اوزر به هیچ چیز دیگری اشاره نمیکند. سرراست میرود سر اصل مطلب و از پرداختن به حواشی خودداری میکند. انگار هنرمند فریاد میکشد که: «اندیشه را نمیشود مهار و محدود به ظرفی ازقبل ساخته کرد. بالاخره از جایی بیرون میزند و راه خودش را میگیرد».
امیرمنصور رحیمیان | شهرآرانیوز - آن وقتها هیچ کس تلفن همراه نداشت و هنوز این نرم افزارهای آدرس یابی و نقشه خوانی هم نیامده بود. روی نقشه با ماژیک، مسیر را کشیده بودیم و به همراه دو نفر از دوستان باکمال، با یک پیکان قبراق و سبزرنگ، به جاده زده بودیم. به خیال خودمان میرفتیم به سمتی که بوی شرجی دریای جنوب از آن میآمد. چون نقشه نداشتیم و هیچ یک هم راه بلد نبودیم، به تابلوهای مسیر، بیشتر از حد معمول دقت میکردیم و به هر شهری هم که میرسیدیم، روی نقشه علامتش میزدیم که یعنی از اینجا رد شده ایم.
با این قسمت سفر هیچ مشکلی نداشتیم و راه را درست میرفتیم، ولی مصائب از آن جایی شروع میشد که قرار میگذاشتیم در شهری، روز را به شب بدوزیم. هرچند درمورد مکانهای دیدنی شهر، چیزهایی خوانده بودیم، نمیدانستیم چطور به آنجا برسیم. از هرکس که میدیدیم، نشانی میپرسیدیم و آخر هم به آن جایی که قصد داشتیم برویم، نمیرسیدیم یا دیر میرسیدیم. این نابلد و گنگ بودن، جایی در نیمه شب درست وسط بیابان، یقه ما را گرفت. بیرون از «ابرکوه» بودیم و میخواستیم درخت ۴ هزارو ۵۰۰ ساله را ببینیم، ولی هیچ کس را پیدا نمیکردیم که نشانی از او بپرسیم.
به ناچار همان جا ماندیم تا خورشید بیاید و راه را نشانمان بدهد. سپیده صبح نزده، در خاکستری گرگ ومیش آسمان، محو و تار، هیبت درخت را دیدیم که عظیم و سر به آسمان ساییده، آن طرف جاده ایستاده است. بعدها فهمیدم که بعضی چیزها از شدت وضوح، تیره اند؛ از بس که ساده و بدیهی اند، به چشم نمیآیند. مثل عظمت این درخت و مانند حال وروز بشر؛ موجودی که اصل و اساسش بر آزادی گذاشته شده است. چیزی که برای انسان از نان شب واجبتر و از هوا لازمتر است و سنگینترین مجازات برای مردمان، سلب آن است. آزادی هم مثل ریشههای درهم تنیده آن درخت، چندین شاخه دارد؛ آزادی اندیشه و سخن و خوروخواب و رفت وآمد. آن سیاستمدارانی که از درک این خاصیت آدمیزاد ناتوانند، محکوم به فراموشی و عدم هستند. مثالش را هم هر روز و هر دقیقه در چهار وجه جهان میبینیم. از دولت نظامی روی کارآمده در میانمار گرفته تا شورش مردم آمریکا و هزاران جای این کره کوچک آبی رنگ.
اثر «آتیلا اوزر» ترک هم مثل معنایی که به آن اشاره میکند، به همین وضوح است. از زور قابل فهم بودن است که تصمیم گرفتیم برایش یادداشت بنویسیم. انگار «دو به علاوه دو» را در آزمون دکتری ریاضیات آورده اند. از بس مغزهاشان پیچیده شده است، هزار تحلیل میدهند و هیچ کس فکرش به پاسخ درست نمیرسد. اثر در کمال سادگی به اصل واساس بشر اشاره میکند. انگار کسی با انگشتش مستقیم به ماه اشاره کرده است و دارد داد میزند: «ماه». گلدانی با گیاهی کوتاه، ولی ریشههای بلند که زیر گلدان را ترکانده اند و هرکدام به راهی رفته اند. اوزر به هیچ چیز دیگری اشاره نمیکند. سرراست میرود سر اصل مطلب و از پرداختن به حواشی خودداری میکند. انگار هنرمند فریاد میکشد که: «اندیشه را نمیشود مهار و محدود به ظرفی ازقبل ساخته کرد. بالاخره از جایی بیرون میزند و راه خودش را میگیرد».
این اثر برای این نسل نیست، برای تمام آدمهایی است که در تمام دورانها زندگی کرده اند. برای آنهایی است که بعدها میآیند و همیشه و هر روز به همان مفهومی فکر میکنند که پیشینیانشان فکر میکرده اند. برای ریشههایی است که دربند هیچ گلدانی نمیمانند. مثل ریشههای از خاک سربرآورده درخت ۴ هزارو ۵۰۰ ساله که از این داستانها زیاد دیده است. رد سم اسبان و چرخ اراده توپهای زیادی بر تنش مانده و هیچ وقت کوتاه نیامده است. نشانه کوتاه نیامدنش هم همان چتر بزرگ روی سرش؛ چیزی که از بس عظیم و واضح است، خیلی به چشم نمیآید.
برای خواندن درباره کارتونهای دیگر روی تصویر زیر کلیک کنید
جعبه کارتونها