خداوند نگهدار استاد واصف باختری باشد. او را نیمای افغانستان میخوانند. نقل میکرد، دهه ۵۰ خورشیدی به جشنوارهای پژوهشی در هندوستان دعوت بوده و بین انبوه مهمانان از سراسر جهان، همسایه ایشان دانشمندی از ایران بوده... باید میدیدید شوق استاد را از این تصادف، آن هم درپی گذشت نیمقرن از آن اتفاق.
پس از گذشت یکی دو روز نخست، همسایه ایرانی از استاد میپرسد: «از چه کسی فارسی را به این شیوایی آموختهاید؟» جناب باختری اذعان میکرد از این پرسش بسیار - به قول افغانستانیها - خفه (دلگیر) شدم.
اما به حساب ادیب نبودن ایشان و تخصصشان در علوم دیگر گذاشته، با این همه از باب کنایه گفتم: «از مادرم آموختهام!» با این تصور که پرسشگر خجالتزده شود و بفهمد که این زبان مادری ماست.
اما با کمال حیرت ایشان باز پرسید: «عجیب! مادرتان از کجا چنین عالی فارسی آموخته است؟» که استاد دیگر تاب نمیآورند و میگویند: «دوست عزیز! در کشور من میلیونها شهروند، کارگر، دهقان، پزشک، شاعر، تاجر، خانم خانهدار، دکاندار، کودک، معلم و ... است که بسیار بهتر از من وشما فارسی را صحبت میکنند!»
باری آن سوءتفاهم همانجا رفع شده و آنها دوستان سالیان سال میشوند، ولی با تاسف، ضمن گذشت بیش از نیمقرن از خاطره فوق، هنوز بسیارند هموطنان ایرانیام که وقتی از افغانستان بازمیگردم، نخستین سوالشان این است؛ آنجا با مشکل زبان چه میکردی؟ البته باید اذعان کرد که این روزها به سبب فعالیتهای نخبگان دوسوی مرز، مهاجرتها، فضای مجازی و ...، اغلب واقفاند که زبان فارسی در افغانستان زبان رسمی است.
از نخستین روزهایی که فعالیتهای رسانهای بینالمللی در مملکت ریشه گرفت و از نشریات کاغذی تا رسانههای دیداری و شنیداری، بخشی را به اخبار بینالملل اختصاص دادند، مرتب حرف امثال من این بود که؛ همتزار غرب به شرق نیز باید توجه کرد، بویژه همسایگان شرقی ما، چهبسا بیشتر.
با کمال تاسف، اما چنین نشد. ما شبکه خبری العالم را به زبان عربی و پرستیوی را به زبان انگلیسی سالها پیشتر راهاندازی کردیم. سپس شبانهروزی شدند.
آنگاه شبکه سحر را بالا آوردیم. برای زبانهای اروپای مرکزی، آلبانیایی اسپانیولی، در دورهای پرتغالی و ... قصد نقد این مقوله را ندارم. شبکههای استانی را در استانهای زیر یک میلیون نفر هم راهاندازی کردیم.
حیرتا که چهار دهه ما گفتیم و کسی نشنید که چرا یک شبکه برای حوزه تمدنی زبان فارسی نداریم یا اصلا چرا یک شبکه برای همدلی با همسایگان شرقی نداریم. اصلا همسایگی را فراموش کنید. چهار دهه است که متوسط سه تا چهار میلیون افغانستانی مهمان ما هستند.
آنها بامازندگی میکنند، اما آداب، اخبار، اولویتها و مسائل خاص خود را دارند. آیا دراین چهل و اندی سال نباید به قدر یک استان چند صد هزار نفری رسانهای دیداری- شنیداری به آنها اختصاص میدادیم تا اخبارشان را از شبکههای هدایتشده دیگری نشنوند.
تا از تواناییهای هنری وتخصصی خودشان در این عرصه برای انعکاس صدای خودشان استفاده میکردیم، اما ما تماشاگرشدیم و آنها را حواله دادیم به شبکههایی که تمام هم و غمشان به جان هم انداختن این دو ملت بود و هست وشاهد ناجوانمردیهای متعددشان بودهاید.
چرا جامعه میزبان پس از ۴۲ سال هنوز اطلاعاتش از وقایع و حقایق افغانستان، فرهنگ و جغرافیای آن، بزرگان، تاریخ، مناطق گردشگری، اولویتهای تجاری، دانشگاههایش و ادبیات همسو، موسیقی، چهرههای تابناک فرهنگی، دانشمندان، اسطورههای دینی حتی معاصر (آخوندخراسانی) و... و...، صفر است؟ چرا زبانهای دلنشین دیگر قومیتهای افغانستان را نمیشناسیم؟ چرا در دانشگاههای ما کرسیهای تدریس زبان پشتو نیست؟ چرا در دانشگاههای افغانستان کرسی زبانهای بومی ایران امروزکم است؟ عجیب نیست که حرفهایترین شاعران ما با جادوی شعر فولکلور «لندی»های پشتونها آشنا نیستند؟ این شعرهای کوتاه سحرانگیز از زبانی که همزادپارسی است برآمده و اگرآنرا میشناختیم کمتر دلباخته «هایکو»های ژاپنی با فرهنگ غریب ودورشان میشدیم. هرچند ادبیات ملل از هرکجا که بیاید مایه برکت و نعمت است، اما وقتی این نوع شعر، نابترش درخانه مابود.
درسینه موسقیدان و مادربزرگها و پدربزرگهامان، اما مابا غرور کاذب به توکیو و بهسراغ هایکوها و ترجمههای دست چندمشان رفتیم؟ ولی لندیهای شگفتانگیز را اصولا نخواستیم ببینیم؟
چرا به صداهای خاموش فرصت بروز داده نشده است؟ چرا هزارهها در شبکههای ما برنامه مستقل و منطبق با فرهنگ ساده و انسانی خویش ندارند؟ «دمبوره» آنها کجاست؟ پشتونها و تاجیکها به همین ترتیب.
«غرسک» پنجشیریها وساز «صوفی مجید» شان در جشنوارههای موسیقی ماکجاست؟ چرا اینها دراینجا رسانه مکتوب ندارند یاکمتردارند؟ باور کنید اگر رسانهها بهدرستی وظیفه خود را انجام میدادند، امروز شاهد بسیاری از ناملایمات وسوءتفاهمات جاری نبوده و شناختمان از یکدیگر کامل بود.
باری با استناد به ضربالمثل فارسی؛ «ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است»، بیایید بخاطرخدا بیشتر تعلل نکنیم.
چرا که سرمایههای فرهنگیمان هر روز درگستردگی این حوزه، آب میشوند و کسی دلسوز آنها نیست. این اندک را دریابیم.