صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

حسین پورحسین‌، مردی که به آرزوهایش نرسید

  • کد خبر: ۵۰۴۴۳
  • ۰۲ آذر ۱۳۹۹ - ۱۱:۴۶
برخی اهالی رسانه و سینما در مشهد همچنان در شوک و ناباوری خبر درگذشت حسین پورحسین، پژوهشگر سینما و پیشکسوت رسانه، هستند؛ شوک به‌دلیل رفتن زودهنگام او و ناباوری جای خالی رفاقتش. «احسان رحیم‌زاده»، روزنامه‌نگار مشهدی، این شوک و ناباوری را کلمه کرده است.
 
 
برخی اهالی رسانه و سینما در مشهد همچنان در شوک و ناباوری خبر درگذشت حسین پورحسین، پژوهشگر سینما و پیشکسوت رسانه، هستند؛ شوک به‌دلیل رفتن زودهنگام او و ناباوری جای خالی رفاقتش. «احسان رحیم‌زاده»، روزنامه‌نگار مشهدی، این شوک و ناباوری را کلمه کرده است:
 

به آرزوهایش نرسید

چقدر سخت است که بخواهی در توصیف رفیق و استاد بیست‌ساله‌ات از واژه «بود» به‌جای «است» استفاده کنی. چندبار جمله‌ام را نوشتم و پاک کردم و هر بار زمانی که به کلمه آخرش رسیدم، دلم لرزید. نوشتم «حسین پورحسین» به تمام معنا عاشق سینما بود و با این جمله پرتاب شدم به خاطرات ۲۰ سال پیش. تحریریه هفته‌نامه شهرآرا اتاقی کوچک بود که به‌زحمت ۱۰ نفر در آن جا می‌شدند. از آن ساختمان دوطبقه واقع در اطراف فلکه سراب، هفته‌نامه‌ای بیرون می‌آمد که داخلش سیاه و سفید بود و 2 صفحه اول و آخرش رنگی. حسین پورحسین مثل «شهرزاد قصه‌گو» بچه‌ها را دور خودش جمع می‌کرد و از خاطرات سینمایی‌اش می‌گفت. خاطراتش نقطه پایانی نداشت. حرف‌هایش با خداحافظی آخرین عضو تحریریه به آخر می‌رسید. او تا زمانی که کسی کنارش نشسته بود، حرف‌های شنیدنی برای گفتن داشت.
وقتی متوجه علاقه من به سینما شد، تشویقم کرد که بنویسم. اولین‌بار یادداشتی در نقد فیلم «متولد ماه مهر» نوشتم که با حمایت‌های پورحسین عزیز در هفته‌نامه چاپ شد. من یک جوان خجالتی بودم، ولی پورحسین این‌قدر صمیمانه به استقبالم آمد که انگار 100 سال است من را می‌شناسد. به‌تدریج متوجه یک شباهت بین خودم و پورحسین شدم. او برای چاپ مطالبش به اندازه من که جوانی نوقلم بودم، هیجان داشت. وقتی مطلب چاپ‌شده‌اش را می‌دید، برق شادی در چشمانش نمایان می‌شد. آن زمان حدود 40 سال سابقه نگارش داشت و هیجان و انگیزه‌اش برای نوشتن از من تازه‌کار بیشتر بود. از بچه‌ها می‌پرسید «مطلبم رو خوندین؟» اگر می‌فهمید کسی نخوانده است، با صدای خودش آن را می‌خواند و نظرهای بقیه را جویا می‌شد.
سلیقه‌اش با فیلم‌های جدید ایرانی و خارجی جور نبود. عاشق بازیگران و فیلم‌سازان چند دهه پیش بود و به‌جای دیدن یک فیلم جدید، همان فیلم‌های قدیمی را دوباره و چندباره تماشا می‌کرد. یک‌بار چشمش به عکس مسعود کیمیایی روی جلد مجله‌ای افتاد و گفت: «می‌دونستی رنگ مورد علاقه کیمیایی قهوه‌ای کم‌رنگه؟ یعنی همین کتی که الان پوشیده.» من در آن لحظه بیش از آنکه به رنگ مورد علاقه کیمیایی نگاه کنم، در این فکر فرورفتم که این مرد عاشق سینما این‌همه اطلاعات را از کجا آورده‌است؟!
