سهیل سهیلی، از آن دست هنرمندانی است که در خانوادهای هنری بزرگ شده و آشناییاش با این فضا از کودکی شکل گرفته است. وقتی شنیدم فیلم کوتاه این هنرمند جوان در جشنواره بینالمللی مگا سیتیز شورت داک فیلم فستیوال فرانسه رتبه برتر را از آن خود کرده است مشتاق شدم با او همصحبت شوم.
نجمه موسوی کاهانی | شهرارانیوز - برخی افراد علاقه به هنر را یک مقوله ذاتی و موروثی میدانند و برخی هم برگرفته از تأثیر محیط. عدهای معتقدند آنچه بهصورت ژن از خانواده به فرد منتقل میشود میتواند باعث کشش و جاذبه او به سوی هنری خاص باشد و فقط استعدادهای درونی و بالفطره است که از یک انسان عادی هنرمندی متعالی میسازد، گروهی هم معتقدند فراگیری هنرهای هفتگانه برگرفته از آموزشهای محیطی است و هر انسانی هر قدر هم که هیچ زمینه موروثی از هنر را در وجودش نداشته باشد و با هر میزان استعداد در شرایط یادگیری هنر قرار بگیرد میتواند آفریننده جلوهای خاص از هنری که فراگرفته باشد. اما بیشک افرادی که پیشینه هنر در خانوادهشان دیده میشود و در شرایط محیط و آموزش مطلوب هم قرار میگیرند استعدادشان به شکلی خاص شکوفا میشود.
سهیل سهیلی، از آن دست هنرمندانی است که در خانوادهای هنری بزرگ شده و آشناییاش با این فضا از کودکی شکل گرفته است. وقتی شنیدم فیلم کوتاه این هنرمند جوان در جشنواره بینالمللی مگا سیتیز شورت داک فیلم فستیوال فرانسه رتبه برتر را از آن خود کرده است مشتاق شدم با او همصحبت شوم.
تازهواردی به دنیای جوانی
وارد خانهای حیاطدار و باصفا میشوم و تهتغاری خانواده سهیلی با استقبالی گرم مرا به اتاق هنریاش راهنمایی میکند. جوانی بیستساله که هنوز شمایل نوجوانی در چهره بشاش و خندهرویش نمایان است. سهیل که به حضور در جمعهای هنری عادت دارد خودش در رشته خبرنگاری درس میخواند و با فضای مصاحبه هم کاملا آشناست. به همین دلیل بدون معطلی شروع به صحبت میکند: متولد ۱۳۷۹ هستم و در دبیرستان رشته انسانی خواندم، چون به ادبیات خیلی علاقه داشتم. الان هم در رشته خبرنگاری درس میخوانم و مطلب هم مینویسم.
بدون وقفه صحبت میکند و تمام مدت هم خنده بانمکی صورتش را دربر گرفته است. جسته و گریخته از فیلمها و نقشها و نوشتههایش و از کودکی و نوجوانیاش حرف میزند و یک دنیا کلمه را که در ذهنش بالا و پایین میپرند بر زبان میآورد. برای اینکه از موضوع صحبت دور نشویم و حرفهایمان انسجام داشته باشد با لبخندی حرفش را قطع میکنم و میگویم: کمی آرامتر، پله پله پیش برویم. اول بگو در زمان کودکیات چطور بودی و بعد برسیم به نوجوانی و جوانی.
زندگی در خانوادهای هنرمند و اهل ادب
فرصت نمیدهد که سؤالی را مطرح کنم و با تأیید سر نشان میدهد که منظورم را کامل متوجه شده است. بدون معطلی میگوید: از همان کودکی به هنر علاقهمند بودم و حتی دورهای را سفالگری میکردم. پدرم نویسنده است و قبلا هم کارگردان و بازیگر تئاتر بوده، به همین دلیل من از کودکی در فضای هنری قرار داشتم. ما چهار برادر هستیم امیراطهر، کمیل، امیرمسعود و من که چهارمی هستم. هر کدام به شکلی در فضای هنر قرار داریم و من که کوچکترین فرزند هستم همیشه از کمکهایشان استفاده کردهام. قبل از اینکه به مدرسه بروم با آموزشهای پدرم خواندن را یاد گرفتم. با تشویق او به خواندن کتاب علاقهمند شدم و مدام کتاب میخواندم. کتابهای کوچک با داستانهای جذاب و کوتاه.
