صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

«عباس گل‌محمدی» عکاس آماتور وقایع انقلاب از خاطرات نزدیک به پیروزی می‌گوید

  • کد خبر: ۵۴۱۵۱
  • ۰۹ دی ۱۳۹۹ - ۱۲:۱۹
برادرم ۲ دوربین لوبیتل ۲ و کانن ۱۳۵ داشت. در وقایع انقلاب هر کجا برای عکاسی می‌رفتیم دوربین کانن ۱۳۵ را با خودمان می‌بردیم و عکس می‌گرفتیم، دوربین لوبیتل حساس‌تر بود و نمی‌توانستیم در جمعیت‌های شلوغ عکس خوب بگیریم.
علی عدالتیان | شهرآرانیوز؛ عباس گل‌محمدی سال ۱۳۴۰ در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد؛ پدرش در طبرسی تعمیرات دوچرخه و موتور داشت. در کنار کارش ضبط صوت کوچکی داشت که سخنرانی‌ها و روضه‌های مرحوم آیت‌ا... فلسفی را ضبط و تکثیر می‌کرد. وقتی انقلابیان فعالیت‌های پدرش را دیدند پس از مدتی کم‌کم نوار‌های حضرت امام (ره) را به او می‌رساندند و او هم آن‌ها را تکثیر می‌کرد و به یکی از هم‌محله‌ای‌هایش می‌داد تا توزیع کند.
 
او می‌گوید: «فامیل آن مرد را به‌خاطر ندارم، یکی از هم‌محله‌ای‌هایمان بود، دوچرخه‌ای داشت و کارش فروش لواشک و آلو بود. کارتنی به ترک دوچرخه‌اش می‌بست و پدرم نوار‌هایی را که تکثیر می‌کرد به او می‌داد. او هم آن‌ها را زیر آلو‌های داخل جعبه می‌گذاشت و در مغازه‌های دوست و آشنا توزیع می‌کرد. پدرم فعالیت‌های این مدلی زیاد داشت. برای همین ما با انقلاب و خاطرات انقلابی خاطرات بسیاری داریم.»

آن‌طور که گل‌محمدی می‌گوید؛ عموی بزرگش هم انقلابی بود او از سال ۱۳۴۲ با امام راحل ارتباط داشت و هر کاری که از دستش برمی‌آمد انجام می‌داد. یکبار هم پدر و عمویش به نجف و دیدار امام خمینی (ره) می‌روند زمانی‌که می‌خواهند برگردند، امام راحل می‌گوید «سلام مرا به آیت‌ا... میلانی برسانید.» آن‌ها جزو خانواده‌هایی بودند که قبل از انقلاب هم عکس امام خمینی (ره) را در خانه‌شان داشتند. هنگامیکه فعالیت‌های انقلابی که در مشهد علنی و بیشتر از قبل شد، خانواده گل‌محمدی هم پای کار آمدند و بیشتر از قبل با انقلابیان همراه شدند. ماجرای انقلابی بودن و فعالیت‌های انقلابی گل محمدی جای خودش را دارد، اما دلیل گفت‌وگوی ما با او عکاسی آماتوری‌اش در دوران انقلاب است.
 
پدرش به‌دلیل فعالیت‌های انقلابی‌ای که داشت برایشان دوربین خریده بود و عباس و برادرش از هر چیزی که می‌دیدند عکس می‌گرفتند. آن‌ها به دنبال ثبت و ضبط خاطرات و وقایع اطراف بودند.
 
عباس در آن زمان ۱۷ ساله بود، اما به‌تبع آنچه از خانواده‌اش آموخته بود حضور فعالی در راهپیمایی‌ها و برنامه‌های انقلابی داشت، پدر هم ممانعتی برای کارشان نمی‌دید.
 
او می‌گوید: «من و برادر بزرگ‌ترم علاقه زیادی به عکاسی داشتیم، همیشه هنگام حضور در راهپیمایی‌ها دوربین عکاسی را به همراه خودمان می‌بردیم و عکس می‌گرفتیم. دایی‌ام چند ماهی ازخودم کوچک‌تر است و با هم رابطه صمیمی داشتیم. او هم در راهپیمایی‌ها همراه من و برادرم می‌آمد و با یکدیگر عکس می‌گرفتیم. اولین عکاسی ما از وقایع انقلاب در راهپیمایی بود که تاسوعا و عاشورای حسینی برگزار شد. این راهپیمایی از فلکه ضد (میدان ۱۵ خرداد) شروع و به سمت حرم ادامه داشت.
 
