بانویی که برای جوانان، نطق دفاع از اسلام سر میداد با شروع جنگ و شهادت پسر و برادرش حرفش را باعمل قاب گرفت
حسین برادرانفر | شهرآرانیوز؛ روز مادر فرصت مناسبی است برای گفتگو با یکی از مادران محله الهیه که در بخشش و ایثار نمونه است. مادری که فرزند، برادر و یک داماد خود را در راه دفاع از وطن از دست داده، اما هنوز با اقتدار و محکم صحبت میکند و خاطرات جنگ را مو به مو به یاد دارد.
این مادر شهید در یک آپارتمان کوچک در محله الهیه سکونت دارد، خانهای که آنچنان بزرگ نیست، اما دل مادری که در این خانه زندگی میکند و بار این همه غم را تک و تنها به دوش میکشد، خیلی بزرگ است.
با گشادهرویی ما را در خانهاش پذیرفت، او در این خانه تنهاست و تنهاییاش را با تصاویر و خاطرات عزیزانش پر میکند، به گفته خودش هر چه از گذشته خاطره دارد همه شیرین است و هیچ کدام تلخ نیست.
«مادربزرگ انقلاب» لقبی است که هممحلهایهای قدیمی زهرا انفرادی به او دادهاند. او جزو نخستین زنان انقلابی بولوار توس یا همان جاده قدیم قوچان است که اولین هسته تشکیلات یک گروه انقلابی از زنان مؤمن و معتقد محله را تشکیل میدهد و بانوان محله را درجریان انقلاب امام خمینی (ره) قرار میدهد. با لهجه شیرین مشهدیاش میگوید: «مو مادر دو شهید و خواهر شهید هستُم، خوب جایی آمِدِن، خود رهبری هم یَکباری به خانه ما تشریف آوردن.»
این بانوی مؤمن در سالهای بعد ازپیروزی انقلاب اسلامی و درجریان جنگ تحمیلی، حضور فعالی در پشت جبهه دارد و تمام وقت خود را به جمعآوری کمکهای مردمی، برای اعزام به جبهههای جنگ میگذراند. خبر شهادت پسرش (علی محمدی) و برادرش (براتعلی انفرادی) نهتنها ارادت او را به انقلاب و امام خمینی (ره) کاهش نمیدهد که با ازدواج دو دخترش با دو مجروح (۷۵ درصد) جنگ تحمیلی به نامهای «صفر محمدزاده» و «بهرام حسینزاده» موافقت میکند.
در گفتگو با زهرا انفرادی، گوشههایی از ۵ دهه فعالیت انقلابی او را مرور کردهایم که در سطور بعدی به آن میپردازیم.
پدرم با رفتنم به مدرسه مخالف بود
زهرا انفرادی در سالهای اشغال ایران توسط متفقین در مشهد به دنیا میآید. تولد در خانوادهای مذهبی، در تربیت اسلامی او تأثیر بسیاری دارد، به طوری که پای زهرا را به جلسات وعظ و درس علما باز میکند ودر همان جاست که با نام و قیام امام خمینی (ره) آشنا میشود: بنابر آنچه در شناسنامهام ثبت شده است سال ۱۳۲۰ درمشهد (جاده قدیم قوچان) به دنیا آمدم. پدر و مادرم سواد خواندن و نوشتن درست و حسابی نداشتند، فقط پدرم سواد مکتبخانهای و قرآنی داشت، هر دوی آنها پایبندی زیادی به اعتقادات مذهبی و دینی داشتند، طوری که مادرم پس از قانونی شدن فرمان کشف حجاب از سوی رضاخان در سال ۱۳۱۴ برای حدود سه سال از خانه و محلهشان خارج نشد.
حدود ۶ سالم بود که پدرم آموختن قرآن و حفظ سورههای کوچک را به من آموخت، البته مدتی هم آموزش قرائت صحیح آیههای قرآن را نزد روحانی محله آموختم. در سالهای دهه ۳۰، آموزش و پرورش مدرن و اروپایی در ایران جا افتاده بود و بیشتر همسن و سالهای من در این مدارس ثبتنام کرده بودند، اما پدرم با رفتنم به مدرسه به دلیل ماهیت غیراسلامی این مدارس مخالفت میکرد و این بزرگترین حسرتی بود که درآن سالها بر دل من ماند، اینکه غیر از سواد قرآنی، سواد خواندن و نوشتن هم داشته باشم. البته حضور در جلسات وعظ و خطابه روحانیون در زندگی من نقش مهمی داشت و بهنوعی جای خالی درس و مشق و مدرسه را برایم پر کرده بود.
