صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

این روز‌ها کار در اتاق جراحی، راه رفتن روی مین است

  • کد خبر: ۵۹۷۲۲
  • ۰۶ اسفند ۱۳۹۹ - ۱۳:۳۶
کرونا جان خواهر دکتر علیرضا موسوی را گرفت، اما او همچنان دست از خدمت به بیماران نکشیده است
سمیرا منشادی | شهرآرانیوز؛ در این روز‌ها که بسیاری از ما برای در امان ماندن از بیماری کرونا کار‌های درمانی و رفتن به بیمارستان را تا حد ممکن عقب می‌اندازیم و برخی دکتر‌ها هم در مطبشان را بسته و خانه‌نشین شده‌اند، دکتر سید علیرضا موسوی، متخصص بیهوشی، حتی یک لحظه هم کارش را تعطیل نکرده است. قرار مصاحبه را در دفتر کارش در بیمارستان تعیین کرده است. با هزار سلام و صلوات و اینکه کرونا نگیریم همراه عکاس شهرآرا به بیمارستان می‌رویم. او یک روز عادی کارش است و مانند هر روز دیگر بیش از ۲۰ بیمار را ویزیت کرده و قرار است هر کدام از این بیماران در روز‌های آینده عمل جراحی شوند. در ابتدای صحبت متوجه می‌شویم کرونا سه ماه پیش تنها خواهرش ماندانا را از او گرفته است. ماندانا متخصص بیهوشی بیمارستان ۱۷ شهریور بوده و تا آخرین لحظه عاشقانه کارش را انجام داده است.

موسوی با آنکه کرونا عزیزترینش را از او جدا کرده باز هم کارش را ادامه داده است. او فرزند ارشد خانواده‌اش است. خواهرش که به‌تازگی فوت کرده فرزند بعدی خانواده بوده و برادر کوچک‌ترش دکتری دامپزشکی دارد. موسوی حدود ۲۵ سال است که متخصص بیهوشی اتاق عمل است و اکنون در بیمارستان‌های مختلفی مسئولیت به عهده دارد. در ابتدای کار برای گذراندن طرحش به خوزستان می‌رود. حتی بعد از به اتمام رسیدن دوره طرحش چند سالی را در خوزستان می‌ماند. انتخاب جنوب کشور برای گذراندن طرح و اقامتش قصه‌های شنیدنی دارد که این هم‌محله‌ای ما در محله آب و برق در ادامه آن‌ها را بازگو می‌کند.


مسئولیت‌پذیری را از پدرم آموختم

علیرضا متولد ۱۳۴۵ و فرزند بزرگ خانواده‌اش است. به واسطه شغل پدرش که فرمانده پشتیبانی لشکر ۷۷ مشهد بوده سال‌ها در شهر‌های مختلف کشورمان زندگی کرده است. زنده‌یاد سرهنگ غلامرضا موسوی در زمان حصر آبادان و جنگ، در جنوب کشور حضور داشته است. او به همراه سایر رزمندگان لشکر پیروز ۷۷ تلاش‌های بسیاری برای شکستن حصر آبادان انجام داده است. مرحوم موسوی مدتی هم فرماندهی تیپ قوچان را به عهده داشته است.
 
دکتر موسوی از پدرش هنگامی که در قوچان خدمت می‌کرده خاطره‌هایی به یاد دارد. او برایمان توضیح می‌دهد: «آن‌زمان که در قوچان بودیم، پدرم فرمانده اردوگاه اسیران عراقی بود. در آنجا ۲ هزار و ۵۰۰ نفر از اسیران زیرنظرش بودند. اردوگاه تحت کنترلش بود. به دلیل همین اداره خوب اردوگاه و اینکه هیچ‌گاه مشکلی در ارتباط با اسیران نبود، تقدیر‌های زیادی از سوی مسئولان دریافت کرد.» مرحوم موسوی در سال ۶۹ به دیدار حق می‌رود. او درس‌های بزرگی به فرزندانش داده است.

