قدیم هرکس میخواست حصیر بخرد سر از قلعهکهنه گلشهر درمیآورد، حالا کافهدارها و ویلانشینها سراغش را میگیرند
سید محمد عطائی | شهرآرانیوز؛ حصیر، رشتههای چوبی است که با نخهای محکمی به هم بافته شدهاند و در گذشته پشت پنجرههای خانه ما آویزان بودند. چه حس خوبی میداد وقتی پدرم رویشان آب میریخت و با کوچکترین نسیمی باعث خنکای اتاق میشدند. گرمای سوزان تابستان و سرمای استخوانسوز زمستان همه با حصیرهای آفتاب خورده پشت پنجرههایمان تحملپذیر میشد. چشم میکشیدم یکی از این حصیرها فرسوده شود و «لوخهایش» را تیر کمانام کنم. آن زمان تقریبا همه خانه پشت پنجرههایشان حصیر داشتند، ولی نمیدانم دقیقا از چه وقتی، دیگر خبری از آن یکدستی نبود.
حصیرها جمع شدند و امروز پشت پنجرهها پردههای حریر پر زرق و برق جا خوش کرده است. پس از سالها که از آن دوران گذشته در منطقهای کار میکنم که مهد حصیربافی است. همانگونه که پیچ تلگرد معروف به جارو بافی است، قلعه کهنه گلشهر -یا همان ابتدای خیابان شفیعی در محله آوینی- هم از قدیم شهره به وجود کارگاهها و استادان حصیرباف است. در این گزارش سراغ دوتن از ساکنان قدیمی محله رفتم که شغل آبا و اجدادیشان همین حصیربافی بود و اکنون کارگاهی در انتهای بولوار آوینی دائر کردهاند.
پدرم ده سانتی میبافت و من پنج سانتی
منزلشان در ابتدای شفیعی است، اما کارگاه در خیابان آوینی ۳۴ و در کوچه جلال آبادی ۱/۷ قرار دارد. دستههای لوخ و نی را به حالت زیبایی دور تا دور دیوار زمین کناری سوله تکیه دادهاند. لوخها و نیها بوی تندی میدهند، ولی آزاردهنده نیست. با همراهی عکاس روزنامه عکسهای خوب میگیریم و سپس وارد کارگاه میشویم. سولهای ساده است. جلوی در ورودی بشکهای پلاستیکی را در داخل زمین گذاشتهاند تا نی و لوخها را در آن بگذارند و متناسب با قدشان دستهبندی کنند. سمت راست یک دستگاه ساده حصیربافی است که با فشار پدال پا و به صورت مکانیکی کار میکند. دو خانم در دو سمت دستگاه مشغول چیدن و بافتن نیها هستند. در عمق سوله هم دستههای نی و لوخ روی هم چیده شدهاند. ابتدا با حمید اکبرپور که این کارگاه متعلق به اوست صحبت میکنم. متولد ۱۳۶۴ است، ولی تازهکار نیست و حصیربافی را از پدر و پدر بزرگش به ارث برده است.
مستقیم از سر کار اصلیاش به اینجا آمده و شروع به صحبت میکند: «پدرم حاج علی اکبرپور خدابیامرز از قدیمیهای این کار بود، البته جواد آقا داماد خانواده هم از قدیمیها هستند که مهارت زیادی در این کار دارند. ما ۷ برادر هستیم و فقط من کار پدر را ادامه دادم، حتی من هم در اصل کارگر کارخانه کاشی هستم و آنجا کار میکنم. کارم که تمام میشود به اینجا میآیم و مسئولیت کار به عهده جواد آقا دامادمان است». حمید از کودکی همراه پدر کار میکرد، اما بزرگتر که میشود تصمیم میگیرد جدا، اما زیر نظر پدرش کار کند و تنها از او راهنمایی بگیرد. میگوید: «انبار من از انبار پدر جدا بود. برای خرید جنس مرغوب از او کمک میگرفتم. پدر کارهای ده سانتی را انجام میداد و من هم سفارشهای پنج سانتی را درست میکردم.» از او درباره ده سانتی و پنج سانتی میپرسم. میگوید: «فاصله نخ در بعضی سفارشها ده سانت است و در بعضی سفارشها کمتر میشود و پنج سانتی مد نظر مشتری است. پنج سانت ریز بافت و زیباتر است. قدیم حصیر را با دست میبافتند، ولی الان این دستگاهها خیلی سریعتر میبافند.»
