورند. اگر این سیم‌ها اندکی بالا و پایین قرار بگیرند و سر جای خودشان نباشند صدای ساز درست در نمی‌آید. مرحله آخر هم کوک کردن ساز است. رضا می‌گوید: کوک کردن هر دوتار یک ساعت زمان می‌برد. همین باعث می‌شود که روزی چندین ساعت توی این کارگاه ساز بزنم و این خودش حکم تمرین را برای من دارد. بهترین مرحله برای من همین مرحله آخر است که می‌بینم آن کنده بی سر و شکل تبدیل به دوتار می‌شود، توی دست‌هایم جان می‌گیرد و من با او گفتگو می‌کنم.
 
 

چشم باز کردن میان آواز و موسیقی

ما هم بخشی از این گفتگو را می‌شنویم، وقتی که او در پایان کار دست می‌برد به یکی از دوتار‌های آویزان بر دیوار و در میان گرد چوب و خاک اره‌هایی که حالا تمام تن و بدنمان را پوشانده، برایمان دوتار می‌نوازد. چشم‌هایش را می‌بندد و با تمام وجود دست‌هایش را روی سیم‌ها تکان می‌دهد. قطعه‌ای که می‌نوازد (زار) نام دارد. چهاربیتی محلیِ غمگین عاشقانه‌ای از خطه تربت جام، زادگاه اصلی او که دوران کودکی‌اش را آنجا سپری کرده است. رضا از سال‌ها پیش می‌گوید که با خانواده در تربت جام زندگی می‌کردند. خانواده‌ای اهل هنر و موسیقی. پدرش صدای خوشی داشته و موسیقی محلی می‌خوانده است. مادرش به قول خودش آتو بوده و مداحی می‌کرده است. ٥ خواهر و برادر دیگرش هم هر کدام دستی در این هنر داشتند. علاوه بر این‌ها او از شب نشینی‌هایشان با در و همسایه و فامیل و دوست و آشنا می‌گوید. شب‌نشینی‌هایی پر از آواز و موسیقی. او در دنیای ساز و آواز چشم باز می‌کند.
 
 

دیدار با بزرگان موسیقی سنتی

رضا ۹ سال بیشتر نداشته که از تربت جام به مشهد مهاجرت می‌کنند. پدرش کشاوز ساده‌ای بوده که از پس مخارج خانواده پرجمعیتشان برنیامده و تصمیم به مهاجرت و کار در شهر می‌گیرد، اما این موضوع باعث دوری آن‌ها از ساز و آواز نمی‌شود. آن‌ها همان ابتدا در قلعه ساختمان و ما بین هنرمندان تربت جامی و اهالی موسیقی سنتی در این سوی شهر ساکن می‌شوند و مهمانی‌ها، محافل و شب‌نشینی‌های آن‌ها دوباره برقرار می‌شود. رضا، اما تجربه شیرین‌تر و متفاوت‌تری از این شب‌نشینی‌ها دارد. تعریف می‌کند: تربت جام که بودیم من فقط اسم استاد محسن عسگریان، استاد درپور و... را شنیده بودم. تمام چیزی که از آن‌ها داشتم نوار کاست‌های قدیمی بود که توی ضبط قدیمی خانه می‌گذاشتم و صبح و شب به صدای آن‌ها گوش می‌دادم، اما حالا آن‌ها را از نزدیک می‌دیدم که دوتار می‌زدند و می‌خواندند. این تجربه‌ها در آن سن و سال کم برایم عجیب و بزرگ و شیرین بود.
 
 

خودم استاد خودم بودم

باعث و بانی علاقه رضا به دوتارنوازی، اما استاد علی درافشان است. دوتارنوازی که گه‌گاه مهمان خانه آن‌ها بوده است. پدر می‌خوانده و او هم می‌نواخته و رضا هم سراپا چشم و گوش می‌شده برای دیدن و شنیدن این هم‌آوایی. در همان شب‌نشینی‌ها به نوای دوتار علاقه عجیبی پیدا می‌کند. از علاقه‌اش برای پدر تعریف می‌کند و او هم بلافاصله برای رضا یک دوتار می‌خرد. یک دوتار خوش‌ساخت و خوش‌دست که آن زمان ٤٥ تومان هزینه برده است. از آن به بعد ساز از دست رضا نمی‌افتد. کارش می‌شود نگاه کردن به دست دوتارنوازها. سی‌دی دوتارنواز‌ها را تهیه می‌کرده و صبح و شب تماشا می‌کرده است. بار‌ها این فیلم‌ها را عقب و جلو می‌کرده و با دقت همه چیز را نگاه می‌کرده است. می‌گوید: خودم استاد خودم بودم. خودم از خودم بلند شدم. آن قدر تمرین کردم تا بالأخره توانستم صدای ساز را در بیاورم.
 