موسوی می‌گوید: «پدرم مرد منظم، دقیق و وظیفه‌شناسی بود. همواره تلاش می‌کرد تا مسئولیتی را که به عهده‌اش گذاشته‌اند به بهترین نحو انجام بدهد. این حس مسئولیت‌پذیری را به ما هم آموزش داده است. من و مرحوم خواهرم همیشه دغدغه کار و بیمارانمان را داشتیم و الان هم همه فکر من کمک به بیمارانم است.»


خدمت در مسیر پزشکی را انتخاب کردم

حس نوع‌دوستی و خدمت از همان ابتدا در وجود موسوی بوده است. او در زمان جنگ به همراه خانواده‌اش در جنوب کشور بودند. هنگامی که خرابی‌های جنگ را می‌دیده با خود می‌پنداشته زمانی که بزرگ شد مهندس عمران می‌شود و به هم‌وطنانش برای بازسازی خانه‌هایشان کمک می‌کند. اما سرنوشت می‌خواسته او به‌نوعی دیگر به مردم خدمت کند. موسوی تعریف می‌کند: «سال ۶۳ خودم را برای کنکور آماده می‌کردم. علاوه بر ریاضی به درس زیست و فیزیولوژی بدن انسان هم علاقه داشتم.
 
به همین دلیل پزشکی را در کنکور انتخاب کردم.» آن سال کنکور بسیار سختی برگزار شده و موسوی توانسته رتبه ۲۸۴ را کسب کند. او برای ادامه تحصیل رشته پزشکی عمومی را انتخاب می‌کند. برای شروع درسش ابتدا راهی شیراز و سپس به دانشگاه فردوسی مشهد منتقل می‌شود و مدرکش را از دانشکده پزشکی دانشگاه فردوسی مشهد در سال ۱۳۷۶ می‌گیرد. بدین شکل او راه خدمت را از رشته پزشکی پیش می‌گیرد.


علاقه‌ام به جنوب مرا به خرمشهر کشاند

سال ۱۳۷۶ تخصصش را می‌گیرد. اما اینکه چرا تخصص بیهوشی را انتخاب کرده موضوعی است که این‌گونه برایمان تعریف می‌کند: «سرباز بودم و برای افرادی مانند من دو کد رشته پاتولوژی و بیهوشی را باز کرده بودند. به نسبت علاقه‌ام بیهوشی را انتخاب کردم.» او در دوره تخصص جزو ۵ نفر اول رشته‌شان بوده و می‌توانسته هر شهری را برای گذراندن طرحش انتخاب کند. اما احساس و عرقی که به جنوب داشته است سبب شده تا او خرمشهر را برای گذراندن طرحش انتخاب کند. در آن سال متخصص بیهوشی در خرمشهر کم بوده است. او تا دو سال تنها متخصص بیهوشی شهر بوده و ۲۴ ساعته در بیمارستان حضور داشته است. موسوی می‌خواسته فقط دو سال آنجا بماند، اما برگشتش به مشهد ۶ سال زمان می‌برد.
 
او بعد از مدتی خدمت در بیمارستان ۳ خرداد خرمشهر، رئیس همان بیمارستان می‌شود. هم‌زمان در بیمارستان فاطمه زهرا (س) هم فعالیت داشته است. سه سال هم جزو هیئت علمی دانشگاه آزاد پرستاری و مامایی بوده و همچنین در دانشگاه علوم دریایی اهواز به عنوان استادیار تدریس کرده است. با این حجم سنگین کار از آن روز‌ها به عنوان بهترین روز‌های دوران کاری‌اش یاد می‌کند. درباره ماندگاری‌اش در جنوب یک علت دارد و در این باره توضیح می‌دهد: «جنوبی‌ها غریبه‌نواز و بسیار خونگرم هستند. هنگامی که در بین آن‌ها بودم به هیچ عنوان احساس غربت نمی‌کردم.»


