برادران موحدیان نیک حالا توی محله به برادران کشتیگیر معروف هستند. هر چند حالا هر کدام به راهی رفتهاند و از این ورزش به قول خودشان بیرحم دل خوشی ندارند، اما زمانی تمام عشق و امیدشان کشتی بوده. چیزی که آنها را به هم پیوند میدهد و خانواده منسجمتری از آنها میسازد.
سحر نیکو عقیده | شهرآرانیوز؛ آلبوم عکسهای خانوادگی آنها پر از گل، مدال و لبخند است. عکس برادرها با تاجهای گل دور گردنشان، مدالهای طلایی که به دندان گرفتهاند و لبخندهایی که با شوق تحویل لنز دوربین دادهاند. پای ثابت این تصاویر هم پدر خانواده است که با چهرهای بشاش و چشمهایی پر از ذوق در گوشهای از تصویر ایستاده و با افتخار به پسرها نگاه میکند. پدری که روزی خودش هم کشتیگیر بوده و خاک میدان خورده و بعد پسرانش همگی پشت سر او پا در این عرصه گذاشتهاند.
برادران موحدیان نیک حالا توی محله به برادران کشتیگیر معروف هستند. هر چند حالا هر کدام به راهی رفتهاند و از این ورزش به قول خودشان بیرحم دل خوشی ندارند، اما زمانی تمام عشق و امیدشان کشتی بوده. چیزی که آنها را به هم پیوند میدهد و خانواده منسجمتری از آنها میسازد.
محسن فرزند ارشد خانواده است که پیش از دیگر برادرها به تشویق پدر وارد این مسیر میشود. سالهای زیادی را در سالنهای مختلف در منطقه ۶ کشتی میگیرد و بعد خودش مربی میشود. او حالا سالهاست که دغدغه کشتی کشتیگیران جوان این منطقه را دارد، مدرک مربیگریاش را هم گرفته است و به آنها آموزش میدهد. کشتیگیر بعدی خانواده موحدیان علی است که به واسطه برادر پا جا پای او میگذارد. محمد، اما به قول خودشان میشود نسخه بهروز شده محسن و علی. کلی مدال رنگارنگ کشوری و استانی کسب میکند. شعبان، برادر آخر، اما ابتدا کشتی را انتخاب میکند و بعد جذب فوتبال میشود.
امروز را مهمان این خانواده ورزشکار هستیم تا از این مسیر مشترکی که طی کردهاند برایمان بگویند.
محسن کیلویی!
حاجی پهلوان یکی از لقبهای پدر این خانواده است. پدری که زمانی تمام فکر و ذکرش کشتی بوده و در کنارش مرام و مسلک پهلوانی هم داشته. حاجی که متولد مشهد بوده بعد از خدمت به عنوان راننده استخدام ذوب آهن شاهرود میشود. دست خانواده اش را میگیرد و از مشهد به شاهرود کوچ میکند. او که تا پیش از این هم کشتیگیر بوده این ورزش را رها نمیکند و ادامه میدهد. در سالن انقلاب شاهرود کشتی میگیرد. اما هیچ وقت فکر رفتن به مسابقات به ذهنش خطور نمیکند. محسن درباره پدرش میگوید: حاجی هیچ زمانی در فکر مقام و مدال نبود.
او با کشتی عشق میکرد و کشتی تمام فکر و ذکرش بود. مرام و مسلک پهلوانیاش هم که زبانزد خاص و عام بود. حواسش همیشه به در و همسایه بود. با اینکه اوضاع مالیمان هم معمولی بود سعی میکرد دستگیر نیازمندان باشد. همه اینها باعث شده بود که حاجی به پهلوانمنشی معروف باشد. در تمام طول مدتی که محسن اینها را میگوید حاجی چشم به زمین میدوزد و متواضعانه سکوت میکند. حرفهای محسن که تمام میشود میخندد و میگوید: البته من لقب دیگری هم داشتم. به من میگفتند محسن کیلویی! ریز نقش بودم. ٤٦کیلو بیشتر وزن نداشتم، اما با همان جثه همه را حریف میشدم.
