باتوجه به خبرهایی که میرسد، به ظاهر ماه آخر سال ماه بابرکتی برای ادبیات داستانی خراسان به ویژه مشهد است. اخبار ادبی اسفند ۹۹ با نام چند داستان نویس از این خطه همراه بوده که کتاب هایشان در دست چاپ است یا منتشر شده است. یکی از این نویسندگان لیلا صبوحی است که کتاب تازه اش، با عنوان «نیوتن زیر درخت گردو»، قرار است در روزهای پیش رو وارد بازار کتاب شود.
شهرآرانیوز - باتوجه به خبرهایی که میرسد، به ظاهر ماه آخر سال ماه بابرکتی برای ادبیات داستانی خراسان به ویژه مشهد است. اخبار ادبی اسفند ۹۹ با نام چند داستان نویس از این خطه همراه بوده که کتاب هایشان در دست چاپ است یا منتشر شده است. یکی از این نویسندگان لیلا صبوحی است که کتاب تازه اش، با عنوان «نیوتن زیر درخت گردو»، قرار است در روزهای پیش رو وارد بازار کتاب شود.
رمان نام برده ماجراهایی را روایت میکند که زندگی صنم و صبا طحان، خواهران دوقلو، متأثر از آن است. با مرگ صبا، سروکله مردی حدود چهل ساله پیدا میشود که ذهن صنم را درگیر میکند. او از سویی با ازدست دادن خواهر دوقلویش و دغدغه چیستی مرگ و زندگی کلنجار میرود و از سوی دیگر با مواجهه با مرد ناشناس و نیز دفترچه خاطرات صبا، هویت مرد تازه وارد برایش مسئله میشود.
صبوحی در «نیوتن زیر درخت گردو» به مفاهیمی، چون «عشق» و «مرگ» و «اخلاق» علاقه نشان میدهد و میکوشد از قوانین فیزیک نیز در شکل دهی داستانش بهره بگیرد. بریدهای از رمان را بخوانید:
من قبلا نادر جلالی را در خواب هایم دیده ام؟ نمیدانم. اگر قبلا قضیه این مردک را میدانستم، حتما حواسم را بیشتر به خواب هایم جمع میکردم. این یکی دو سال آخری یادم میآید گاهی خوابهای چرت وپرتی درباره صبا میدیدم، اما محل نمیکردم. مثلا میدیدم صبا در جاده باریکی که هر ۲ طرفش دره خوفی است، پشت فرمان یک کامیون نشسته است و هرچه پا میکوبد روی ترمز، ماشین ککش نمیگزد. هی بین ۲ تا دره سرعت میگیرد و قیلی ویلی میرود. اینها را میدیدم، اما خود نادر جلالی...
[..]یک وقتهایی فکر میکردم یک گربه بزرگ یا حتی مثلا یک ببر است، یک وقتهایی فکر میکردم پرندهای نه چندان محبوب مثل کلاغ یا مثلا همین جغد است و یک وقتهایی هم به نظرم میآمد چیزی مثل سگ گله است. نمیدیدمش، فقط حضورش را حس میکردم. با یک فاصله معین. نه به صبا نزدیک میشد و نه ازش دور میشد. هرجا که صبا در خواب هایم بود، او هم بود. فقط همین را میدانم که بود و سیاه بود. یک جور سیاه براق عجیب، مثل سیاهی قیر.
دست کم پنج شش بار دیدمش در خواب هایم. هیچ وقت نمیشد بفهمی منظورش چیست. مواظب صباست یا میخواهد بهش آسیبی بزند؟ اما یادم نمیآید بودنش خیلی هراسانم کرده باشد. نگران چرا، بخواهی نخواهی یک جور نگرانی داشت، اما هراس و وحشت نه. حتی شاید بتوانم بگویم یک جور دل گرمی هم به آدم میداد. نمیدانم، هرچه میگردم اسم درستی برایش پیدا نمیکنم. بودنش، چیزی بود مثل آن چهارلیتری بنزین داخل صندوق عقب ماشین دایی، وقتی پیرارسال داشتیم از آن جاده فرعی طولانی میرفتیم شمال. چیزی که هم خیالت را راحت میکند، که اگر وسط راه بنزین تمام کنی معطل نخواهی ماند، و هم خیالت همیشه از بابت نشت کردن و فاجعه بارآوردنش ناراحت است.
لیلا صبوحی متولد ۱۳۵۳ در تبریز و بیش از ۲ دهه است که در مشهد زندگی میکند. از او قبلتر ۲ اثر داستانی به نامهای «پاییز از پاهایم بالا میرود» و «سیاوش اسم بهتری بود» چاپ شده است. «نیوتن زیر درخت گردو» سومین کتاب اوست و نشر نیماژ بنا دارد آن را در همین ماه در حدود ۳۰۰ صفحه منتشر کند.