حضور در جلسات مذهبی مرحوم کافی
حضور در جلسات سخنرانی مرحوم کافی، باعث به وجود آمدن روحیه انقلابی در زهرا انفرادی شده بود. او برای اولینبار در سخنرانیهای ایشان، با نام «سید روحا... خمینی» و ماهیت قیامی که آغاز کرده بود آشنا شد: هر زمان که به همراه خانواده به زیارت امام رضا (ع) میرفتیم من درجلسات علمای حاضر درحرم و مساجد اطراف شرکت میکردم، این علاقه به تدریج افزایش پیدا کرد و حتی بعد از ازدواج نیز حضور در این جلسات را ادامه دادم. ازجمله جلسات معروفی که با شور و حرارت بسیار زیادی در مشهد برگزار میشد، جلسات سخنرانی مرحوم حاج احمد کافی بود، با وجودی که حضور زنها در این جلسات چندان متداول نبود، اما من پای ثابت جلسات ایشان بودم. مرحوم کافی درکنار مطرح کردن مسائل دینی و مذهبی، به برخی اقدامات ضددینی رژیم پهوی نیز اشاره و بهطور غیرمستقیم از حکومت شاه انتقاد میکرد، به همین دلیل همیشه تعدادی از مأموران شاه به صورت مخاطبان عادی درجلسات وعظ او حاضر بودند، این مأموران هر جا احساس میکردند مرحوم کافی درحال انتقاد از حکومت و فعالیتهای غیرمذهبی شاه است، با صلواتهای مکرر و سؤالات مذهبی بیربط مجلس را به هم میزدند.
در یکی از همین جلسات که در محله سهراه کاشانی برگزار میشد و من نیز حاضر بودم، مرحوم کافی درباره آقایی به نام «روح ا... خمینی» صحبت کرد و گفت: «این سید در برابر بیدینی و فساد حکومت قیام کرده است و انشاءا... به دنبال آن است که آیین عدالت جدش را برپاکند.»
آشنایی با خط مشی امام خمینی (ره)
بانوی انقلابی مشهدی که در جلسات مرحوم کافی شیفته امام راحل و رهنمودهای ایشان در مبارزه با رژیم ستمشاهی شده است، از طریق همسر خود به برخی سخنرانیهای ایشان دست پیدا میکند: درجلسات مرحوم کافی اولین باری بود که اسم امام خمینی (ره) را میشنیدم، خیلی دوست داشتم که بیشتر با این سید و قیامش آشنا شوم، به همین دلیل همیشه به دنبال پیدا کردن اعلامیهها، سخنرانیها و مقالات ایشان بودم تا اینکه درسال ۱۳۵۲ از طریق مرحوم همسرم که با یکی از گروههای مذهبی و انقلابی مشهد آشنا شده بود، یک نوار کاست به دستم رسید، دراین نوار کاست تعدادی از سخرانیهای امام راحل برای مقابله با رژیم ستمشاهی ضبط شده بود.
وقتی با محتویات این سخنرانی آشنا شدم، فهمیدم که امام خمینی (ره) در تبعید هستند و اعلامیهها و سخنرانیهای ایشان توسط تعدادی از انقلابیهای پیشرو شهر مشهد همچون حضرت آیتا... خامنهای، مرحوم آیتا... واعظ طبسی و شهید هاشمینژاد تهیه و در بین مردم پخش میشود، این حرکت درآن سالها که هنوز انقلاب اسلامی در مشهد عمومی نشده بود بهطور محدود و با احتیاط زیادی انجام میشد. چون درصورت دستگیری یا شناسایی افراد انقلابی، آنها به عنوان آشوبگر و تهدیدکننده نظام شاهنشاهی به بدترین شکل ممکن شکنجه میشدند، حتی برخی افراد دستگیرشده در آن سالها هرگز به خانهشان بازنگشتند و بعد از پیروزی انقلاب با وجود پیگیری خانواده حتی پیکرشان هم پیدا نشد.