حمایتهای پدر و مادر
محسن که حالا ٤٦سال دارد از خاطرات کودکیاش در شاهرود میگوید. اینکه تا چشم باز کرده کشتی را شناخته. اولین مربیاش پدرش بوده و صبح و شب با او کشتی میگرفته. در همان شاهرود در مسابقات رده نونهالان و نوجوانان موفق به کسب طلای استان میشود و همه را نتیجه تلاش و حمایت پدر میداند. پدری که روزها و ساعتها بهخاطر محسن مرخصی میگرفته و او را به سالن میفرستاده است و به شهرهای مختلف برای مسابقات میبرده، کنار تشک میایستاده و او را تشویق میکرده و...
محسن میگوید: موقع مسابقه تنها صدایی که میشنیدم صدای پدرم بود که گوشه تشک داد میزد و تشویقم میکرد. همان صدا قوت قلبم بود و به من برای برد انگیزه میداد. محسن در ادامه تعریف میکند که تنها حامی او پدرش نبوده، بلکه مادر مهربانش هم به اندازه پدر در موفقیتهای او نقش داشته است. مادری که چیز زیادی از کشتی نمیدانسته، اما دعاهای خیر او به اندازه تشویقهای پدر در روحیه محسن نقش داشته است.
ورود به یک دنیای جدید
محسن در چنین فضایی رشد میکند و همه اینها باعث میشود که پس از مهاجرت به مشهد هم او دست از کشتی نکشد. تعریف میکند: سال٦٧ دوباره کوچ کردیم به مشهد. ١٧ساله بودم و پر از انگیزه. خانه ما توی همین منطقه بود و نزدیکترین سالن کشتی به ما هم سالن کشتارگاه. بعد از پدر آقای عفتپناه دومین مربی من بود که من بعد از ورود به این سالن زیر نظر ایشان شروع به تمرین کردم. با ورود به این سالن انگار وارد دنیای جدیدی شده بودم. در شاهرود کشتیگیرها کمتر بودند و کشتی هم آنقدرها محبوب نبود. اما دیدم که در مشهد چقدر علاقه به کشتی بیشتر است و با وجود امکانات کم بچهها چقدر با عشق و انگیزه کشتی میگیرند! ما ٨٠کشتیگیر جوان و نوجوان بودیم که در سالنی با عرض ٦متر در ٢٠متر روی تشکهای کوچک برزنتی کشتی میگرفتیم و عین خیالمان هم نبود. امکانات نداشتیم، اما هیچ چیز باعث نمیشد که انگیزهمان را از دست بدهیم. بهویژه اینکه یک مربی دلسوز و حرفهای هم داشتیم.
شروع مربیگری
محسن در همان دوره موفق به کسب چند مدال استانی میشود و پس از اعزام به خدمت قهرمان شمال غرب ارتشهای ایران در سال٧١ میشود. بعد هم به دلیل دچار شدن به بیماری کلیه از ورزش کردن منع میشود و میرود سمت مربیگری. مدرک مربیگریاش را میگیرد و در سال ٧٤ در همین سالن کشتارگاه کارش را شروع میکند: من کار مربیگریام را در همین سالن کشتارگاه شروع کردم، وقتی که آقای عفتپناه در کنار آتشنشانی در شهرک شهید رجایی که سالن دیگر زدند و از اینجا رفتند.
