حسین نخعی شریف | شهرآرانیوز، در روزهایی که خاورمیانه پس از فروکشکردن آتش جنگ اعراب و اسرائیل، هنوز ملتهب بود و دنیا بهدنبال آخرین اخبار جنگ ویتنام، تهران میزبان ورزشکاران کشورهای آسیایی شد تا توان ورزشی خود را به نمایش بگذارد.
ایران درحالی میزبان این رقابتها شده بود که رقابت سختی را برای بهدستآوردن این امتیاز با کویت و رژیم صهیونیستی پشتسر گذاشته بود. پس از رسمیشدن میزبانی مجموعه ورزشی آزادی با هزینه حدود ۱۷۴میلیون دلار در زمینی ۴۶۰هکتاری در خرگوشدره، در غرب تهران قد علم کرد و مجموعه ورزشی تختی (فرح سابق) هم بهطورناقص برای این مسابقات آماده شد.
یک تیم انگلیسیایرانی هم به سرپرستی رابرت دو وران انگلیسی (که اصلونسبش به اروگوئه میرسید) وظیفه مراسم افتتاحیه را متقبل شد که بیش از ۳ هزار نفر را آموزش داد تا مراسم افتتاحیه و رژه تیمها بهنحواحسن انجام شود. حضور حدود ۳ هزار ورزشکار از ۲۵ کشور آسیایی که به نسبت دوره قبل با افزایش چشمگیری نیز مواجه بود، مزیدبرعلت شد تا مراسم افتتاحیه که قرار بود برای اولینبار تصویرآن بهصورت مستقیم به اقصینقاط جهان مخابره شود، از اهمیت و توجه ویژهای برخوردار شود.
البته جذابترین قسمت مراسم افتتاحیه بود که بیش از همه به چشم میآمد و باز دراینمیان حمل مشعل ویژهتر! نهتنها هر ورزشکار و پیشکسوتی دوست داشت در این افتخار سهیم باشد بلکه برخی مسئولان اعم از ورزشی و غیرورزشی نیز بهنوعی میخواستند در این اقدام نقشآفرین باشند.
یک روز پیش از مراسم افتتاحیه در مجتمع کاخ سعدآباد، ابتدا آتشدان و سپس اولین مشعل روشن شد و به نخستین دونده سپرده شد و همزمان سرود ویژه بازیهای آسیایی توسط دسته موزیک نواخته شد و سپس دوندگان حاضر، مشعل را از سعدآباد تا میدان آزادی حمل کردند و در آنجا مشعل را به شهردار تهران سپردند تا فانوس ویژه نگهداری آتش را روشن کند. مرحله دوم حمل مشعل روز افتتاحیه (یکشنبه دهم شهریور۱۳۵۳) با همان شعله فانوس، روشن و بهصورت امدادی به ورزشگاه محل برگزاری مراسم افتتاحیه حمل شد.
علی باغبانباشی، دونده صاحبنام ایران و آسیا که در نخستین و سومین دوره بازیهای آسیایی برای ایران افتخار آفریده بود، بهعنوان واپسین فرد، برای روشنکردن مشعل ورزشگاه در نظر گرفته شده بود. باغبانباشی، پس از طی مسافتی وارد ورزشگاه آزادی شد و درحالیکه ۱۰۰ هزار تماشاگر مشتاق بههمراه مسئولان عالیرتبه حاضر در استادیوم او را تشویق میکردند و میلیونها بیننده در سرتاسر آسیا چشم به او داشتند، به پلههای درنظرگرفتهشده برای رسیدن به مشعلدان رسید.
حالا او باید ۲۱۳ پله را طی میکرد تا با روشنکردن آتش، مسابقات به طوررسمی افتتاح میشد. باغبانباشی با هر پلهای که بالا میرفت، خاطرههای عمر پنجاهسالهاش هم یکبهیک در ذهنش بالاوپایین میرفتند. یادش آمد از مادرش و قرمههای چدنی که برایش میپخت تا به گفته مادر، فرزندش جان بگیرد. از دویدنهایش در بچگی برای گرفتن کبک، از محله پاچنار طرقبه، از بارها پیادهپیمودن مسیر طرقبه تا مشهد، از گریههای پدرومادرش در هنگام سربازبگیری، موافقتنکردن با مرخصیاش و دلتنگی او در پادگان برای آنها پس از ۴۵روز.
فرار از پادگان برای دیدن آنها و تنبیه جنابسروان میبدیان؛ تنبیهی که مسیر زندگیاش را در سال۱۳۲۴ عوض کرد! با رسیدن به این خاطره، خندهای بر لبانش نشست، جناب سروان باور نمیکرد او ۴ دور دویده و حالا باید در مقابل چشمان او ۴ دور دیگر هم بدود! واقعا قرمههای چدنی چه جانی به او داده بود.
حالا جناب سروان به قدرت پاهای او ایمان آورده بود. تماشاگران، همچنان حامل مشعل را تشویق میکنند و او یاد اولین تشویقش در اولین حضورش در یک مسابقه میافتد که مستقیم از هنگ۲۱ پادگان مشهد با لباس سربازی به استادیوم سعدآباد مشهد اعزام شده بود و تماشاگران او را که اصلا نمیدانست مسابقه یعنی چه، با شعار «سرباز بدو، سرباز بدو، اول میشی»، تهییج میکردند!
سرباز دوید و اول شد و رکورد استان را هم زد! و اینبار برای شرکت در مسابقات قهرمانی کشور به تهران فراخوانده شد و برای اولین بار لباس دوومیدانی را که روی آن نام زیبای مشهد درج شده بود، برتن کرد. طپانچه شروع که زده شد، همه ۱۷ ورزشکار دویدند؛ جز او! ناگهان نهیبی شنید: بدو، بدو! شروع شد.
تا به خودش آمد، کلی از دیگران عقب افتاده بود! حالا تماشاگران میگفتند: مشهدی بدو، از اول آخری... مشهدی دوید و در آن مسابقه نه تنها اول شد، بلکه رکورد ایران را هم زد! و بعد از آن طلای آسیا را نیز در المپیک۱۹۵۱ دهلینو برای ایران به ارمغان آورد و پس از آن هم بارها موفقیتهایش را تکرار کرد.
به اینجا که رسید، باغبانباشی کمی مکث کرد، برگشت و به جمعیت حاضر در استادیوم نگریست که همچنان او را تشویق میکردند. نفسش را چاق کرد و آتش را به مشعلدان نزدیک کرد و همزمان پرندههای سفید صلح و دوستی با نوای دلنشین موزیک رسمی مسابقات به پرواز درآمدند. حالا مشهدی داستان ما، یک اسطوره بود. جدا چه جانی بخشیدند قرمههای چدنی مادر.