مشهدیها میگویند لوخ، بقیه میگویند جِگَن
حمید نی و لوخ را نشانم میدهد و میگوید: «اصل حصیربافی در گذشته با لوخ بود. حالا از نی هم برای بافت حصیر استفاده میکنند. البته این نیها تو پر است و از مرز افغانستان و پاکستان میآید.» از او میپرسم چطور نی جای لوخ را گرفت، میگوید: «لوخ به خاطر خشکسالی کم شد. لوخ گیاهی خودرو است و از زابل به دست ما میرسید. بعد از خشکسالی از شمال نیها را آوردند و جایگزین کردند، اما اطراف مشهد هم لوخ دارد و دامادمان جواد مقدار مورد نیاز سالش را از اطراف مشهد تأمین میکند».
با جواد غلامپور همکلام میشوم، او متولد ۱۳۵۰ و داماد صاحب کارگاه است. از قدیمیهای حصیر بافی است و زمانی مشغول اینکار بوده که اولا دستگاه حصیربافی دستی و خانگی بوده و دوما بازار خرید و فروش حصیر رونق خوبی داشته است. به خاطرات کودکی رجوع میکنم و یاد لوخهایی میافتم که آخر بهشت رضا در جویها میرویید، ولی جواد آقا میگوید: «آنها لوخ نبود و نیهای تو خالی بود. لوخها اسم دارند به اینها میگویند جِگَن، اما اینهایی که اینجا میبینید نی هستند که به آنها سالیز هم میگویند. یک نوع حصیر دیگر هم داریم که سبز است و به آنها علف میگویند. همه آنها تو پر است و از شمال میآید، اما لوخ اطراف مشهد هست و در هر روستا و قلعه هم یک اسم دارد و سفیدتر از محصولاتی است که از شمال میآید. وقتی به روستاهای اطراف میروم تا مقداری جمع کنم و مثلا میپرسم نی کجا درآمده؟ میگویند نی چیست؟ مثلا طرف کلات به جای نی باید بگویی چوب و کسی به اینها نی نمیگوید».
بافت حصیر با دستگاه یکدستتر و سریعتر است
جواد آقا میگوید: «خانمهای محمودی که پای دستگاه کار میکنند اولین بانوانی هستند که با این دستگاهها کار میکنند. قدیم فقط با دست حصیر میبافتند و کسی دستگاه نداشت. هنوز هم مغازههایی هستند که با دست حصیر بافی میکنند». حمید میگوید: «کار دست به ظرافت کار دستگاه نیست و سرعت بافت دست کم است. در حالیکه بافت با دستگاه سریع است و در مدت کوتاهی متراژ بالاتری میتوان بافت و یکسان هم پایین میآید و پنج سانتی آن بسیار زیبا میشود.» از او درباره ریشه حصیربافی میپرسم، حمید یادی از پدرش میکند و میگوید: «پدرم خدابیامرز میگفت حصیر از قدیم عزت و احترام خاصی داشت و همه از آن استفاده میکردند. پدرم میگفت حصیر به زمان امام حسین (ع) برمیگردد. شاید نام بوریا را شنیده باشید، بوریا به زمان امام حسین (ع) برمیگردد، یکبار پدرم در حرم امام رضا (ع) برایم تعریف کرد «زمانی که حضرت علی اکبر (ع) به شهادت میرسد و بدن او را تکه تکه میکنند، امام حسین به یاران خود میگوید بوریا درست کنید. یاران امام حسین (ع) از رودخانه نی جمع میکنند و آنها را به هم میبافند و بعد قطعههای بدن حضرت علی اکبر (ع) را روی بوریا میگذارند.» اصل حصیر آنهاست و نی جایگزین آنها شده است. زمانی یک نوع حصیر به عنوان یک نوع زیرانداز محسوب میشد که با برگههای خرما درست میکردند.»
اوایل میرفتم توی کوچهها و داد میزدم: آی حصیری!