رسالت من
حالا ٢٥سال از مربیگری او میگذرد و او تمام این ٢٥سال مربیگریاش را در همین منطقه گذرانده است. تا سال٧٥ در سالن کشتارگاه، از سال ٧٥ تا ٨٥ در سالن شهرداری واقع در چهارراه شیرودی و بعد از آن هم در باشگاهی در شهرک شهید رجایی و... میپرسم که آیا تا به حال به فکر آموزش کشتی در نواحی دیگر افتاده است؟ پاسخ میدهد: هیچ وقت به کشتی به چشم حرفهای درآمدزا نگاه نکردم. کشتی را از همان اول با عشق شروع کردم و با عشق هم ادامه دادم. با اینکه از نقاط خوب مشهد برای آموزش کشتی پیشنهاد کار داشتم قبول نکردم و در همین منطقه ماندم چراکه همیشه دغدغه استعدادها و کشتیگیرهای جوان و نوجوان این منطقه را داشتم. معتقدم که بچههای این منطقه خاکیتر هستند، چرا که خاک زمین خوردهاند. توی همین زمینهای خاکی بازی کردهاند و کشتی گرفتهاند. من فکر میکنم که بااستعدادترین و باانگیزهترین کشتیگیرها در همین منطقه هستند. افرادی که امکانات ندارند، اما علاقه و پشتکار زیادی دارند. من رسالت خودم را کمک به پرورش همین استعدادها میدانم.
خاطرات تلخ و شیرین
او شیرینترین خاطراتش را طی این سالها دیدن موفقیت بچههای این منطقه میداند و تلخترین خاطراتش را هم باخت و شکست آنها، شکستی که اغلب خودشان نقشی در آن ندارند: نبود امکانات و حمایت نکردن خانوادهها مهمترین عامل موفق نشدن بچههای اینجاست. خانوادههایی که بهایی به علاقه بچههایشان نمیدهند. تابستانها آنها را به سر کار میفرستند و معتقدند که کشتی برایشان نان و آب نمیشود. کشتیگیری دارم که کفش کشتی ندارد و از دوستانش برای تمرین و آمدن روی تشک کفش قرض میکند. کشتیگیری دارم که میتواند قهرمان کشور شود، اما نمیتواند در مسابقات استانی شرکت کند، چون هزینه آمدن به شهر دیگری را ندارد و....
محسن اینها را با غم خاصی که توی صدایش موج میزند میگوید، اما در آخر میگوید که از مسیری که طی کرده است راضی است. همین که میبیند کشتیگیران کوچکی که روزی با ٢٥کیلو وزن پیش او آمدهاند حالا بزرگ شدهاند، ازدواج کردهاند و او حالا به فرزندان آنها آموزش میدهد خودش به دنیا میارزد.
داور ممتاز ملی.
اما محسن تنها به مربیگری بسنده نمیکند و مدرک داوریاش را هم در سال ٧٩ میگیرد. میگوید: مدرک داوری را بیشتر برای ارتقای مربیگریام گرفتم. چرا که باعث میشود درباره قواعد و قوانین کشتی اطلاعات بیشتری داشته باشی و کشتیگیرت را راهنمایی کنی. اما کم کم به داوری هم علاقهمند شدم و به عنوان داور ممتاز ملی در استان از سوی هیئت انتخاب شدم. اما در سال ٩٠ بخشنامهای آمد مبنی بر اینکه یک مربی کشتی نمیتواند داور هم باشد. این شد که داوری را کنار گذاشتم.
مصائب عشق به کشتی
علی با اختلاف سه سال، فرزند دوم خانواده است که به واسطه محسن به رشته کشتی علاقهمند میشود. از پنج سالگی در همان شاهرود به همراه برادر زیر نظر پدر تمرین میکند و بعد هم پس از کوچ به مشهد به سالن کشتارگاه میرود. میگوید: پررنگترین خاطرات کودکی و نوجوانی من مربوط میشود به همین سالن کشتارگاه. محسن دست من و محمد را میگرفت و با خود به سالن میبرد. کار ما این بود که هر روز ساعت ٥ عصر از خانه بزنیم بیرون، یک مسیر خاکی طولانی را طی کنیم تا به سالن برسیم و بعد چند ساعت تمرین کنیم. به یاد دارم که آن زمان شبها با ترس و لرز و بدو بدو آن مسیر را طی میکردیم. یک بار چند تا سگ ولگرد دنبالمان کردند! ما که تازه کشتی گرفته و خسته بودیم تا خانه کل مسیر را با ترس و لرز دویدیم. به خانه که رسیدیم نفسمان بریده بود. خلاصه میخواهم بگویم عشق به کشتی باعث میشد همه چیز را به جان بخری.