ساعت تاریخی پورحسین در نقطه‌ای از دهه 70 متوقف شده بود. همه خاطراتش به قبل از دهه 70 مربوط بود. فیلم موفق و تحسین‌شده «خانه خلوت» را در سال 1372 تهیه کرد و پس از آن نمی‌دانم چرا نتوانست کار تهیه‌کنندگی را ادامه دهد. آن مرد پرتلاش و پرانگیزه ظرفیت تولید ده‌ها فیلم خوب دیگر را داشت. اما دست تقدیر او را منزوی کرد و نگذاشت رؤیاهای نقره‌ای‌اش را تحقق ببخشد. وقتی خبر فوتش را شنیدم، برای رفتن مردی که هیچ‌وقت به آروزهایش نرسید افسوس خوردم. زمینی در گوشه‌ای از مشهد داشت و می‌خواست آن را به سالن سینما تبدیل کند. کلی جلسه گذاشت و نامه‌نگاری کرد و رفت و آمد، اما نشد که نشد. چندبار به او گفتم: این زمین را بفروش و خیال خودت را راحت کن. اما اصرار داشت که حتما چند سالن به تعداد سالن‌های سینمایی مشهد اضافه کند. گیر شرکای بی‌معرفتی افتاده بود که نه زمین را به او می‌فروختند و نه حاضر به خریدش بودند. روزی هم شنیدم که زمین را فروخته است، ولی صحت‌وسقم خبر را نمی‌دانم. احساس می‌کنم عشق اول و آخرش تهیه‌کنندگی و سینماداری بود و از بد حادثه سینمایی‌نویس شده بود. در واقع نوشتن برایش آخرین سنگری بود که می‌توانست رابطه‌اش با سینما را زنده نگه دارد.
برای سینما قداست زیادی قائل بود. وقتی درباره سینماهای قدیم حرف می‌زد، روایت‌های مختلف را کنار هم می‌چید و نتیجه‌گیری می‌کرد؛ انگار که دارد درباره یک اثر گران‌بهای باستانی پژوهش می‌کند. کتابش با عنوان «صد سال سینما در مشهد» را کامل نخوانده‌ام. می‌دانم که برای تک‌تک عکس‌ها و کلماتش زحمت زیادی کشیده است. عنوان کتاب به‌تنهایی برای مشهدی‌ها افتخارآمیز است، زیرا نشان می‌دهد هنر هفتم در شهر هنردوست مشهد بیش از 100 سال قدمت داشته است.
چند روز پیش که داشتم درباره زندگی استاد شجریان در مشهد مطلبی می‌نوشتم، در «تلگرام» از او سؤالی پرسیدم. برایم نوشت: «سال 70 با آقای شجریان در شهر ساری پس از کنسرت ایشان نشستی داشتم.» می‌خواستم سر فرصت با او تماس بگیرم تا خاطرات شنیدنی‌اش را از آن نشست بشنوم. به‌قول فروغ فرخزاد «همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق می‌افتد». الان پشیمانم که چرا تنبلی کردم. او زودتر از آنکه آخرین خاطره‌اش را بشنوم رفت. حالا خودش برای دوستداران فرهنگ و سینما به خاطره‌ای شیرین و فراموش‌نشدنی تبدیل شده است. الان حتما در آن دنیا خسرو شکیبایی، عزت‌اللّه انتظامی، محمدعلی کشاورز و جمشید مشایخی را دور خودش جمع کرده است و دارد برایشان خاطره می‌گوید. روحت شاد مرد مهربان و دوست‌داشتنی سینمای ایران.
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.