امیری|شهرآرانیوز، درگذشت حسین پورحسین، روزنامهنگار، نویسنده و تهیهکننده سینما، خبر شوککنندهای برای اهالی رسانه و فعالان سینما در مشهد بود. او روز گذشته (۳۰ آبانماه) بر اثر سکته قلبی درگذشت. اتفاقی که برای همدورههایش باورنکردنی است.
در کنار یک عمر قلمزدن درباره سینما، نوشتن گزارش و مصاحبههای ماندگاری که در رسانههای چاپ شد، کتاب «صد سال سینما در مشهد» اثر پژوهشی این فعال عرصه سینما و رسانه است که از او به یادگار مانده است.
همچنین نام «سینما شهر قصه» که روزگاری با همت او در محله گلشهر مشهد بنا شد و هرگز رنگ مهر مسئولان را به خود ندید، همیشه همراه نام او خواهد بود.
پورحسین این سینما را وقتی ساخت که محله حاشیهای گلشهر هیچ امکانات تفریحی نداشت. او دیده بود که در یک مغازه یک تلویزیون گذاشتهاند و فیلمهای جکیچان را پخش میکنند و مردم برای تماشای این فیلمها پول میپرداختند. همین شد که فکر ساخت «سینما شهر قصه» در سرش جرقه زد. ملکی مناسب یافت و در مدت کوتاهی سینما را سرپا کرد. او مدیر سینماهای دیگری نیز در کشور بود. آخرین سینمایی هم که قرار بود در مشهد بنا کند، سینمایی در مجتمع تجاری ملل بود و پورحسین در تلاش بود این کار را از سد موانع اداری بگذراند که دیگر عمر مهلتش نداد.
حسین پورحسین مردی است که همه میدانند برای سینمای این شهر و سینمای کشور خیلی زحمت کشید، اما حقش را از سینما نگرفت.
این پژوهشگر و علاقهمند به سینما، سالها با روزنامه قدس همکاری کرد. حدود ۲۰ سال پیش هم در «شهرآرا»، وقتی که هنوز هفتهنامه بود، صفحهای بهنام «فانوس خیال» راه انداخت و مطالب تئاتر و سینما را گردآوری میکرد.
حسین حسینپور یکی از تهیهکنندههای فیلم «خانه خلوت» ساخته مهدی صباغزاده بود
پورحسین یک روزنامهنگار آزاد بود
«پورحسین تاریخ شفاهی سینمای مشهد را حفظ بود. خودش هم سینمادار بود و به این موضوع اشراف کامل داشت. او مدارک و اسناد زیادی از سینماهای خراسان در اختیار داشت.»
این را جواد اشکذری، همکار قدیمی پورحسین، میگوید که حدود ۲۰ سال پیش در مجموعه شهرآرا با هم همکاری و رفاقت داشتهاند.
میگوید: من حدود ۲۰ سال پیش با او آشنا شدم. وقتی در هفتهنامه شهرآرا مشغولبهکار شدم، او پیش از من مشغول بود و صفحهای بهنام «فانوس خیال» را در دست داشت.
او پیشکسوت بود، اما هیچ ابایی نداشت که با جوانترها کار کند. خودش خیلی تلاش میکرد و روزی نبود که او خبری، گزارشی یا مطلبی ننویسد. این درحالی است که آن وقتها زمان بازنشستگیاش بود و کسی انتظار کارکردن از او نداشت.
بهگفته اشکذری او ارتباط بسیار خوبی با هنرمندان کشور داشت و اگر کسی میخواست با هنرمندی مصاحبه کند، هماهنگیها را انجام میداد و وقت مصاحبه را هماهنگ میکرد، کاری که هر کسی در رسانه انجام نمیدهد.
بهنظر اشکذری، پورحسین کسی بود که بیمهری زیاد دیده بود، اما دست از تلاش برای ترویج سینما برنمیداشت: بهنظر من پورحسین یک خبرنگار آزاد و مستقل بود و بهجای اینکه خبرنگار روزنامه قدس یا شهرآرا باشد، کسی بود که در راه ترویج سینما کار میکرد.
سینما شهرقصه در اندک سالهایی که فعال بود اتفاق فرهنگی و هنری مهمی در شهر رقم زد
تاریخ شفاهی سینمای مشهد
سالهای همکاری حسین پورحسین با روزنامه قدس، خاطرات زیادی برای همکاران او به یادگار گذاشته است. او سال ۷۰ به روزنامه قدس میآید و در سرویس سینمای روزنامه قدس مشغول میشود.
علی جعفری، دبیر سرویس سینمای قدس، حرفها و ناباوریاش را در خاطرهای کوتاه، اما گویا بیان میکند: بهمنماه ۹۰ بهمناسبت برگزاری جشنواره فیلم فجر در مشهد، تصمیم گرفتم تا یک شماره ویژه مجله «هنر» را به بررسی وضعیت سینما در مشهد، از آغاز تا آن دوره جشنواره فجر اختصاص دهم و دوستان هم همراهی کردند تا این اتفاق بیفتد و مجله، در موعد مقرر منتشر شود. از بزرگترین مشکلات پیش رو، نبود آرشیو کاملی از نشریات و روزنامههای منتشرشده در سالهای گذشته بود و دسترسی نداشتن به همان اندک لاشههای باقیمانده از نشریات صحافیشده سالیان گذشته.
یکی از کسانی که در تهیه مطالب مربوط به تاریخچه سینماهای قدیمی مشهد برای آن شماره مجله سنگ تمام گذاشت، حسین پورحسین بود. کسی که از سالیان قبل، میشناختمش، از حدود سال ۱۳۷۰.
برای آن شماره مجله، کمکهای بسیاری کرد و البته خودش بهعنوان یکی از پیشکسوتان عرصه سینما و مدیریت آن در مشهد و یکیدو شهرستان، موضوع گپوگفت ما هم قرار گرفت و ۲ صفحه از مجله را به خود اختصاص داد.
او ادامه میدهد: امشب خبر سفرش را شنیدم؛ ناغافل و بهدلیل سکته قلبی. آن پیرمرد پرتحرک و پرانرژی که همیشه اینطرف و آنطرف بود و پای ثابت تهیه خبر و گزارش و مصاحبه، یکباره دیگر نیست. نمیتوانم باور کنم. سالها، هر موقع که به سرویس سینمای روزنامه میآمد، از جیب بغل کتش یک دسته کاغذ لولهشده تهیه خبر بیرون میکشید که پر شده بود از حروف درشت و پرتعداد و شرح ریز وقایع مصاحبه یا گزارش. دقت نظرش در پرداختن به این جزئیات، غبطهبرانگیز بود.
او حرفهایش را اینگونه به پایان میرساند: حالا دیگر نیست. سخت است باور نبودن آن پیرمرد پرانرژی که انگار گذشت سالها، از او ذرهای کم نکرده بود. او انگار همان که بود، باقی مانده بود. الان هم که درباره او میگویم که دیگر نیست، فکر نمیکنم تصویرش در ذهنم تغییری کند. او هنوز هم همان پیرمرد موسفید پرانرژی است که میآید و دستهای کاغذ خبر را روی میز من میگذارد و میرود تا روی پشتبام روزنامه، حین کشیدن سیگار، کمی با بچههای روزنامه گپ بزند و بعد از پلهها پایین بیاید و بپرسد که:«چطور بود؟»