کشتی را رها کردم
علی از خاطرات و حمایتهای برادر بزرگترش محسن میگوید. اینکه در تمام مسابقات کنار او بوده و مثل یک پدر و بزرگتر هوای او را داشته. تمام آن حمایتها باعث میشود که علی در رده نونهالان دو سه دوره در استان قهرمان شود و بعد هم در مسابقات جوانان استان موفق به کسب مدال طلا شود. اما بعد از به پایان رساندن دوره خدمت کشتی را کنار میگذارد. میگوید: کشتی جز سختی چیزی ندارد، به نظر من این ورزش یکی از سختترین و سنگینترین رشتههای ورزشی است. آسیبدیدگی زیاد دارد، برای وزن کم کردن فشار عجیبی به آدم وارد میشود، فرسودگی دارد و...، اما سختترین قسمت آن حمایتنشدن بچههای این منطقه و بیتوجهی مسئولان است. هرکس پول و پارتی داشته باشد میتواند پیشرفت کند، اما کسی توجهی به کشتیگیران بااستعداد، اما کمبضاعت این منطقه نمیکند.
محمد نسخه آپدیتشده ما بود
(محمد نسخه آپدیت شده ما بود!) این را محسن میگوید و توضیح میدهد: من و علی راه را برای محمد هموارتر کرده بودیم. تمام تجربیاتمان را به او منتقل کرده بودیم و علاوه بر این شرایط برای پرورش او مهیاتر شده بود. من و علی دوران کودکی را در شاهرود گذرانده بودیم. شاهرود هم منطقهای بسته بود، حریف تمرینی آنجا کم بود و کشتی آنقدرها در آن جایگاهی نداشت. اما محمد کارش را در سالن کشتارگاه شروع کرد. در شهر و منطقهای که به کشتیگیر پرور بودن معروف است. همه اینها باعث شد که محمد کشتی را جدیتر دنبال کند و با توجه به استعداد و تلاشی هم که خودش به خرج میداد مقام و مدال بیشتری از ما دیگر برادرها کسب کرد.
اولین مدال
محمد کلی مدال استانی دارد، سه دوره در رشته کشتی فرنگی قهرمان کشور میشود و...، اما خودش شیرینترین مدالش را اولین مدال زندگیاش میداند. تعریف میکند: اولین مدال زندگیام را در مسابقات آموزشگاهها کسب کردم. سنم پایین بود. متولد ٥٥ بودم و متولدین٥٦ به بعد اجازه شرکت داشتند. با این حال به مربیام اصرار کردم که میخواهم شرکت کنم. او مخالفت میکرد، اما من شناسنامه یکی از بچهها که متولد ٥٦ بود و شناسنامهاش هم عکسدار نبود را قرض گرفتم و در مسابقات شرکت کردم. مشهد میزبان بود و من یکی یکی با حریفهایم از شهرهای مختلف مبارزه کردم و دست آخر موفق به کسب مدال طلا در اولین مسابقاتی که شرکت کردم شدم. با این برد به مسابقات کشوری هم راه پیدا کردم، اما متوجه سن و سالم شدند و اجازه شرکت ندادند. با این حال تجربه کسب اولین مدال در آن سن و سال و در آن شرایط خاطره شیرینی است که هیچ گاه فراموش نمیکنم.
