نرگس آبیار را باید برای ترقیاش در سینما ستود؛ او با همین ستایشها از «اشیا از آنچه ...» به «ابلق» رسیده است؛ فیلمی که انگار از تکتک فیلمهای پیشین او، نشانههای تحسینشدهشان را در یک چمدان گذاشته و آنقدر به جمعکردنشان اصرار داشته که گاهی بعضی چیزها از درزهایش بیرون زده است.
کاظم کلانتری | شهرآرانیوز - نرگس آبیار را باید برای ترقیاش در سینما ستود؛ او با همین ستایشها از «اشیا از آنچه ...» به «ابلق» رسیده است؛ فیلمی که انگار از تکتک فیلمهای پیشین او، نشانههای تحسینشدهشان را در یک چمدان گذاشته و آنقدر به جمعکردنشان اصرار داشته که گاهی بعضی چیزها از درزهایش بیرون زده است؛ «ابلق» یک فیلم زنانه است شبیه فیلمهای قبلی آبیار؛ یک مانیفست تصویری برای جنبش
«میتو» البته نه در اداره و کارگاه و محیطهای اجتماعی رسمی؛ در یک زورآباد حاشیه شهر. فیلم برای این آشناییزدایی تلاش زیادی میکند؛ درواقع فیلمنامهنویس و کارگردان از ایده قراردادن یک جنبش
«میتو» در چنین فضایی به پرداخت چنین داستانی رسیدهاند و همین باعث شده شبکه نمادین فکرشده و البته ناقصی در فیلم شکل بگیرد که گاهی شکستهبسته کار میکند و گاهی به شکلی ابتدایی در نشاندادن لایههای معناییاش دستوپا میزند. فیلم برای فرار از نمایش سیاه پایههای ویران فرهنگی (آزار جنسی مردها به زنها و ناموسپرستی) در طول داستان در کنار وضوح داستانش، نمادسازی میکند و برای اینکه مطمئن شود مخاطب منظورش را فهمیده به سطحیترین شکل ممکن در پایان به نشانه اصلیاش ارجاع میدهد.
«ابلق» یک داستان تکراری امتحانپسداده است که در فضایی امتحانپسداده روایت میشود، اما این همهچیز نیست. آبیار با «شبی که ماه کامل شد» نشان داده بود که میتواند فضا بسازد، از پس درآوردن ریتم بربیاید و شخصیتهایی بهاندازه خلق کند. «ابلق» هم فیلمی شخصیتمحور است و نه اتفاقمحور؛ برای همین ساخت شخصیت را بر ساخت اتفاق برتری میدهد و حتی اصرار دارد شخصیتها را در دو راهی انتخاب قرار دهد تا آنها اتفاق را رقم بزنند حتی به قیمت گذشت دو سوم داستان. الناز شاکردوست و هوتن شکیبا در قالب چنین شخصیتهایی و با سابقه بازی در فیلم قبلی آبیار به پختگی ارائه بازیهایی حسی و متکی بر نگاه رسیدهاند، البته نه هنوز کامل و یکدست و مهمتر از اینها به قیمت غافلشدن از اجرای کلامی و حضور شخصیتهایی ناکارآمد و بیکارکرد در داستان، مثل «مبینا»، دختر راحله و سیاوش، برادر «جلال» (بهرام رادان).
«ابلق» فیلمی متکی بر فضا هم هست؛ برای همین روی لوکیشن و عناصری مثل آینه و موش و کفتر و مار با بهرخکشیدن تکنیک تأکید میکند و آنقدر درگیر اینها میشود که گاهی در برقراری ارتباط این عناصر ناکام میماند، مثلا اگر در اوج داستان با انتخاب درست تدوین موازی موقعیتی نفسگیر میسازد از آنطرف نمیتواند از این دو فضا تقابلی درست دربیاورد؛ این را در همه تقابلهای دوگانه فیلم پیدا میکنید. به نظر میرسد نرگس آبیار را دوباره باید برای ترقیاش در اجرا و کارگردانی ستود، و منتظر ماند تا داستانی درحد و اندازه اجرای او پیدا شود، شاید مثل ناامیدی آبیار از فضای فرهنگی زورآباد، ما هم باید چندان به پیداشدن چنین داستانی امید نداشته باشیم.