به اینجای صحبت که میرسیم جواد آقا میگوید: «خود من با برگههای خرما حصیر، کلاه آفتابگیر و زیرگلدانی بافتم. حتی با علف برای خواندن نماز زیرانداز درست کردم. علف از لوخ و نی ریزتر و سبکتر است، بیشتر شبیه نخ است و آنقدر نرم است که زمان خواندن نماز پا درد نمیگیرد.» پدر جواد آقا در سازمان آب کار میکرده و او هم به دنبال کار پدر میرود، اما آنجا موفق نمیشود و از اداره بیرون میآید و مشغول حصیربافی میشود در حال حاضر حدود ۳۰ سال است که در این حرفه سابقه دارد. قبل از ازدواج برای داییاش که پدر حمید است حصیر میبافت. جواد میگوید: «اوایل حصیر دوره میکردم، دور خیابانها راه میرفتم و میگفتم آی حصیری آی حصیری. خیلیها همانجا میگفتند برای پنجره آشپزخانه حصیر میخواهیم و همانجا اندازهها را میگرفتم و بعد از اینکه حصیر را میبافتم. ماشین میگرفتم و حصیرها را برای مشتریها میبردم و در خانه نصبشان میکردم. این کار، کار پر زحمتی است، اما برکت دارد.»
کار سختی است و کمر و زانو را خراب میکند
حمید حرف شوهر خواهرش را تأیید میکند و میگوید: «با اینکه کار سختی است، اما برکت دارد. زمان لوخ جمع کردن تمام روستاییها و مرزنشینان سر جمعآوری آنها با هم دعوا دارند. با اینکه از رونق افتاده، اما هنوز درآمد و برکت دارد. روستاییها زمان برداشت لوخ کشاورزی را کنار میگذارند و فقط سراغ این کار میروند، اما هر کسی سراغ بافت حصیر نمیرود.» میپرسم چرا، میگوید: «کار سخت است و کمر و زانو را خراب میکند. حصیرها سنگین هستند، تنهایی باید حصیرها را قواره کنم و دور آن را قیچی کنم، توپهای حصیر را بچینم و آنها را سوار ماشین کنم. همه این مراحل روی پا، زانو و کمر فشار میآورد و اعضای بدن به مرور فرسوده میشود. خیلیها کار را شروع نکرده رها میکنند.
حصیربافی سرمایه هم میخواهد آن هم با این نوسان قیمتی که در بازار وجود دارد. خود ما برای کسی کار میکنیم که سرمایه کار را دارد و خودش مشتری پیدا میکند. او جنس خوب میخرد و ما باید سر روز مشخص کار را به او تحویل بدهیم. کار امسال ما به اندازه کار ۴ سالمان بود، البته جنس را خودمان انتخاب میکنیم و میخریم او پول خرید و دستمزد بافت را به ما میدهد. همین باعث شده برای ما به صرفه باشد».
کافههای امروز خریداران حصیر هستند
حمید درباره کاربردهای حصیر میگوید: «حصیر در باغ، ویلا استفاده میشود. گلخانهها و کافهها هم مشتری حصیر هستند. رستورانها هم همینطور» میپرسم چرا این اماکن حصیر میخرند.
جواد آقا میگوید: «جنس حصیر طوری است که هیچ حشرهای جذب آن نمیشود و از آن دوری میکند، در بعضی شهرها که گرم است روی حصیر آب میپاشند تا خنک شود، وقتی خیس میشود و پشت پنجره نصب میکنند با نسیم هوای خانه خنک میشود.»
آب نیست، لوخ خوب هم نیست
میپرسم چرا قیمت کار بالاست. حمید میگوید: «جمع کردن لوخ کار سختی است، زحمت زیادی دارد. در لجنزار رشد میکند و معمولا مار و جک و جانور اطرافش زیاد است. همین باعث شده است تا قیمت مواد اولیه آن بالا برود. از طرفی قدیم خیلیها لوخ را نمیشناختند و نمیدانستند چه کاربردی دارد، اما حالا میدانند به چه کار میآید و هنوز نرسیده آن را جمع میکنند و نارس برای ما میفرستند. این در حالی است که لوخهای اول سال همه پوچ است.» از او میپرسم چطور قیمتگذاری میکنید، میگوید: «لوخها دانهای قیمت میخورد و از نیم متر تا دو متر و بیست سانت هم میرسد.»