 

از سنگ‌کاری تا دوتارسازی

۱۸ ساله شده بودم و تمام کارم صبح تا شب ساز زدن بود، اما از دوتار زدن که نانی در نمی‌آمد. مرد شده بودم و باید بر سر کاری می‌رفتم. پدرم گفت برو سنگ‌کاری یاد بگیر و من هم سنگ‌کار شدم. اما این کار را دوست نداشتم. دست‌هایم زخمی می‌شد و ترک برمی‌داشت. شب که می‌آمدم خانه نمی‌توانستم دوتار را توی دست‌هایم بگیرم. از این کار زدم بیرون. رفتم شاگرد یک مغازه کفش‌فروشی شدم توی پنجراه. مدتی آنجا ماندم، اما انگار این کار هم برای من نبود. از این کار هم زدم بیرون. فهمیدم به جز دوتار توی زندگی هیچ چیزی من را راضی نمی‌کند. تصمیم گرفتم دوتار بسازم، اما نه سرمایه‌ای داشتم نه چیزی بلد بودم. دوتارسازی قدیمی توی این کوچه است به نام اوستا حداد. روز‌ها می‌رفتم بهش سر می‌زدم و با دقت به کارش نگاه می‌کردم. یک دلر و دینام از او خریدم و کم کم کار را یاد گرفتم و شروع کردم به ساخت دوتار. ساز‌های اولی که می‌ساختم باکیفیت نبود، اما ناامید نشدم. دوستم در مهدی‌آباد یک کارگاه و مغازه خراطی داشت. از او خواستم که گوشه‌ای از کارگاهش را در اختیار من قرار بدهد. قبول کرد. او قلیان می‌ساخت و من هم در گوشه‌ای دوتار می‌ساختم. کم کم با همان دوتار‌هایی که فروختم توانستم این کارگاه کوچک را برای خودم در محله شهرک شهید رجایی اجاره کنم. حالا یک سال است اینجا کار می‌کنم و مشتری‌های خودم را دارم. مشتری‌هایم هم اغلب دوتار نواز‌های معروف مثل محسن عسگریان هستند. افرادی که اول کار من را قبول نداشتند، اما حالا خودشان مشتری شده‌اند. علاوه بر این از هر کجای شهر که بگویید سفارش دارم. حتی از شهر‌های دیگر!
دلیلش هم این است که کار را سمبل نمی‌کنم. برای هر دوتاری که می‌خواهم بسازم کلی وقت می‌گذارم. دلم می‌خواهد هر نوازنده‌ای که دوتار من را می‌نوازد دعا به جانم کند و از کارم راضی باشد.
 
 

آرزوی کودکی

رضا حالا شب و روز مشغول دوتار ساختن است و وقت برای کار دیگری ندارد، اما پیش از این ساز زدن در محافل و مجالس مختلف و شرکت در مسابقات و جشنواره‌ها را تجربه کرده است. اولین تجربه او شرکت در جشنواره موسیقی تربت جام در سن و سال نوجوانی بوده که مقامی هم در آن مسابقه کسب می‌کند. پارک نصرت مشهد، تهران، شیراز و... هر کجا که فکرش را بکنید همراه با گروه‌های مختلف اجرا داشته، اما یکی از بهترین خاطراتش را هم‌نوازی با استاد علی درافشان می‌داند. کسی که از همان دوران کودکی یک‌جور‌هایی الگوی او محسوب می‌شده و این هم‌نوازی آرزوی دیرینه او بوده است. تعریف می‌کند: جشن افتتاحیه ساختمانی در مشهد بود و استاد درافشان از طرف شهرداری برای اجرا دعوت شده بود. وقتی از من خواست که در این اجرا با او همراهی کنم سر از پا نمی‌شناختم. طوری ساز زدم که هیچ حرف و حدیثی در آن نباشد و خودم را ثابت کردم. فیلم هم‌نوازی ما دست به دست بین هنرمندان موسیقی محلی می‌چرخید و همان اجرا باعث شد که بیشتر در بین هنرمندان موسیقی سنتی شناخته شوم.
 