تشکیل اولین گروه زنان انقلابی بولوارتوس
بانوی ساکن در محله الهیه به دنبال آشنایی و ارتباط با رهبران انقلاب مشهد، هسته اولین گروه زنان انقلابی را درمحله مشهدقلی (بولوارتوس) تشکیل میدهد. با روشنگریهای او نقش زنان مبارز در جاده قدیم گسترش چشمگیری پیدا میکند: دربین سالهای ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۵ بیشتر فعالان انقلابی مشهد را مردان تشکیل میدادند و زنان انقلابی که بتوانند پا به پای مردان، در این جریان ملی و مذهبی حضور داشته باشند، بسیار اندک و انگشتشمار بودند، این موضوع نقش زنان انقلابی را در حاشیه شهر مشهد و محل سکونت ما «جاده قدیم قوچان (بولوارتوس فعلی)» که یک جامعه روستایی بود و با نظام ارباب و رعیتی و ویژگیهای مردانه اداره میشد و حتی فعالیتهای اجتماعی و عادی برای زنان سخت بود، کمرنگ و حتی غیرممکن میکرد.
در چنین شرایطی تنها راه تبلیغ انقلاب برای زنان محله، جلسات خانگی قرآن بود. خداراشکر درآن روزها، چندین جلسه دوره قرآن خانگی مخصوص بانوان درمحله ما برگزار میشد، یکی از این جلسات به نام «جلسه قرآن حضرت زهرا (س)» رونق و سابقه بیشتری داشت، من نیز در این جلسه حضور فعالی داشتم و به نوعی جزو مؤسسان این جلسه قرآنی محسوب میشدم.
من به عنوان یک زن انقلابی منتظر فرصتی بودم تا بتوانم جریانی را که بر ضد رژیم شاهنشاهی به راه افتاده است برای بانوان محله شرح دهم. روز سوم شعبان را انتخاب کردم (سالروز تولد امام حسین (ع)) و در آن جلسه قرآنی درباره اخلاق ظلمستیزی امام حسین (ع) که از ویژگیهای بارز ایشان بوده و همچنین قیام کربلا صحبت کردم، البته قصد روضهخواندن نداشتم فقط میخواستم به بانوان بفهمانم که در برابر ستمگری شاه باید قیام کرد.
گفتن این حرفها در یک جلسه خانگی قرآن زنانه با شرایط سختی که وجود داشت، غیرمنتظره و عجیب بود، یکی از خانمهای جلسه (خانم صفری) بعد از چند دقیقه سکوت حاضران، شروع به صحبت کرد وگفت: «سخنانی که خانم انفرادی گفتند، حقیقت دارد، دایی من که برای کارکردن به تهران رفته است، درباره قیام گروههای انقلابی به رهبری امام خمینی (ره) برای ما صحبت کرده است، مردم تهران و قم تاکنون چندین قیام عمومی داشتهاند که به شدت از سوی مأموران شاه سرکوب شدهاند، این قیام به شهرهای دیگر ایران از جمله مشهد هم رسیده، اما هنوز دامنه اعتراضات به کوچه و خیابان کشیده نشده است.»
با شنیدن حرفهای خانم همسایه نفس راحتی کشیدم و متوجه شدم که مردم محله ما خیلی هم بیخبر از ماجرای قیام امام خمینی (ره) نیستند، این شد که نطقم باز شد و دوباره شروع به حرف زدن کردم وگفتم: «همانطور که خانم صفری گفتند، در مشهد نیز افرادی، چون آیتا... سیدعلی خامنهای، سید عبدالکریم هاشمینژاد و آیتا... عباس طبسی، پرچمدار قیام بر ضد ظلم شاه هستند و در حال حاضر رهبری گروههای انقلابی مشهد را برعهده دارند، من نیز با یکی از این گروههای انقلابی در ارتباط هستم وحتی در سخنرانی برخی آقایان نیز شرکت کردم.»
درآخر هم برگه اعلامیهای از سخنان امام خمینی (ره) را که به همراه داشتم به خانمها نشان دادم و مضمون پیام امام توسط یکی از خانمهای جوان و باسواد جلسه برای همه خوانده شد و در همین جلسه قرآن خانگی اولین هسته زنان انقلابی (جاده قدیم قوچان) شکل گرفت.
بعد از تشکیل هسته اولیه بانوان انقلابی در محدوده جاده قدیم قوچان، من به عنوان رابط، اخبار، مطالب، اعلامیهها و نوارهای کاست صوتی را که با سخنرانیهای امام پرشده بود از همسرم تحویل میگرفتم و دراختیار سایر بانوان محله قرار میدادم، آنها نیز زنجیروار این اطلاعات را در بین زنان محلات مختلف پخش و توزیع میکردند، این تبلیغات به تدریج با پخش اعلامیه، شعارنویسی و شرکت در تظاهراتهای ضد رژیم شاه در سال ۱۳۵۷ اوج گرفت.