مین‌های خنثی نشده هنوز قربانی می‌گیرند

با آنکه موسوی سال ۱۳۷۶ به خرمشهر می‌رود و ۸ سال از پایان جنگ می‌گذرد، اما او در بیمارستان با افرادی روبه‌رو می‌شده که بر اثر انفجار مین قطع عضو شده بودند. مین‌های خنثی نشده‌ای که هنوز هم قربانیان زیادی می‌گیرد. او می‌گوید: «بعد از اتمام جنگ برخی قسمت‌ها هنوز پاک‌سازی نشده‌اند. گاه نظامیان و حتی افرادی که قصد رفت‌وآمد دارند در اثر لحظه‌ای غفلت روی مین‌ها می‌روند و سبب آسیب‌دیدگی جدی‌شان می‌شود.» او خاطره‌هایش را زیر و رو می‌کند. آن‌قدر تعداد افرادی که بدین خاطر به اتاق جراحی آورده شده‌اند زیاد است که او نمی‌داند کدام یکی را برای گفتن انتخاب کند. به یاد استوار غیوری که اهل خرم‌آباد بود می‌افتد که اجازه نداد هنگام جراحی بیهوش شود.

او می‌گوید: «استوار را با وضع وخیمی به اتاق جراحی آوردند. پای راستش روی مین رفته بود و باید برای قطع پا بیهوشش می‌کردم. هنگامی که آماده شدم تا او را بیهوش کنم گفت نمی‌خواهم بیهوش بشوم و می‌خواهم تمام مراحل جراحی را ببینم. هرچه پزشک درمانگر و من گفتیم قبول نکرد. پرده کوتاهی را که جلوی صورت بیمار زده می‌شود کنار زد. قرار شد او را از کمر بی‌حسش کنم تا بدین ترتیب بتواند در طول عمل جراحی به‌هوش باشد. او آنقدر شجاع بود که تا آخر عمل جراحی آن را تماشا کرد.» این استوار غیور به موسوی گفته پایم را در راه وطنم از دست دادم و این بزرگ‌ترین افتخارم است.


بیهوشی و مسئولیت‌هایش

تصوری که ما از متخصص بیهوشی داریم بسیار متفاوت از آن چیزی است که در واقعیت وجود دارد. گاهی در فیلم‌ها می‌بینیم، متخصص بیهوشی با آمپولی در دست، بالای سر بیمار می‌آید و به او می‌گوید تا سه بشمار و سپس بیمار بیهوش می‌شود. این تنها یک بخش کوچک ماجراست. آن‌ها مسئولیت بزرگی در قبال سلامتی بیمار دارند و این بخش از کارشان در هیچ فیلمی به نمایش در نمی‌آید. حتی فردی که تحت عمل جراحی قرار می‌گیرد هم نمی‌داند که حضور متخصص بیهوشی تا چه اندازه در روند جراحی‌اش مهم است.

دکتر موسوی برای بیان اهمیت کارش از مثال جالبی استفاده می‌کند و کارش را مانند خلبانی می‌داند که هواپیما را هدایت می‌کند: «کار ما مانند کار خلبان است. خلبان به هنگام بلند شدن هواپیما از روی زمین باید حواسش به خیلی از مسائل باشد. حتی هنگامی که هواپیما بلند می‌شود و در آسمان است باز هم کار خلبان تمام نشده. هنگام فرود هم خلبان باید به بهترین شکل فرود را در کنترل خود داشته باشد. ما هم باید قبل از عمل جراحی وضعیت سلامتی بیمار را بررسی کنیم. برخی دارو‌ها نباید قبل از جراحی مصرف شوند، برخی دارو‌ها باید مصرف شوند.
 
هنگام عمل باید دوز بیهوشی متناسب با جراحی تعیین شود. هنگامی که فرد از حالت بیهوشی هم می‌خواهد خارج شود باید‌ها و نباید‌هایی برایش اجرا می‌شود. بدین شکل متخصص بیهوشی از ابتدای عمل جراحی تا انتها باید در کنار بیمار باشد و وضعیت او را لحظه به لحظه کنترل کند.» از صحبت‌های موسوی می‌توان به این نتیجه رسید که فرآیند بیهوشی بیمار به آن آسانی‌هایی که فکرش را می‌کنیم نیست. آن‌ها حتی قبل از شروع یک جراحی مسئولیتشان شروع می‌شود و با خارج شدن بیمار از بیهوشی و رفتنش به بخش مسئولیت سنگینشان پایان می‌پذیرد. او می‌گوید: «بزرگ‌نمایی نیست اگر بگویم کار ما به اندازه یک جراح سخت و مسئولیت‌دار است.»