یادم هست از تصویر بزرگی که آقای خالقی از امام راحل کشیده بود عکس گرفتیم. برادر و دایی من در هتل رز کار می‌کردند، برای همین با خیال راحت بالای پشت بام رفتیم و می‌خواستیم از جمعیت تظاهرکننندگان عکس بگیریم؛ کار سختی بود. در نهایت برادرم از لبه پشت بام خودش را خم کرد سمت خیابان، من و دایی‌ام هم پا‌های او را محکم گرفتیم تا به سمت خیابان کج شود و بتواند عکس بگیرد. هنوز هم آن عکس را داریم و هر وقت فکر می‌کنم می‌بینم ما چه کار‌هایی انجام می‌دادیم. تمام این کار‌ها به عشق ثبت خاطرات شیرین روز‌های نزدیک به پیروزی بود. گاهی با خودم می‌گویم ما به این هم فکر نکردیم پای برادرم از دست ما سر بخورد و با سر نقش بر زمین شود.»
 
 

روز نهم

نهم و دهم دی ماه ۱۳۵۷ از روز‌های خونین و فراموش نشدنی در تاریخ تحولات اجتماعی مشهد است؛ در این روز‌ها ده‌ها زن و مرد مبارز انقلابی توسط نیرو‌های رژیم پهلوی به خاک و خون کشیده شدند. این واقعه بازتاب گسترده‌ای داشت. شاهدان عینی حادثه لحظه لحظه این وقایع را در ذهنشان ثبت کرده‌اند. وقایعی که شاید برای شاهدانش تلخ‌ترین خاطرات را ثبت کرده باشد.
 
عباس‌گل‌محمدی مانند دیگر نوجوانان هم‌سن و سالش دوشادوش دیگران در این راهپیمایی همراه شده بود و از آن روز‌ها این‌چنین برایمان می‌گوید: «نهم دی‌ماه ما هم به همراه جمعیت به طرف استانداری در خیابان بهار می‌رفتیم، برای عکاسی گاهی بالای درخت می‌رفتیم و گاهی روی زمین، زمانی که وارد استانداری شدیم، مردم با سربازان یکی شدند و به آن‌ها گل می‌دادند، همه چیز خوب بود، ناگهان تانک‌ها از سمت میدان شریعتی (فلکه تقی‌آباد) حمله کردند. با دیدن این صحنه همه تلاش می‌کردند به سویی بروند تا از تیررس تانک‌ها در امان باشند، یک لحظه برگشتم و دیدم چند ردیف آدم روی هم ریخته‌اند، اگر درست به خاطر داشته باشم، قرار بر این بود مرحوم آیت‌ا... طبسی در آنجا سخنرانی کند. با آمدن تانک‌ها دیگر امکان سخنرانی هم نبود و مردم پراکنده شده بودند. من و برادرم عکاس حرفه‌ای نبودیم برای همین در این شرایط نمی‌ایستادیم که عکس بگیریم.»

 

آتش‌سوزی فروشگاه ارتش

از صحبت‌های گل محمدی مشخص است که او همیشه به دنبال عکس و عکاسی نبوده است. وقتی حادثه‌ای در گوشه و کنار شهر رخ می‌داد او و برادرش با همان موتوری که داشتند به سرعت خودشان را می‌رساندند تا به مردم کمک کنند. آتش گرفتن فروشگاه ارتش از حوادثی بود که عصر نهم دی‌ماه اتفاق افتاد. گروهی از مردم که از جنایات شاه برآشفته بودند در صدد جبران برآمدند و فروشگاه را به عنوان انبار ارزاق نظامیان تخلیه و به آتش کشیدند.
 
«همان شب ماجرای آتش زدن فروشگاه ارتش را شنیدیم. به همراه دایی و برادرم به تقی‌آباد (میدان شریعتی) آمدیم. تانک‌ها و سربازان به سمت مردم تیراندازی می‌کردند، ما هم موتور را انداختیم و فرارکردیم خودمان را به کوچه‌ای رساندیم، یکی از تانک‌ها سر کوچه ایستاد و شروع کردند به تیراندازی، شانس آوردیم انتهای کوچه بن‌بست نبود. مردم در آن زمان خیلی هوای یکدیگر را داشتند.
 