ثبتنام برای عضویت در بسیج ۲۰ میلیونی
مادر شهید علی محمدی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و با شروع جنگ تحمیلی، همسر، فرزند، برادران و خانواده خود را برای عضویت در بسیج ۲۰ میلیونی که به فرمان امام راحل درحال شکلگیری بود، ترغیب میکند. او همه جوانان محل را که رفتند و در راه این انقلاب به شهادت رسیدند، همچون فرزندان خود میداند.
زهرا انفرادی با بیان اینکه شیرینی پیروزی انقلاب با شروع جنگ تحمیلی به تلخی بدل شد و با حمله دشمن بعثی کشورمان در وضعیت بحرانی قرار گرفت، میگوید: همانطور که ما امروز عضوی از جامعه هستیم و در قبال آن مسئولیت داریم، در آن زمان نیز وضعیت همان بود، روزی که امام فرمان تأسیس بسیج ۲۰میلیونی را اعلام کرد، همسرم، فرزندم، برادرانم و ... رفتند و اسم نوشتند.
آن زمان دشمن درِ خانه ما بود، ما باید یک جهاد میکردیم و این تنها خانواده من نبودند که به جنگ رفتند، هر خانواده با هر توانی که داشت برای دفاع از کشور دریغ نمیکرد. در آن زمان کمتر خانهای بود که کسی را در جبهه نداشته باشد، چون مردم یکدل و همراه میخواستند که کشور بماند و مقابل دشمن صفآرایی میکردند.
درست است که فرزندان ما باید رضایتنامه میگرفتند، اما پدر و مادرها نیز متوجه موضوع بودند و با رضایت خود عزیزانشان را راهی جبهه و جنگ میکردند، شرایط طوری بود که نمیشد بگویم فرزند من نرود، همسایه بگوید فرزند من نرود، اگر چنین بود پس چه کسی باید میرفت و چه کسی از کشور و نظام و انقلاب دفاع میکرد؟
فرزندان ما از روی اعتقاد به جنگ رفتند، شرایط طوری بود که همه باید دست به دست هم میدادند و از کشور دفاع میکردند، اصلا ما خجالت میکشیدیم که فرزندان ما به جنگ نروند و فرزندان همسایگان یا هر کس دیگری مثل برگ درخت ریخته شود، فرقی نداشت همه آنها فرزندان ما بودند.
جمعآوری کمکهای مردمی برای رزمندگان
بانوی انقلابی محله الهیه بعد از اعزام خانوادهاش به جبهههای جنگ به همراه سایر بانوان محله در جمعآوری کمکهای مردمی برای رزمندگان نقش مهمی ایفا میکند: من به همراه زنان انقلابی محله هر روز به محلات مختلف بولوار توس میرفتیم و کمکهای مردمی شامل پتو، کنسرو، کیسههای خالی (برای ساختن سنگر)، چراغ والر و حتی آرد و لباسهای مختلف را جمعآوری، دستهبندی و بستهبندی میکردیم.
یکی از کارهای جهادی بانوان انقلابی محله، بافت کلاه و شالگردن و جوراب برای سربازان بود، ما با کلافهای نخی که تهیه کرده و مردم در اختیارمان قرار داده بودند، کلاه، جوراب و شالگردنهای گرم میبافتیم. هر یک ماه یا دو ماهی، کامیونی برای بردن اقلام جمعآوری شده مردم به مناطق جنگی میآمد، همه این اقلام در طول این مدت در داخل مسجد محله قرار داشتند، روز آمدن کامیون برای بردن کمکهای مردمی، ما برای اطلاعرسانی بیشتر از پشت بلندگوی مسجد اعلام میکردیم که برای بردن کمکها به جبهه آمدهاند، من با چشمان خود شاهد بودم که عدهای از مردم برنج، روغن و شکر خانه خود را برای مصرف رزمندگان میآوردند، در حالی که خود آنها از نیازمندان محله بودند و به این اقلام خوراکی احتیاج داشتند.
کمک به کادر درمان در روزهای جنگ
خواهر شهید براتعلی انفرادی در روزهای جنگ با پشت سرگذاشتن دورههای پرستاری و کمکهای اولیه برای حضور در جبهه اعلام آمادگی میکند که این امکان برای او میسر نمیشود: درآن روزهای جنگ وخون، من و چند نفر از خانمهای انقلابی محله داوطلبانه در دورههای آموزشی پرستاری و کمکهای اولیه ثبتنام کردیم و بعد از گذراندن یک دوره کامل امدادی و پرستاری، آمادگی خود را برای اعزام داوطلبانه به مناطق جنگی و کمکرسانی به نیروهای زخمی و مجروح اعلام کردیم، اما فرصت خدمت در این عرصه برای ما فراهم نشد، به همین دلیل ما با رفتن به خانه مجروحان جنگی، به خانواده و همسران آنها کمک میکردیم حتی اگر احتیاج به شستن لباس یا پتویی بود، با افتخار این کار را انجام میدادیم.