وقتی کلاس اول و دوم دبستان بودم کتابهای قطور و داستانهای بلندی را میخواندم که بسیاری از بزرگترهای کتابخوان هم هنوز بهسراغ آنها نرفته بودند. مثلا دوم دبستان که بودم کتاب ۱۳ جلدی «ماجرای ناگوار» از لمونی اسنیکت را میخواندم. به یاد دارم پدرم هر هفته یک جلد از این مجموعه داستان را برای من میگرفت و من کتابی با صفحات بالای صد صفحه را همان شب اول تمام میکردم. هری پاتر را دهسالگی تمام کرده بودم و این تخیل و تصویرسازی را خیلی دوست داشتم.
تأثیر کتاب و مطالعه در شخصیتپردازی
بهقدری جذاب و دلنشین صحبت میکند که دیگر حرفش را قطع نمیکنم، سکوت میکنم تا خودش هر قدر میخواهد از کودکی متفاوتش بگوید.
«کتاب خواندن در شخصیت و ذهن من تأثیر زیادی گذاشت. حتی وقتی که به من میگفتند نقشی را در فیلم یا تئاتر بازی کنم از شخصیتهای کتابها الهام میگرفتم. دوست دارم برگرفتههای ذهنیام را خلق کنم و به دیگران هم نشان بدهم، چون فردی برونگرا هستم که با دیگران خیلی ارتباط میگیرم. همین ارتباطات و نظر دادن دیگران درباره کارهایم برایم جذاب است.
این حرف به این معنا نیست که دنبال تشویق هستم، حتی وقتی کارهایم نقد میشود بسیار خوشحالتر میشوم، چون بیشتر یاد میگیرم و آن نکات را در کارهای بعدی به کار میبرم. الان هم در سه حوزه فعالیت میکنم هم بازیگری، هم کارگردانی و هم نویسندگی که به طور ویژهتر فعالیتم در فیلمنامهنویسی است. اما کارگردانی را بیشتر دوست دارم، چون تمام بخشهایش را خودم خلق میکنم و به وجود میآورم و همین حس برایم بسیار خوشایند است. حتی فیلمنامه را خودم انتخاب میکنم و این یعنی آفرینندگی.
تجربه اولین تئاتر در ۸ سالگی
در موهای بلندش که فرم جوانهای هنری امروزی را دارد دست فرو میبرد و با مکثی کوتاه و خندهای که از صورتش محو نمیشود تلاش میکند افکارش را متمرکز کند. از برق چشمانش معلوم است که خاطره اولین فضاهای هنری را که در خارج از خانه تجربه کرده، لابهلای افکارش پیدا کرده است. بعد ادامه میدهد: حضورم در فضای هنری خانواده که از دوران کودکی و بازی در فیلم کوتاه برادرم بوده است، اما در فضای رسمی تئاتر وقتی هشتساله بودم با آقای عقلی یک نمایش کار کردم با نام «دریا راز نگهدار خوبی نیست» فعالیتهایم جسته و گریخته است. در زمینه تئاتر سال گذشته یک نمایشنامه با آقای جهانپا کار میکردیم و یکی هم با آقای ترابی. هر دو کار آماده اجرا بود که متأسفانه خوردیم به کرونا و اکران آنها لغو شد. نقشهایم در تئاتر همین تعداد محدود است، اما فیلم کوتاه زیاد بازی کردهام. آنقدر که حسابش از دستم دررفته است. اما موفقترینش فیلم چشم آبی بود که امیرمسعود برادرم کارگردانش بود و برای آن فیلم از جشنواره احمدنگار هند جایزه بهترین بازیگری را دریافت کردم.