 

تشکیل گروه دل شیدای جام

رضا گروه‌نوازی را در گروه‌های مختلف تجربه می‌کند، اما بعد تصمیم می‌گیرد گروه خودش را تشکیل بدهد. گروهی به نام دل شیدای جام متشکل از فامیل و دوست و آشنا که همه دستی در موسیقی تربت جامی و دف و دوتار دارند. این گروه حالا دو نوازنده دوتار دارد، دو دهل‌نواز و پنج رقصنده محلی.
می‌گوید تا به حال اجرا‌های زیادی را با همین گروه به روی صحنه برده است و علاوه بر آن در مجالس خانگی هم اجرا داشته‌اند. او، اما یکی از بهترین اجرا‌های گروهشان را اجرایی به مناسبت روز مادر در پارک نصرت می‌داند. می‌گوید: روز مادر بود و ما یک اجرای مردمی و عمومی داشتیم. تمام مادران این منطقه هم حضور پیدا کرده بودند. قطعه‌ای که اجرا کردیم یک موسیقی قدیمی تربت جامی درباره مادر بود. ما گرم ساز زدن و خواندن بودیم و حواسمان به دور و اطراف نبود، اما چشم که باز کردیم جمعیت را غرق در اشک دیدیم. به‌ویژه مادر‌ها تحت‌تأثیر قرار گرفته بودند و همه اشک می‌ریختند. آن اجرا یکی از بهترین اجرا‌های گروهی ما بود.
 
 

ساختن را به نواختن ترجیح می‌دهم

سختی معیشت و دست تنگی باعث می‌شود که آن‌ها در مجالس عروسی، ختنه‌سوران و... هم گروه‌نوازی کنند، اما حالا که رضا درآمدش را از ساخت دوتار دارد دیگر در هر مجلسی ساز نمی‌زند. او حالا ساختن را به نواختن در مجالس ترجیح می‌دهد. می‌گوید که حالا فقط در محافلی ساز می‌زند که هنرشناس باشند و قدر هنر را بدانند.
 
ساز زدن را محدود کرده به همین چهاردیواری کوچک. وقت‌هایی که خسته است، دلش از روزگار گرفته است و دردی توی سینه دارد ساز را برمی‌دارد و شروع می‌کند به نواختن. می‌گوید که هیچ چیزی توی دنیا به اندازه دوتار آرامش نمی‌کند. می‌گوید که صدای ساز قلبش را روشن می‌کند و روحش را جلا می‌دهد. تعریف می‌کند که حالا همین اتاق کوچک به پاتوقی کوچک هم برای خواندن و نواختن او و دوستان هنرمندش تبدیل شده است. روز‌ها آن‌ها که دستی در هنر دارند و هنر را دوست دارند به او سر می‌زنند و او مابین کار دستی به دوتار می‌برد و برایشان می‌خواند. بچه‌های کوچک‌تر محله هم حالا پای ثابت کارگاه او هستند و با اشتیاق به تماشای کار او می‌نشینند.
 
رضا تعریف می‌کند گاهی که همسایه‌های پیر و جوان محله برای آغل مرغ و خروسشان می‌آیند از او خاک اره می‌گیرند محو تماشای کار او می‌شوند و از هنرش تعریف می‌کنند.
 
 

پسرم چهاربیتی می‌خواند

از آرزو و اهدافش که می‌پرسم کوتاه جواب می‌دهد: (خوشبختی زن و بچه‌ام).
او حالا یک پسر یک سال و نیمه دارد که با همین سن و سال کم شوق خواندن و نواختن دارد. رضا گوشی‌اش را از جیب بیرون می‌آورد و صفحه اینستاگرامش را که پر از عکس و فیلم مربوط به دوتار است نشانم می‌دهد. فیلمی از پسرش را نشان می‌دهد با این توضیح: (پسرم چهاربیتی می‌خواند.)
فرهاد یک ساله دوتار کوچکی را به بغل گرفته و کودکانه می‌زند و چیز‌هایی نامفهوم می‌خواند. رضا داستان دوتار توی دست‌های فرهاد را برایمان تعریف می‌کند. اینکه پیش از به دنیا آمدن او این دوتار کوچک را به نیت پسرش می‌سازد و بعد که به دنیا می‌آید و کمی از آب و گل درمی‌آید این دوتار می‌شود اولین اسباب بازی او. او حالا آرزو‌های زیادی برای پسرش در سر دارد. اینکه او هم روزی به یکی از هنرمندان موفق این عرصه تبدیل شود. شبیه انبوه هنرمندان بزرگ این کوی و برزن که اگرچه زندگی‌های ساده و بی‌آلایشی دارند، اما عشق و موسیقی و هنر را خوب می‌فهمند.
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.