خبر شهادت علی را در ماه رمضان آوردند
علی، پسر بزرگ زهرا انفرادی در کودکی فوت میکند، به فاصله دوسال، پسر بعدی که به دنیا میآید، شناسنامه برادر بزرگتر را برای او در نظر میگیرند و میشود «علی محمدی». اما عمر این علی هم به دنیا نبود و در جریان جنگ تحمیلی به شهادت میرسد: در پنجم آذر ۱۳۵۸ و پس از رهنمودهای امام خمینی (ره) مبنی بر تشکیل ارتش ۲۰ میلیونی، علی با اینکه تنها ۱۶ سال سن داشت، به اصرار خودش از طریق ارتش به سربازی اعزام میشود، او دو سال و نیم در ارتش خدمت کرد و بعد از دریافت کارت پایان خدمت به خانه بازگشت. بعد از آمدن از جبهه، زمانی که حضرت امام خمینی (ره) درسال ۱۳۶۰ فرمان رفتن به جبهه را صادرکردند، علی هم با اصرار خودش دوباره راهی جبهههای جنگ شد، من هم با افتخار او را بدرقه کردم، علی در مناطق نظامی خوزستان مستقر شد و در مدت یکسال (از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۱) در چندین عملیات از جمله «نبرد رمضان» که دستاوردی همچون آزادسازی «پاسگاه زید» را به همراه داشت، شرکت کرد و حتی دچار مجروحیت نیز شد، اما به ما چیزی نگفته بود. آخرین مرتبهای که به مرخصی آمد، برای عروسی خواهرش بود، زمان بازگشت موتوری را که داشت فروخت و از پدرش خواست با پول موتور چند تا گوسفند بخرد و از آنها نگهداری کند، یکی را هم نذر شب ۱۹ ماه رمضان کرده بود.
وقتی خبر شهادتش را آوردند ماه رمضان بود، آن هم دو سه روز مانده به شب قدر ۱۹ رمضان، ما هم طبق وصیتش عمل کردیم و همان شبی که خواسته بود گوسفند را قربانی و در بین فقرا تقسیم کردیم.
علی سال ۱۳۶۳ در منطقه نظامی «پاسگاه زید» به شهادت رسید. زید در واقع یک پاسگاه مرزی بود که در حد فاصل منطقه کوشک و شلمچه قرار داشت و در سالهای جنگ همیشه ازجمله محورهای اصلی تهاجم دشمن بعثی به خاک کشور بود. وظیفه سربازانی که در زید مستقر بودند، حفاظت از این نقطه مرزی به هر قیمتی بود، چراکه عبور از زید به معنای ورود به مرزهای ایران و فتح دوباره خرمشهر بود.
شهادت براتعلی یکسال بعد از شهادت علی
مادر شهید علی محمدی بعد از شهادت پسرش در فاصله کمتر از یکسال برادر خود را نیز از دست میدهد.
او با اشاره به اینکه برادرش در منطقه جنگی فاو و عملیات تاریخی «والفجر ۸» به شهادت میرسد، میگوید: عملیات والفجر ۸ در ۲۰ بهمن سال ۱۳۶۴ به عنوان طولانیترین عملیات دوران هشت سال دفاع مقدس با هدف قطع ارتباط رژیم بعثی عراق با خلیج فارس انجام شد که دستاوردها و تأثیرات بزرگی در ادامه موفقیتهای رزمندگان اسلام در جنگ تحمیلی به دنبال داشت. در این نبرد غواصان ایرانی از عرض رودخانه اروند که بین ۴۰۰ تا ۱۶۰۰ متر در نوسان است و جزر و مدهای شدیدی به دنبال دارد به سلامت عبور کردند و یکی از تاریخیترین روزهای جنگ تحمیلی را به ارمغان آوردند.