بهترین بازیگر در جشنواره احمدنگار هند
درآن فیلم نقش یک پسر چشم آبی را بازی میکردم که دنیا را متفاوت و زیباتر میدید. به همین دلیل تنها میماند و اهالی روستا تلاش میکردند تا با عمل کردن چشمهایش کاری کنند که او هم مانند دیگران دنیا را ببیند. در نهایت موفق میشوند و او بیناییاش را از دست میدهد. شخصیت چشم آبی را هم زمانی که آن نقش را بازی میکردم و هم الان خوب درک میکنم. شخصیت ملموسی برایم داشت. در آن زمان من نوجوانی ۱۴، ۱۵ ساله بودم و این شخصیت روی من تأثیر زیادی داشت.
مکثی میکند تا دیگر کارهایش را هم بهخاطر بیاورد. بعد ادامه میدهد: کار هنری و ادبی را دوست دارم و در هر حوزهای که با روحیهام سازگار باشد ورود پیدا میکنم. به عنوان مثال نوشتهای دارم که از یک نشریه اینترنتی بینالمللی منتشر شده است. خوانشی هم در جشنواره جیگی جیگی آقای برومند داشتم که تجربه خوبی برایم بود.
از طریق کلام بیشترین ارتباط را برقرار میکنم
همانطور که خاطرات و کارهایش را یکی بعد از دیگری تعریف میکند میگوید: من خیلی پرحرف هستم، همه جا همینطورم و خیلی حرف میزنم و درباره کتابها و فیلمها و نمایشها هم نظر میدهم. البته نظر دیگران را هم خوب گوش میکنم. ارتباطگیری من با دیگران بیشتر از طریق کلام است.
من هم میگویم: اتفاقا خوشصحبت هستی و صاحب نظر، چرا صحبت نکنی؟ حالا از دوره نوجوانی بگو و از فیلمها و فیلمنامههایت. سهیل باز رشته کلام را در دست میگیرد و ادامه میدهد: ۱۵ ساله بودم که انجمن سینمایی جوانان با همکاری بنیاد سینمایی فارابی جشنوارهای را برگزار میکرد. آن جشنواره درباره فیلمسازان نوجوان بود و من هم اولین فیلمم را با نام «اتاق پرو» که مربوط به معضل اعتیاد بود ساختم. برادرم امیراطهر در ساخت این فیلم از من حمایت کرد. در جشنواره فیلمم پخش شد و کار خیلی خوب دیده شد. حتی یکبار در سینما هویزه هم اکران شد.
تجربه فیلمسازی بدون کمک خانواده
بعد از آن دورهای را درگیر نوشتن بودم. فیلمنامه مینوشتم و تمرین داشتم و مشغول یادگیری بودم. فیلمنامه دومین فیلمم را هم نوشتم و گفتم که تصمیم دارم این فیلم را بسازم. اما آنزمان بهجز مادرم هیچکدام از اعضای خانواده، نه برادرها و نه پدرم، حضور نداشتند. خودم به تنهایی فیلم موزیکال «قطره» را ساختم و اشتباهات خیلی زیادی هم داشتم. هیچوقت فیلم را به کسی نشان ندادم، اما ساخت قطره باعث شد خیلی چیزها یاد بگیرم، زیرا آن را بهتنهایی ساختم و تجربه خیلی متفاوت و خوبی بود. آنزمان در سنی بودم که بیشتر ذهنم را انواع موسیقیها پر کرده بود و در آن فیلم انواع سازها از سهتار و تار گرفته تا سنتور و گیتار الکترونیک همه را به کار بردم.
بازتاب مشکلات اجتماعی در فیلمهایم
فیلم اول من با نام «اتاق پرو» مشکل اعتیاد را مطرح میکرد. دومین فیلم به نام «قطره» درباره کمآبی بود و سومین فیلم با نام «هنر بودن در دنیای نبودن» که در جشنواره فرانسه اول شده است تفاوت جنسیتی را نشان میداد. پخشکننده کارهای تولیدی هم خودم هستم، چون به زبان انگلیسی تسلط دارم خودم اینکار را انجام میدهم.
همانطور که گفتم کتاب زیاد میخواندم و میخوانم، به همین دلیل مشکلاتی که ذهنم را درگیر میکند باید بهنوعی بروز دهم. حالا میخواهد در قالب نوشته یا فیلم باشد یا نقشی که در آن موضوع بازی میکنم، در هر صورت باید اتفاقی باشد که باعث تغییر شود. شعار جشنواره هم این بود که فیلم شما میتواند دنیا را عوض کند و من با این نگاه به قضیه پرداختم.
