مرضیه سادات حسینی متولد ۱۳۷۷ و هنرمند محله امیرالمؤمنین (ع) است. کار هنری را از کودکی آغاز کرده است. اولش با الگوبرداری از نقاشیهای کتاب درسی فارسی ابتدایی وبعد با طرح زدن خلاقانه در اوقات بیکاری و کمکم نقاشی جزئی از زندگیاش شده است.
آزیتا حسینزاده عطار | شهرآرانیوز؛ کلاس اول و دوم همه نقاشیهایش با مداد گلی و سیاه بود. سال سوم یکی از نقاشیهای درسهای کتاب فارسی را عینا مثل خودش کشید. هیچ مویی نمیزد. خانواده که دیدند تعجب کردند و معلم هم برایش خیلی جالب بود که چطور بدون هیچ کم و کاستی نقاشی کتاب را کشیده است. تمام آن ۳ سال دلش مداد رنگی میخواست؛ «یک روز یک برگه کوچک آماده کردم و در ۴ کنج آن نوشتم مداد رنگی و آن را توی جیب بابا گذاشتم. بابا پیش از رفتن سر کار برگه را دیده بود و پولی اندازه یک جعبه ۶ رنگه مداد رنگی با همان کاغذ گذاشته بود زیر بالشم. صبح که بیدار شدم انگار رنگ دنیا برایم رنگینکمانی شده بود». آرام و قرار نداشت که رنگها قرار است میهمان دفتر نقاشی سیاه و قرمزش شوند. قرار بود سبز و قرمز و زرد و آبی و نارنجی بیایند به دفترش. آن روز تا خود لوازمتحریری دوید و امروز از معجزه همان جعبه مداد رنگی شش رنگ آثارنقاشی و کار روی سفالش خواهان زیاد دارد؛ از خواهر و دوست و آشنا تا هزار و ۵۰۰ فالوور پیج کاری اینستاگرامش.
محدودیت خلاقترم کرد
مرضیه سادات حسینی متولد ۱۳۷۷ و هنرمند محله امیرالمؤمنین (ع) است. کار هنری را از کودکی آغاز کرده است. اولش با الگوبرداری از نقاشیهای کتاب درسی فارسی ابتدایی وبعد با طرح زدن خلاقانه در اوقات بیکاری و کمکم نقاشی جزئی از زندگیاش شده است؛ جزو حال خوب کن زندگی. میگوید: «در سال اول و دوم میدیدم که دوستانم در کلاس درس مداد رنگیهای جعبه فلزی میآورند و من به جای آنها ذوق آن مداد رنگیها را داشتم. وقتی که آن مداد رنگی میهمان کیفم شد، در همان اولین نقاشیهای رنگیام بیشتر از ۶ رنگ داشتم. رنگها را روی کاغذ روی هم میکشیدم و ترکیبشان میکردم و رنگهای جدید میساختم؛ زرد و قرمز میشد نارنجی، رنگ بنفش را با قرمز و سبز ساختم و با ترکیب رنگهای سفید و مشکی با رنگهایم سایه روشن ایجاد میکردم. انگار آن محدودیتهای کودکی داشت خلاقترم میکرد.»
داستان زندگی دوستانم را در مدرسه به تصویر میکشیدم
علاقه به نقاشی برای راضیه با همان جعبه مداد رنگی ۶ رنگه بسیار تقویت شد. او در مدرسه داستان زندگی دوستانش را به تصویر میکشید؛ «دوستی داشتم که پدرش به رحمت خدا رفته بود و وضع مالی خوبی نداشتند. یک روز در مسیر بازگشت از مدرسه کف کفشش کنده شد و من کش موهایم را باز کردم به کفشش بستم تا کفی کفشش سر جای خودش بماند. او که از من جدا شد و به خانه بازگشتم بسیار غصه خوردم که چرا دوستم باید تا این حد اذیت شود. او چند روز نتوانست به مدرسه بیاید و من بسیار برای او غصه خوردم. در خانه ماجرا را برای مادرم تعریف کردم و او گفت نیاز دوستت را به معلم و مدیر مدرسه بگو شاید بتوانند برایش کاری انجام دهند.