اما چقدر حیف، دراین نبرد تاریخی که با پیروزی رزمندگان ایرانی همراه بود، براتعلی به شهادت رسید و پیکرش در قطعه شهدا بهشت رضا به خاک سپرده شد. تحمل غم فرزند و برادر در طول کمتر از یکسال کمر هر مادری را میشکند، اما من خودم را جای هزاران هزار مادری گذاشتم که همچون من داغدار فرزندان شهید خود هستند. حالا جای شکرش باقی است که پیکر علی و براتعلی به شهر و دیارشان برگردانده شدند، با افتخار و روی شانههای مردم تشییع و سپس به خاک سپرده شدند. آن مادرانی که فرزندانشان از سال ۶۰، ۶۱ به جبهه رفتند و دیگر بازنگشتند، چه دلی دارند.
ازدواج دخترانم با دومجروح جنگی
شهادت فرزند و برادر پایان قصههای ۸ سال دفاع مقدس زهرا انفرادی نیست، او به دلیل عشق و ارادتش به انقلاب و امام (ره) با ازدواج دودخترش با دو مجروح جنگ تحمیلی موافقت میکند. یکی از این دامادها، پس از چندین سال تحمل درد ورنج ناشی از جراحات شدید جنگی به درجه رفیع شهادت نائل میشود. باشهادت او زهرا انفرادی، افتخار مادری سه شهید را به دست میآورد: بعد از شهادت پسر وبرادرم، هفتهای یکبار به همراه دیگر خانمهای محله که مادر، همسر و یا خواهر شهید بودند از خانوادههای شهدا و مجروحان محله سرکشی و عیادت میکردیم.
درجریان یکی از همین ملاقاتها، با دومجروح جنگی به نامهای «صفر محمدزاده» و «بهرام حسینزاده» آشنا شدم، خیلی پسرهای خوبی بودند و کم کم روابط ما با این دوخانواده دوستانه و صمیمیتر شد تا اینکه یک روز مادران این دو مجروح جنگی از دختران من برای پسرانشان خواستگاری کردند. من با دخترانم صحبت کردم و انتخاب را برعهده خودشان گذاشتم، بالأخره نگهداری از جانبازانی با مجروحیت بیشتر از ۷۰ درصد، درکنار افتخار نیاز به صبر و بردباری هم دارد. اما آنها خودشان با این موضوع موافقت کردند و به این ترتیب مراسم ازدواج دودخترم با این دو مجروح جنگی در گیرودار جنگ برگزارشد.
بهرام بعد از ۸ سال شهید شد
دختران زهرا انفرادی زندگی خود را با دو مجروح جنگی آغاز کردند، اما بهرام حسینزاده، یکی از دامادها در سال ۱۳۷۸ و بعد از چند سال تحمل درد و رنج و سختی به شهادت رسید.
مادر بزرگ انقلاب که حالا در خانهای کوچک در محله الهیه سکونت دارد از دامادش به نیکی یاد میکند و میگوید: بهرام مرد خیلی خوبی بود، او هم مجروح و هم آزاده بود، قبل از اینکه در اواخر سال ۱۳۶۹ با دخترم ازدواج کند، چندسالی را در زندانهای رژیم بعثی به اسارت گذرانده بود، بعد از آزادی بابت شدت جراحاتی که از شکنجه و آزار او برجای مانده بود، کلیههای خود را از دست داد، بیماری قلبی داشت و هزار نوع درد و رنج دیگر. اما هم من و هم دخترم خیلی بهرام را دوست داشتیم، با وجود این همه درد، خم به ابرو نمیآورد. از بهرام دو پسر به یادگار مانده است که یکی از نوههایم سال ۱۳۸۷ وقتی که تنها ۱۶ سال داشت، براثر تصادف از دنیا رفت، اما نوه دیگرم که نامش علی است، اکنون ۲۳ سال سن دارد و به عنوان مرد خانه، جای خالی پدر و برادر بزرگترش را پرکرده است.
حرف آخر اینکه، همه باید قدردان خون شهدا باشیم، ما جوان دادهایم، شهید دادهایم، شهدایی که آنها هم مثل همه برای پدر و مادرشان عزیز بودند، اما از جانشان گذشتند.
مگر از جان گذشتن راحت است، همه جان خود را دوست دارند، اما شهدا جانشان را فدا کردند، سن زیادی هم نداشتند، اما این کار را کردند، چون هدف داشتند و هدفشان این بود که بقیه راحت زندگی کنند، پس ما هم باید طوری زندگی کنیم، طوری عمل کنیم و راه شهدا را ادامه دهیم که آنها هم در آن دنیا راحت باشند و امیدوارم که ادامه این راه شهدا به ظهور آقا امام زمان (عج) منتهی شود.