در زمان پادشاهی همای بر ایران، گازری (رختشو) با همسرش زندگی میکرد. همسر گازر داغ از دست دادن کودکش را در دل داشت.
نفیسه زمانی | شهرآرانیوز - در زمان پادشاهی همای بر ایران، گازری (رختشو) با همسرش زندگی میکرد. همسر گازر داغ از دست دادن کودکش را در دل داشت.
زن گازر از درد کودک نوان
خلیده رخان تیره گشته روان
در همین دوران غمپروری همسر گازر، فرزند همای، ملکه ایرانی، متولد شد. چون همای به جای همسر متوفی خویش بر تخت سلطنت نشسته بود، ترس گرفتن سلطنت از او و دادن پادشاهی به فرزند ذهنش را درگیر کرد. چاره اندیشید و به رازداران خویش فرزند را سپرد و خواست او را در صندوقی پر از جواهر و زر قرار دهند و صندوق محمل نوزاد در آب افکنند. صندوق به آب سپرده شد تا به جویی رسید که گازر بر سر آن رخت میشست. صندوق را از آب گرفت و بگشود. چون نوزاد را با آن جواهرات بدید، صندوق را به خانه برد و ماجرا برای همسر تعریف کرد. همسر گازر با دیدن روی نوزاد شاد شد.
زن گازر آن دید خیره بماند
بر او بر جهانآفرین را بخواند
ز خوبی آن کودک و خواسته
دل او ز غم گشته پیراسته
نام او را، چون از آب گرفته بودند داراب گذاشتند. روزی همسر گازر از او پرسید: «با این جواهرات چه خواهی کرد؟» رختشوی پاسخ داد: «بهتر است از این دیار برویم و جایی دیگر سکنی گزینیم تا مردمان آنجا از گذشته پررنج ما بیخبر باشند.» اینچنین شد که به شهری دیگر رفتند و از آن جواهرات بفروختند و برای خویشتن خانهای فراهم کردند. روزگارشان بهخوبی میگذشت تا آنکه داراب بزرگ شد و همچون نیاکان خود صاحب زور و قدرت. روزی شمشیر بر همسر گازر کشید که «چرا مرا شباهتی با شما نیست؟ اگر جان خویش عزیز داری، حقیقت بر من فاش کن.» همسر گازر نیز راز بر ملا کرد و هرچه از آن جواهرات مانده بود به داراب داد. داراب سلاح جنگ خرید و به لشکر همای پیوست و عازم جنگ با روم شد. در راه، طوفانی سهمگین سپاه را به اطراف پراکند و داراب به ویرانهای پناه برد و به خواب رفت. فرماندار لشکر، چون به آنجا رسید، صدایی از ویرانه برخاست
کهای طاق آزرده هشیار باش
به این شاه ایران نگهدار باش
سپهبد دستور داد ببینند چه کسی زیر طاق است. داراب را بیدار کردند و او بر اسبش نشست و از زیر طاق بیرون شد. همان دم، طاق فرو ریخت و سپهبد تعجب کرد. جایی برای استراحت به داراب داد و اسبی تازی و سلاحی زر به وی هدیه کرد. از نژادش پرسید. داراب ماجرای زندگی بر وی گفت. سپهبد لشکر به داراب سپرد و داراب پیروز جنگ شد. سپهبد نامهای به همای نوشت و ماجرای جوان را گفت و فرجام آن شد که داراب بر تخت شاهی نشست. گازر و همسرش نیز به تبریک و تهنیت دستپرورده خویش، نزد داراب رفتند. داراب به آنان پاداشی بخشید و رو به گازر گفت: «برو بر پیشه خویش پایدار بمان. شاید روزی نوزادی دیگر از آب بگیری و با همسرت او را بپروری و او روزی پادشاه شود.»
برای خواندن درباره دیگر زنان شاهنامه روی تصویر کلیک کنید