یادم بود که دوستم گفته بود وقتی دلش میگیرد برای پدرش که به رحمت خدا رفته است نقاشی میکشد. آن شب خیلی دلم برای او سوخت و نقاشیاش را کشیدم در حالی که دست در دست پدرش دارد و فردای آن روز نقاشی را که به او دادم و گفتم هر وقت یاد پدرت افتادی بدان که من هم خیلی دوستت دارد. خیلی خوشحال شد. یادم هست که مسئلهاش را همان روزها با معلم در میان گذاشتم و او از انبار مدرسه برای دوستم یک جفت کفش سالم آورد و پایش کرد.
با مداد رنگی و آبرنگ و رنگهای اکرولیک کار میکنم
درسش را تا پایان دبیرستان در رشته تجربی ادامه میدهد، اما عشق وعلاقهاش بیشتر هنر است. میگوید: بعد از مدتی که بیشتر تمرین کردم و نقاشی را بهتر یاد گرفتم کمکم از پولهایی که از سفارشهای دوست و آشنا به دست میآوردم مدادرنگی بهتر، آبرنگ و رنگهای اکرولیک را خریدم و طراحی تخصصی روی سفال را هم بدون کوچکترین آموزش یا مربی به صورت تخصصی یاد گرفتم. نقاشیهای کتاب درسی را مانند خود کتاب میکشیدم. بعد از آن طراحی روی کاغذ بود. بعد هم طراحی روی برگ درخت و سفال و ...
۲ سال پیش سیاهقلم را در حد حرفهای آموختم
شور نقاشی و آزمایش هنرهای تلفیقی دیگری که با نقاشی میتواند انجام شود برای مرضیه ادامه دارد تا اینکه ۲ سال پیش کلاس سیاهقلمی در محله برگزار میشود؛ «این تنها تجربه من از آموختن حرفهای نقاشی بود که همان ۶، ۷ ماه تمرین بسیار در تقویت کارهایم مؤثر بود. خیلی دلم میخواست کار با رنگ را هم آموزش ببینم، اما آن کلاس رایگان سیاهقلم تنها آموزشی بود که در محله دیدم. همان آموزشها طراحی و اتود زدنم را بسیار بهتر از قبل کرد.
نتیجه تلفیق تجربیاتم با آن آموزشها شد کارهای هنریام در پیج اینستای من که هزار و ۵۰۰ فالوور دارد و خیلیهایشان از مشتریانم هستند یا نسبت به کارهای هنریام حس خوبی دارند.
وقتی طراحیهایی را روی برگ و کندههای درخت میدید تصورش این بود که چقدر خوب میشود روی هر چیزی بتوانی یادگاری ارزشمند ایجاد کنی؛ «در کلاس سیاهقلم یکی از دوستانم بود که گفت رنگهای اکرولیک را میتوانی از فلان جا تهیه کنی و من در راه خریداری رنگها بودم که کارهایی روی سفال پشت ویترین مغازهای توجهم را به خودش جلب کرد. رفتم داخل مغازه هنرهای نقطهکوبی، اکرولیک و طرح و رنگهای روی سفال مدهوشم کرد. خیلی علاقهمند شدم به این سبک از نقاشی و با تمرین و ممارست یاد گرفتم دیوارکوبهای زیبایی به سلیقه و سبک خاص خودم درست کنم. در این کار موفق شدم. بعد از آن هم کار روی برگ و کنده درختان با اکرولیک را انجام دادم. خیلیها جذب هنری شدند که بدون هیچ آموزشی و فقط با دیدن کسب کردم و خیلیها خواستند کلاس آموزشی برگزار کنم.»
اگر حامی باشد قصد دارم کارم را توسعه دهم
خیلی آرزو دارد که کسی پیدا شود تا حمایتش کند برای داشتن نمایشگاه یا کلاسی که بتواند در آن هنرش را در اختیار هنرآموزان بگذارد. یک بار هم خانم محسنی و شورای محله کمکش کردهاند و برای بازارچه کارهای هنری محله از او دعوت کرد که بسیار کارهایش پر استقبال بوده است. میگوید: پدرم کارگر زحمتکشی است و مادرم خانم خانهدار. برای زحماتی که برای ما کشیدهاند دست هر دویشان را میبوسم، اما ما در یک خانواده ۹ نفری زندگی میکنیم و پدرم توان حمایت از من را ندارد. اگر حامی پیدا شود که به من کمک کند برای افتتاح نمایشگاهی از کارهایم یا اینکه محلی را در اختیارم بگذارند که بتوانم هنرجوهایی را آموزش دهم همین سبب میشود که خیلی از جوانان محله استقلال مالی پیدا کنند و با انجام کارهای هنری و گرفتن سفارش دستشان توی جیب خودشان باشد.