خاطرات شیرین
از دیگر خاطرات شیرینی که محمد از آن سالها دارد حمایتهای خانوادهاش است. پدر و برادرهایی که حامی اصلی او بودهاند و دلیل بردها و موفقیتهایش. میگوید: فضایی که در آن رشد کرده بودم فضایی مثبت و ورزشی بود. ما در خانه یا درباره کشتی صحبت میکردیم و یا در حال کشتی گرفتن بودیم. پدرم هم همیشه داور میدان توی خانه ما بود. کشتی گرفتن ما را تماشا میکرد، ایرادهایمان را میگفت، تشویقمان میکرد و... حضورش همیشه مایه قوت قلب ما بود. پدرم و برادرهای بزرگترم هر مسابقهای که داشتم خودشان را میرساندند. سه نفری گوشه زمین میایستادند و تشویقم میکردند. از خودم بیشتر هیجان و استرس داشتند. هر بار هم که پیروز میشدم انگار کل خانواده پیروز شده بود.
پشتوانه مالی نداشتم
با همه این حمایتها محمد هم بعد از خدمت کشتی را رها میکند و پیشه پدر را دنبال میکند و راننده میشود. دلیل اصلیاش را هم نبود اوضاع مناسب مالی میداند. او در این باره توضیح میدهد: اوضاع مالی در موفقیت ورزشکاران، بهویژه کشتیگیرها بسیار تعیینکننده است. کشتی مثل فوتبال از سوی مسئولان حمایت نمیشود و به آن بها داده نمیشود. حتی قهرمانان این رشته هم درآمدی از این رشته ندارند. اگر غم نان نداشته باشی و به فکر درآمد و... نباشی میتوانی صبح و شب کشتی بگیری و موفق شوی، اما اگر تأمین نباشی از یک جایی به بعد مجبوری بروی سر کار و قید کشتی را بزنی. من هم سال ٧٥ رفتم خدمت سربازی. آخرین مسابقهای که شرکت کردم هم در همان دوره بود. مسابقه ارتشهای کشور در زاهدان که موفق به کسب مدال طلا شدم.
بعد از آن، اما رفتم سر کار و کشتی را رها کردم. بعد از محمد شعبان فرزند چهارم خانواده جذب رشته کشتی میشود. از ٥سالگی همراه با برادرهایش به باشگاه میرود. اما خیلی زود آن را رها میکند و فوتبال را انتخاب میکند. در تیم شهرآرا پذیرفته میشود و تیمشان هم در چند دوره نایب قهرمان میشود و... با اینکه کشتیگیر نیست، اما میگوید که دور از کشتی نبوده و بهواسطه برادرهایش حالا کاملا چم و خم این رشته را میداند.
سمت این رشته نیایید اگر...
یکی حالا بیماری کلیه دارد، یکی جناق سینهاش در رفته و یکی هم تمام انگشتهایش شکسته. برادران موحدیان حالا از آسیبهای جسمیای که در این ورزش دیدهاند میگویند. آسیبهایی که هنوز هم همراهشان هست. محسن میگوید: ضرر این ورزش بیشتر از استفاده آن است. باید عشق داشته باشی تا تمام این سختیها را تحمل کنی. من هم توصیهام به شاگردهایم همیشه همین است. اینکه اگر جدی نیستند و هدف مشخصی ندارند سمت این رشته نیایند. اگر میخواهند اوقاتشان پر شود و تفریح کنند ورزشهای دیگر مناسبتر هستند.
پهلوانی بهتر از قهرمانی
با تمام این سختیها و مشکلات آنها سالهایی را که کشتی میگرفتند سالهای خوب زندگیشان میدانند. اینکه خانوادهای ورزشکار بودند و به واسطه این رشته ورزشی، همدلتر و همراهتر! پدر خانواده، حاجی پهلوان هم در آخر میگوید که خوشحال است پسرهایش کشتیگیر هستند. میگوید: کشتیگیر پهلوان بهتر از کشتیگیر قهرمان است! کشتی باعث شد که پسرهایم همه اخلاق و منش پهلوانی داشته باشند، سر به راه باشند و به راه بد کشیده نشوند.