جواد آقا ادامه میدهد: «قیمت ۵۰ سانتی با دو متری فرقی ندارد و یکی است برای هر دوی آنها حدود ۲۵۰ تومان پرداخت میکنیم. سالهای قبل که بیشتر کار میکردیم لوخها هم سفیدتر، پهنتر و قدبلندتر بود. ممکن است دلیل کوتاه شدن لوخها کمبود آب باشد. آن زمان آب زیاد بود و زمینها پر آب میشد باختره کارها آب را روی زمین ول میکردند و اضافه آب هم داخل جویها و پای لوخها میرفت. لوخها سفیدتر، بلندتر و پهنتر بود. الان باخترهکارها استخر دارند و یک قطره آب را ول نمیکنند روی زمین. آن دوره وقتی که میخواستیم وارد روستایی شویم تحویلمان میگرفتند، چون کارگر نیاز داشتیم و بابتش پول میدادیم، ولی حالا اجازه نمیدهند به روستا نزدیک شویم میگویند «خودمان میچینیم و میفروشیم.»
زمستان میبافیم و تابستان میفروشیم
ضربالمثل کوزهگر از کوزه شکسته آب میخورد درباره حمید آقا هم صدق میکند و هیچ حصیری داخل خانه ندارد. او میگوید: «بارها همسرم از من خواسته برای پنجرهها حصیر ببرم، اما فرصت نکردم. مثل چوپانی که گوسفند زیادی دارد، اما گوسفندی برای خودش قربانی نمیکند تا بخورد». حمید آقا در کارخانه هم سرپا است و، چون فشار کار در کارگاه خودش هم زیاد است، تصمیم دارد از آن کار انصراف دهد. میگوید: «چند وقت پیش سر شیفت بودم بعد هم سمت مدیر بخش دادند، اما انصراف دادم. اگر مدیر میشدم کارگرها از دستم دلخور میشدند. بعد هم باید ۲۴ ساعت کارخانه میماندم.
با ۱۴ سال سابقه کار نمیتوانستم به درخواست آنها کارگری را از کارخانه اخراج کنم و آنها را از نان خوردن بیندازم». حمید آقا درباره آینده این کار میگوید: «تا زمانی که بنیه داشته باشم کار را ادامه میدهم. آینده کار خوب است و روز به روز دستگاههای جدیدتر میآید که سرعت بافت را بیشتر کند. دستگاههای جدید پاکستانی است و با این دستگاهها فرق دارد، اما بافت این دستگاهها طرفدار بیشتری دارد و باعث شده قیمت حصیر تمام شده گرانتر باشد. تازه مردم متوجه شدند حصیر چقدر ارزش دارد و برای باغها و ویلاهای خود در طرقبه و شاندیز حصیر میخرند. زمانی حصیر را قشر ضعیفتر جامعه میخریدند، اما حالا قیمت آن بالا رفته است و دیگر توان خرید ندارند.» او ادامه میدهد: «حصیر را زمستان میبافیم و تابستان میفروشیم. اصل بازار حصیر تابستان است. ما، چون سفارش میگیریم تابستان و زمستان برایمان فرقی ندارد و باید سرموقع کار را تحویل دهیم. خیلی از حصیر بافها زمستان یک یا دو ماشین لوخ برای خود میآورند وهمان را میبافند و در تابستان میفروشند، اما کار ما همیشگی است.»
جواد آقا یکی از قدیمیهایی است که وا میزند
از او میپرسم کارشان بیشتر کجا خریدار دارد، حمیدآقا میگوید: «حصیر در همه شهرستانها طرفدار دارد، اما بندر عباس بیشتر حصیر میخرند. اول به تهران میرود و از آنجا به بندرعباس میرسد، البته حصیر را به خارج از کشور هم صادر میکنند. قیمت حصیر تولیدشده در مشهد از همه جا ارزانتر است»، چون خیلیها در آن دست دارند. اما با این حال هرکسی نمیتواند آن را انجام دهد. مثلا جواد آقا یکی از قدیمیهایی است که وا میزند».