فیلمی که بدون هزینه ساخته شد
سهیل ساخت فیلمها را از نظر بودجه در سه بخش دستهبندی میکند و میگوید: فیلمها از نظر سرمایه سه نوع هستند. یک کار که سرمایهگذار میآید و هزینه میکند و کار ساخته میشود. یک کار کم بودجه است مانند همان کارهای قبلی که خودم بخشی از آن را از جیب میگذاشتم و با همان هزینه اندک، بودجه ساخت فیلم را تهیه میکردم. یک کار هم بیبودجه است که هیچ هزینهای برای آن انجام نمیشود. این فیلم مستند از آن دسته فیلمهای بدون بودجه بود.
برای اتاق پرو هزینه فیلم را از انجمن سینمایی جوانان گرفتیم، اما برای قطره پول جمع کردم. از عیدیهای خودم و دستمزد اندکی که برای بازیگری میگرفتم پسانداز میکردم و هزینه فیلم را جور کردم. بعد از فیلم قطره انگار انرژی من تحلیل رفته بود و برای اینکه تجربه دیگری کسب کرده باشم یک تئاتر ساختم به اسم «منطقه حفاظت شده» که نویسنده آن خانم شادی غفوریان بود. این نمایش دو هفته در سالن بهار اجرا شد و با اینکه نه بازیگر چهره داشتیم و نه بودجه و هزینه درخور توجه و دو هفته هم بیشتر اجرا نرفته بودیم سومین تئاتر پرفروش سالن بهار بود. یعنی مخاطب میآمد کار را میدید و میپسندید و بار دوم با دوستانش میآمد. نمیگویم شاهکار بود قطعا مشکلاتی داشت که خودم میدانم، ولی کار خوبی بود. میخواستم در این زمینه هم تجربهای کسب کنم. به خودم ثابت کنم سهیل سهیلی که تئاتر کار نکرده باشد و فیلم بسازد با سهیل سهیلی که تئاتر کار کرده است فرق دارد.
«هنر بودن در دنیای نبودن»
همه کارهای من بهنوعی چالش بوده است. هر کدام با قبلی تفاوت داشته و از نظر هنری هم متفاوت بوده است. این فیلم هم تلفیقی از فیلم و تئاتر بود.
«هنر بودن در دنیای نبودن» آخرین کارم بود که بهطور مستند ساخته شد. این فیلم در جشنواره مگا سیتیز شورت داک فیلم فستیوال فرانسه رتبه اول را کسب کرد.
پازلی که در دو مرحله کامل شد
ساخت این فیلم در دو مرحله به ذهنم ورود پیدا کرد. اول این بود که برادرم کمیل به من چند سایت معرفی کرد تا بدانم چه جشنوارههایی در حال برگزاری است و اطلاعاتی از جشنوارههای خارجی هم داشته باشم. در میان آنها این جشنواره فرانسوی هم بود و با دیدن موضوعات آن که بیشتر موضوعهایی مانند گرمایش جهانی و زیست محیطی و آب سالم و اینطور موارد بود موضوعی که نظر من را به خود جلب کرد برابری جنسیتی بود. من معمولا جشنوارهها را میبینم و کنار میگذارم تا اگر قرار است اتفاقی بیفتد خودش بهموقع در ذهنم جرقه بزند.
اتفاق دومی که باعث شد این فیلم را بسازم آشنایی من با حامد امانپور بود که بعد از تئاتر منطقه حفاظت شده از طریق برادرم با آقای امانپور آشنا شدم. دوستی بین ما شکل گرفت و در کار «آیولف کوچک» اثر هنریک ایبسن در گروه کارگردانی با او همکاری کردم. پس از آن به من گفتند که میخواهند هملت شکسپیر را بسازند و من هم بروم سر اجرا.