درمان افسردگی با شوک

بی‌شک در این سال‌ها که موسوی در بیمارستان خدمت کرده هنگام عمل برایش اتفاق‌های جالبی افتاده است. هنگامی که این موضوع را مطرح می‌کنیم او می‌گوید: «سالمندی را برای عمل جراحی به یکی از بیمارستان‌هایی که در آن کار می‌کردم آوردند. او را بیهوش کردم. در همین هنگام فرزندان آن سالمند با اینکه از قبل رضایت‌نامه عمل را امضا کرده بودند به اتاق عمل خبر دادند که اگر بیهوشی برای قلب بیمار خطر دارد راضی به بیهوشی و جراحی نیستند. از سویی بیمار را بیهوش کرده بودم. حال می‌خواستیم او را به‌هوش بیاوریم، اما بیمار هوشیار نمی‌شد. شش‌بار به بیمار شوک دادم. وضعیت بحرانی بود. مستأصل شده بودم، بیمار برنمی‌گشت. در همان حال به جدم موسی‌بن جعفر (ع) پناه بردم و از ایشان خواستم توجه ویژه‌ای به بیمار داشته باشند.

امداد غیبی شامل حالم شد و بیمار به طرز عجیبی برگشت. مدتی در ICU (آی‌سی یو) نگهداری شد و با سلامت کامل از بیمارستان خارج شد.» موسوی به نکته‌ای دیگر هم درباره این بیمار اشاره می‌کند و می‌گوید: «فرزندان سالمند به پزشک معالج اعلام کرده بودند که پدرمان افسردگی داشته است، اما بعد مرخص شدن از بیمارستان افسردگی‌اش درمان شده است.» این متخصص بیهوشی توضیح می‌دهد که یکی از راه‌های درمان افسردگی، شوک‌درمانی است. بیمار به دلیل اینکه شش‌بار در اتاق جراحی شوک دیده درمان شده است.


خاطراتی که هم شیرین است و هم سخت

البته این تنها باری نبوده که این متخصص بیهوشی جد بزرگوارش را واسط قرار داده است تا به کمک او و بیمار بیاید. پسر جوان اهل تربت‌حیدریه را به یاد می‌آورد که برای به‌هوش آوردن آن پسر جوان هم او شش‌بار شوک به بیمار داده است تا به زندگی برگردد. درست همان‌جایی که علم پزشکی و پزشکان از زنده بودن پسر جوان قطع امید می‌کنند.
 
موسوی آن روز را این‌گونه برایمان تعریف می‌کند: «جوانی بود که در جاده تربت حیدریه به مشهد تصادف کرده بود. جراحت‌های زیادی داشت و جراح مشغول کار شد. در لحظه‌ای بیمار ایست قلبی و تنفسی کرد. هر کاری برای برگشت بیمار انجام دادم. مانده بودم که چه کنم در اوج ناامیدی دست به دعا شدم و از خدا خواستم به بیمار کمک کند. بعد از حدود یک ساعت بیمار برگشت.» هنگامی که بیمار برمی‌گردد و به ICU (ای سی‌یو) منتقل می‌شود، پزشکان به او می‌گویندکه بیمار بابت مدت زیادی که بیهوش بوده امکان زندگی طبیعی را ندارد و شاید زندگی نباتی داشته باشد. حتی برخی می‌گویند اگر بیمار برنمی‌گشت برایش بهتر از این حالت بود.

موسوی می‌گوید: «در کمال تعجب همه کادر پزشکی دو روز بعد بیمار انگشتتان دست و پایش را تکان داد. بعد مدتی هم از بیمارستان مرخص و با پای خودش به خانه‌اش برگشت.» او بیماران مشابه زیادی را دیده که شرایط مشابهی با جوان تربت‌حیدریه‌ای داشته‌اند، اما به زندگی برنگشته‌اند. به همین دلیل تأکید می‌کند که جدش به یاری بیمار آمده و نه هیچ چیز دیگری.