در یکی از خانه‌ها باز بود و داخل خانه رفتیم تا اوضاع آرام شود، یک ساعتی آنجا بودیم، پس از آرام شدن اوضاع برگشتیم و موتور را برداشتیم و به سمت در بیمارستان امام رضا، مقابل فروشگاه ارتش رفتیم. مردم می‌گفتند باید اجناس فروشگاه به دست مستضعفان برسد. ما هم کیسه‌های برنج و روغن را با موتور کنار بیمارستان امام رضا می‌آوردیم و از نرده‌ها به داخل بیمارستان می‌بردیم. از آن در دیگر بیمارستان به منزل آیت‌ا... شیرازی می‌بردند تا بعد توسط ایشان در مناطق محروم شهر توزیع شود.»
 
 

آتش‌سوزی سینما شهر فرنگ

«از اتفاقات دیگری که عصر ۹ دی‌ماه در مشهد رخ داد آتش‌سوزی در سینما شهرفرنگ (آفریقای فعلی) بود. در آنجا نبودم، اما شنیدم مردم آن زمان با این تفکر و فرهنگ غربی مخالف بودند. با فیلم‌هایی که آن زمان پخش می‌شد، سینما هم یکی ازجا‌هایی بود که مرکز ترویج فساد محسوب می‌شد و طبیعی بود با اتفاقی که صبح افتاده و به‌خاطرنگرانی‌های مردم، به آن حمله کنند و آن را به آتش بکشند. انهدام ساختمان انجمن ایران و آمریکا، آتش‌سوزی در شورای فرهنگی انگلیس، آتش‌سوزی کلانتری‌های ۲، ۴ و ۶، آتش‌سوزی در اداره آگاهی، آتش‌سوزی در کارخانه پپسی کولا، فتح زندان زنان و... در نهم دی‌ماه اتفاق افتاد که هر یک ماجرایی شنیدنی دارد و مردم برای این اتفاقات دلیل داشتند.»
 
 

داربستی که با زور بنا شد

همان‌طور که از وقایع انقلاب تعریف می‌کند، خنده‌اش می‌گیرد و می‌گوید: روزی که مردم تلاش می‌کردند مجسمه شاه را پایین بیاورند یاد خاطرات پدر و پدربزرگم افتادم. «پدربزرگم نجار بود و در کنار کارش با چوب داربست درست می‌کرد. آن زمان فلز نبود، شاید بتوانم بگویم پدرربزرگ من جزو معدود آدم‌هایی بود که داربست چوبی می‌زد و شاید تنها داربست‌زنی که در مشهد بود، دقیق نمی‌دانم، اما پدرم می‌گفت (هرجای که داربست نیاز داشت) بسیاری از کار‌های حرم را پدر بزرگم انجام داده است. در زمان شاه که می‌خواستند مجسمه شاه را در میدان شهدای فعلی درست کنند احتیاج به داربست داشتند، برای همین به دنبال پدر بزرگم آمدند تا برایشان داربست نصب کند.
 
پدربزرگم وقتی متوجه این ماجرا شد حدود دو ماه در خانه خودش را مخفی کرد تا این‌کار را انجام ندهد. او نمی‌خواست برای مجسمه کاری بکند، اما بعد از ۲ ماه مأمور‌ها پیدایش کردند و به زور و کتک بردند تا برایشان داربست بزند.»
 
 

روز دهم

هر کس آن را به یک نام می‌خواند، «روز دهم»، «یکشنبه خونین»، «واقعه ده‌دی» و... بیشتر مشهدی‌ها از این روز خاطراتی دارند و بار‌ها درباره آن گفته و شنیده‌اند.
صبح روز دهم به دستور فرمانده ارتش تیمسار اویسی برای تحریک سربازان در مراسم صبحگاه اجساد مأموران را که شب گذشته به قتل رسیده بودند به نمایش گذاشتند تا این ترس را به دل آن‌ها بیندازند که اگر نکشند کشته می‌شوند.
 