میپرسم وا زدن یعنی چه؛ میگوید: «یعنی لوخ و نی را اندازه بزنی. چوب اندازه داریم و بر اساس آن اندازه میزنیم و کنار میگذاریم تا بر اساس اندازه بافته شود». میپرسم چرا جنوبیها خودشان حصیر نمیبافند. جواد آقا میگوید: «جنوب لوخ ندارد اگر بخواهند خودشان ببافند باید از شمال نی بخرند و نخ و دستگاه آن را تهیه کنند و کارگر هم بگیرند و بعد شروع به بافت حصیر کنند. برایشان صرف نمیکند و آماده راحتتر است. با ماشین به اینجا میآیند و بار میزنند. یا کرایه راه را پرداخت میکنند و حصیرآماده به دستشان میرسد».
شعبانی نقاش و خوش فکر
از جواد آقا درباره نحوه ساخت دستگاه بافت میپرسم. میگوید: «چند سال پیش در تلگرد مشغول حصیر و جارو بافی بودم. یکی از دوستان به اسم آقای شعبانی که خودش جاروباف بود شروع کرد به نقاشی روی دفتر و گفت این دستگاه را درست میکنم. بعد یک روز رفت و ۲ ماه از او خبری نشد. بعد از ۲ ماه با اولین دستگاه حصیربافی آمد و آن را به قیمت ۳۵۰ هزار تومان از او خریدم. الان هر دستگاه بالای ۱۷ میلیون تومان قیمت دارد. آن دستگاه بافتهای ده سانت را انجام میداد. بعد از چند ماه دستگاه را به قیمت ۴۰۰ هزارتومان به یک پیرمرد فروختم.
بعد از آن دستگاههای پنج سانت و ده سانت مختلف ساخت و بعد هم به تهران رفت و اختراعش را ثبت کرد. قبل از او آقای سالاری نامی که به رحمت خدا رفته است دستگاه برقی ساخته بود و حصیر را وارد دستگاه میکرد. حصیر تا میشد و نخ را به آن وصل میکردی و اندازه را به کامپیوتر دستگاه میدادی در ادامه بافنده کار را شروع میکرد. سالاری اجازه نمیداد کسی دستگاهش را ببیند و یاد بگیرد از روی آن بسازد. وقتی هم حصیربافی را کنار گذاشت سنگ برش را برداشت و دستگاهش را تکه تکه کرد و سیمهای برق آن را آتش داد. میخواست دستگاهش را بفروشد و ۱۵ سال پیش به ما گفت ده میلیون به من دهید تا برایتان دستگاه درست کنم، اما نمیتوانستیم و پول زیادی بود. این دستگاههایی که الان با آن کار میکنیم دستی است، اما دستگاههای برقی هم تولید شده، ولی الان این دستگاه روی بورس است که ساخت همان آقای
شعبانی است».
کم کم قیمت زیاد شد و مردم میگفتند نمیارزد
از او میپرسم چرا یک محله به بافت حصیر یا جارو معروف میشوند، جواد میگوید: «نام قدیم محله ما قلعه کهنه گلشهر بود. از قدیم در قلعه کهنه حصیر میبافتند و اهالی تلگرد جارو باف بودند هر کس میخواست حصیر بخرد قلعه کهنه را به او معرفی میکردند و خودمان هم با موتور در شهر دور میزدیم و میگفتیم حصیر بافیم. شهر مثل الان نبود. شهر اطراف حرم شکل گرفته بود». میپرسم چه شد جاروبافیها و حصیر بافیهای اول قلعه کهنه جمع شد. میگوید: «این شغل قبلا خانگی بود و حصیربافها کار را از پاییز شروع میکردند لوخ میخریدند و در خانه میبافتند بعد نزدیک عید در کوچه و خیابان صدا میزدند "حصیر باف" هر کس میخواست صدا میکرد و سفارش میداد، اما کم کم قیمت زیاد شد و مردم میگفتند نمیارزد. همین باعث شد که خیلی از حصیر بافهای اول شفیعی جمع کنند و کار از خانگی به کارگاهی تبدیل شد. الان اگر کسی بخواهد حصیربافی کند باید کم کم ۱۰۰ میلیون سرمایه داشته باشد. ۵۰ میلیون مواد اولیه کار را بخرد و ۵۰ میلیون برای مزد کارگر کنار بگذارد. در غیر اینصورت ضرر میکند. کار سنگین و هزینه بردار است».