موسوی در این شغل لحظه‌های شیرین را هم تجربه کرده است. او می‌گوید: «آن زمان که در خرمشهر بودم، بانویی برای زایمان سه قلویش به بیمارستان آمد. او را بیهوش کردم تا جراح کارش را انجام بدهد. انتظار سه قلو را داشتیم. اما جراح در آخرین لحظه گفت که نوزاد دیگری هم وجود دارد. آن زمان بود که همه اتاق شگفت‌زده شدند. حتی برای مادر و پدر نوزاد هم شگفتانه جذابی بود.»


با دختر یکی از سرداران جنگ ازدواج کردم

دکتر علیرضا موسوی در سال ۱۳۷۹ با همسرش که متخصص زنان در خرمشهر بوده آشنا می‌شود. آن‌ها یک وجه اشتراک داشتند که در این باره موسوی می‌گوید: «هنگامی که با همسرم آشنا شدم و ازدواج کردم متوجه شدم پدر او هم یکی از سرداران جنگ بوده است.» حاصل ازدواج آن‌ها دو دختر است. یکی از دختران امسال قرار است کنکور بدهد و دختر دیگر ۱۰ سال دارد. او درباره دخترانش می‌گوید: «هر دو به رشته پزشکی علاقه دارند. اما هنگامی که سختی‌های کار من و مادرشان را می‌بینند کمی مردد می‌شوند که آیا این رشته را برای ادامه تحصیل انتخاب کنند یا نه؟»


انتظار‌های بیماران از پزشک

صحبت از مشکل و گرفتاری که می‌شود همه ما کلی حرف برای گفتن داریم. اما نوبت که به پزشکان می‌رسد نگاه‌ها تغییر می‌کند. اولین نکته‌ای که به ذهنمان خطور می‌کند این است: «مگر پزشکان هم مشکل دارند؟» «ای بابا آن‌ها کلی درآمد دارند دیگر مشکلی نیست که نشود با پول حلش کرد.»، اما موسوی به نکته‌ای دیگر اشاره می‌کند که از چشم ما پنهان مانده است.
 
این متخصص بیهوشی توضیح می‌دهد: «ما هم مانند همه مردم خسته می‌شویم، مشکل‌های خانوادگی داریم، گاهی بی‌حوصله و کسل هستیم. ما هم بیمار می‌شویم. ساعت‌های طولانی را در اتاق جراحی می‌گذرانیم. به دلیل حجم زیاد کار شاید خانواده‌مان را روز‌های پشت‌سر هم نبینیم. اما بیماری که مقابل ما می‌نشیند به هیچ کدام از این موارد توجهی ندارد. تنها به مشکل خودش فکر می‌کند.» با این حال باز هم او معتقد است پزشک باید در همه حال همراه بیمارش باشد.


سنگرمان را ترک نمی‌کنیم

صحبت از کرونا که می‌شود داغ دل موسوی هم تازه می‌شود. همان‌طور که گفتیم او به‌تازگی تنها خواهرش را به‌دلیل ابتلا به کرونا از دست داده است. این متخصص بیهوشی می‌گوید: «هنگامی که تخصصم را در رشته بیهوشی شروع کردم، ماندانا کنکور داشت. در آن سال‌ها به دلیل اینکه متخصص بیهوشی کم بود کد رشته‌ای را باز کردند که از همان ابتدا متخصص بیهوشی می‌گرفت. خواهرم در این رشته شرکت کرد و قبول شد. ساعت‌های طولانی را در بیمارستان بود به کارش عشق داشت.
 
هر دو باری که کرونا گرفت در بیمارستانی که مشغول به کار بود بستری شد. هر چه به او می‌گفتیم کارت را کمتر کن کارش را سبک‌تر نمی‌کرد. می‌گفت در حال حاضر بیماران بیشتر به من نیاز دارند.» موسوی با آنکه عزیزش را از دست داده، اما انگیزه‌اش برای کار کردن و حضور در بیمارستان کم نشده است. او می‌گوید: «ما مانند سربازانی هستیم که در جنگ سلامت، سنگر دفاع را حتی لحظه‌ای ترک نمی‌کنیم. حتی اگر عزیزانمان را از دست بدهیم.»
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.