مردم بی‌خبر از تصمیم نظامیان مانند همیشه به خیابان آمدند و راهپیمایی کردند. غافل از اینکه در چهارراه لشکر چه حادثه‌ای در انتظارشان است. ما هم مثل همیشه به همراه برادر و دایی‌ام در بین جمعیت بودیم تا در کنار راهپیمایی از مردم و حال و هوای آن روز عکاسی کنیم. هیچ وقت فکر نمی‌کردیم چه چیزی در انتظارمان باشد و قرار است با توپ و گلوله به پیشوازمان بیایند. روز تلخی بود، همه به سمت خیابان‌های فرعی می‌دویدند، اما زنان و دخترانی بودند که مورد اصابت گلوله قرار گرفتند یا در چرخ‌های تانک‌ها گرفتار شده و به شهادت رسیدند. مرور آن خاطرات سخت است.
 
 

درگیری با نیرو‌های پایداری

وقتی نام ساختمان نیرو‌های پایداری را می‌شنوید، این‌طور به ذهن خطور می‌کند که این افراد باید با انقلاب و انقلابیون ارتباط داشته باشند، اما گل‌محمدی در این باره خاطرات متفاوتی را برایمان تعریف می‌کند و می‌گوید: «زمان شاه تشکیلاتی راه انداخته بودند به نام نیروی پایداری که مشابه کار‌های بسیجی ما بود.
 
با این تفاوت که بسیجیان امروز ما خالصانه و جهادگرانه به مردم خدمت می‌کنند، اما آن‌ها شاه دوست بودند و بیشتر طرفدار سلطنت. در این تشکیلات افراد عادی را جذب می‌کردند و آموزش‌های نظامی را به آن‌ها می‌دادند تا زمانی که به آن‌ها نیاز داشتند از آن‌ها استفاده کنند، اسمش را نیروی پایداری گذاشته و در هتل الغدیر مستقر بودند. جمعیتی اطراف ساختمان جمع شدند، مأموران از داخل ساختمان تیراندازی می‌کردند و مردم هم در مقابل استقامت می‌کردند تا ساختمان را تصرف کنند.
 
جوانان شیشه‌ها را می‌آوردند و بنزین را از موتور، داخل شیشه می‌ریختند و سرش پنبه می‌گذاشتند، سپس جلوی ساختمان پایداری می‌رفتند، آن‌ها را آتش زده و به داخل ساختمان می‌انداختند. برادرم می‌رفت باک بنزینش را پر می‌کرد و برمی‌گشت. تلاش مردم در آنجا برای تصرف ساختمان فضایی شبیه میدان جنگ ایجاد کرده بود. من و برادرم برای خرید نان آمده بودیم، دو ساعتی که از این ماجرا گذشت و مقداری فضا آرام شد گفتیم برویم نان بخریم و به خانه ببریم و دوباره برگردیم، بعد شنیدیم تانک‌ها ازطرف چهارراه خسروی آمده و به مردم حمله کرده بودند و درهمان صف نانوایی چند نفر شهید شده بودند.
 
 

منافقان و تشکیلات سازمانی

قبل از پیروزی انقلاب منافقان تشکیلات سازمانی داشتند و مردم با آن‌ها ارتباط داشتند، این افراد ظاهرشان انقلابی بود، با مردم همراه بودند، ولی نوع فعالیتشان طوری بود که با مردم پایین شهر خیلی ارتباط نداشتند، بیشتر سعی می‌کردند با تیپ دانشگاهی و افراد مرفه جامعه ارتباط داشته باشند. محل فعالیتشان دانشگاه ادبیات واقع در چهارراه دکترا بود. یکی دیگر از مکان‌های فعالیتشان خیابان ابن‌سینا کوچه بهشت بود. البته در کنار مکان‌های ذکر شده مکان‌های دیگری هم داشتند که برخی از آن‌ها پنهانی بود.
 
به طور مثال چاپخانه‌شان در زیرزمین داروخانه‌ای در میدان ضد (۱۵ خرداد فعلی) بود. این افراد برای تیپ جوان فعالیت می‌کردند و سعی به جذب آن‌ها داشتند. البته چریک‌های فدایی هم در آن زمان فعالیت داشتند که با وجود کمونیست بودنشان مردم کمتر به سمتشان می‌رفتند. متأسفانه رفتار منافقان طوری بودکه مردم عادی فکر می‌کردند آن‌ها انقلابی هستند. قبل از انقلاب یکی دو صحنه به چشم خودم دیده بودم؛ یک نفر در خیابان طبرسی نزدیک کوچه هشت‌متری راه می‌رفت که پیکانی آمد و چند نفربه او حمله کردند تا او را به ضرب گلوله بکشند، او هم خودش را در جوی آب کنار خیابان انداخت، وقتی نزدیکش شدند ظاهرا قرص سیانور خورده و همانجا فوت کرده بود.
 
یک شب هم در خیابان طلاب صدای انفجار شنیدیم آمدیم ببینیم چه خبر است، گفتند سه کوچه پایین‌تر خانه منافقان بوده که نارنجک‌های دست‌ساز درست می‌کردند که نارنجک، منفجر شده و کشته شده‌اند. خب این اتفاقات در ذهن مردم بود و مردم هم فکر می‌کردند این‌ها انقلابی هستند. بعد ازپیروزی انقلاب مشخص شدکه خط و ربطشان چیست.

 

بالاخره عکاس شدیم

ماجرای عکاسی از زمانی شروع شد که دایی‌شان دوربین خریده و هر کجا که با هم می‌رفتند دوربین را هم را با خودشان می‌بردند و عکس می‌گرفتند. این علاقه سبب شد، برادران گل محمدی (عباس و حسین) دوربین بخرند و از هر چیزی که خوششان می‌آمد عکس می‌گرفتند.
 
او از آن زمان این چنین برایمان تعریف می‌کند: «هر کجا می‌رفتیم عکس می‌گرفتیم، حتی زمانی‌که در میدان راه‌آهن برای درس خواندن با همکلاسی هایمان جمع می‌شدیم. فرقی نداشت در خانه، بیرون، طبیعت همه جا عکس می‌گرفتیم. انقلاب و وقایع آن سبب شد تا بخواهیم وقایع آن روزگار را برای خودمان ثبت و ضبط کنیم. اولین عکاسی ما از راهپیمایی‌های انقلاب همان تاسوعای سال ۵۷ است که برایتان گفتم.»
 
گل‌محمدی ادامه داد: «برادرم ۲ دوربین لوبیتل ۲ و کانن ۱۳۵ داشت. در وقایع انقلاب هر کجا برای عکاسی می‌رفتیم دوربین کانن ۱۳۵ را با خودمان می‌بردیم و عکس می‌گرفتیم، دوربین لوبیتل حساس‌تر بود و نمی‌توانستیم در جمعیت‌های شلوغ عکس خوب بگیریم. هر چند برخی از همان عکس‌هایی هم که گرفته‌ایم تار شده است. این روز‌ها با دوربین‌های پیشرفته و امکاناتی که آمده است، عکاسی کار ساده تری شده است، به‌طور مثال در مراسم‌ها و مناسبت‌ها عکاس برروی ماشین‌هایی که برای مراسم آمده می‌ایستد و عکس می‌گیرد، اما آن زمان این‌چنین نبود. ما که آماتور بودیم، اما عکاسان حرفه‌ای برای ثبت عکس‌های انقلاب سختی کشیدند.»
 
او درباره چاپ عکس هایش توضیح می‌دهد: «سال ۱۳۵۷ در مشهد ۲ الی ۳ لابراتوار بیشتر نبود، چاپ عکس کار سختی نبود و اذیت نمی‌شدیم. بیشتر وقت‌ها پس از چاپ عکس‌ها آن‌ها را نگاه کرده و معدوم می‌کردیم. یادم هست در عکاسی‌هایمان از آن ساواک‌هایی که در میدان شهدا کشته بودند عکس هم گرفته بودیم، پس از چاپ و دیدن آن‌ها بلافاصله معدومشان کردیم. هدف ما ثبت خاطرات هیجان انگیز برای خودمان بود و لزومی نداشت از آن صحنه‌ها عکس بگیریم.»
 
عشق و علاقه برادران گل‌محمدی را زمانی می‌توانید درک کنید که مقابل مغازه پدرشان می‌ایستید و می‌بینید نزدیک به ۴ دهه از تغییر آن مغازه دوچرخه‌سازی به عکاسی می‌گذرد و برادر بزرگ‌ترش در آن مغازه مشغول به کار است.
برچسب ها: روایت عکاس منطقه8
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.