دو هفته مانده بود به پایان مهلت ارسال اثر که در همان روزها جلسات تمرینی آقای امانپور هم برگزار میشد. در یکی از جلسات تمرین آقای امانپور به بچهها گفت: «امروز چه کسی داوطلب نقش هملت است؟» در میان داوطلبان چند دختر هم دست بلند کرده بودند. چند نفر از بچهها با تعجب گفتند که هملت مرد است و دخترها نمیتوانند نقش او را بازی کنند. پاسخی که آقای امانپور به آنها داد این بود که «در کلاس من همانقدر که یک پسر حق بازی در نقش هملت را دارد یک دختر هم حق دارد. در کلاس نمایش من جنسیت وجود ندارد.» همین جمله جرقهای در ذهنم زد و موضوع برابری جنسیتی را به خاطرم آورد.
عوامل تولید فیلم همراه و همدل بودند
زمانی که تصمیم گرفتم فیلمم را بسازم تا پایان مهلت ارسال آثار جشنواره فقط یک هفته باقی مانده بود و، چون وقت کم بود نمایشنامهای ننوشتم. فقط در همان جلسه از آقای امانپور اجازه گرفتم که از تمرینها فیلم بگیرم. در فرصت کمی که داشتم گشتم و دوستانی را پیدا کردم، به عنوان مثال تدوینگر کار من از دوستان دبستانم بود که چندین سال او را ندیده بودم. از طریق اینستاگرام او را پیدا کردم و خواستم با من همکاری کند.
در اینکار همه عوامل ازجمله تصویربردار و صدابردار هیچ هزینهای دریافت نکردند. همه با عشق و علاقه پای کار آمدند. البته بعد از اینکه جایزه رتبه اول به ما تعلق گرفت برای تشکر مبلغی از جایزه را با دوستانم شریک شدم.
ما یک هفته فیلمبرداری میکردیم و طرح هم فقط همین بود که در یک کارگاه نمایش برابری جنسیتی را نشان دهیم.
عصرها میرفتیم سر تمرین و صبحها تا عصر نمای خارجی را در شهر میگرفتیم. بعد هم تدوین را شروع کردیم و از شانس خوب ما مهلت ارسال آثار به جشنواره تمدید شد و بیشتر توانستیم روی تدوین وقت بگذاریم. فیلم ساده بود و برخلاف دیگر فیلمهای جشنواره که در بستر جامعه مشکلی را نشان میداد این فیلم در بستر نمایشی بود.
این نکته را هم بگویم جشنواره یک بخش دانشجویی داشت که جایزه آن در حد تقدیر بود و یک بخش بزرگسال با جایزه نقدی جالب توجه و زمانی که کار تمام شد احساس کردم میتوانم در بخش بزرگسالان رقابت کنم.
هیجان اعلام نتیجه در رقابت با فیلمهایی از سراسر دنیا
با شور و هیجان از لحظه اعلام نتایج جشنواره تعریف میکند. انگار دوباره تمام آن لحظات با همان دلشوره و استرس برایش تداعی میشود. وقتی کار را به جشنواره فرستادیم توقع جایزه و کسب رتبه نداشتیم. دور ششم برگزاری جشنواره بود و از تمام دنیا فیلمهای مستند ارسال شده بود. امسال به دلیل شیوع کرونا آثاری با موضوعهای مطرح شده از سوی جشنواره بیشتر بود و تعدد آثار ارسالی هم بیشتر.
آذرماه بود که اختتامیه جشنواره بهطور آنلاین برگزار شد. ۱۵ اثر برتر به مرحله نهایی رسیده بودند که نام فیلم ما هم در آن دیده میشد. رقابت سخت بود و توقع اول شدن را نداشتم. فیلمها پخش میشد و استرس من بیشتر. فیلم من را در ساعت ۱۱ وقتی که تمام جوایز، حتی جوایز افتخاری را داده بودند به عنوان آخرین فیلم پخش کردند. فقط مانده بود جایزه اول که بین فیلم من بود و یک فیلم از هند. یا اول میشدم یا هیچ جایزهای نمیبردم. استرس زیادی داشتم، اما خیلی امیدوار بودم. داور بعد از اینکه کار رقیب من را نقد کرد و نوبت به فیلم من رسید گفت: درباره اینکار نوشتهام که عالی بود و احساسات را برمیانگیخت فقط شاید یهکم شلوغکاری تدوین داشت.»
بازخوردهای خوب و انرژی بخشی دریافت کردم
زمان برای من خیلی خیلی دیرتر از هر لحظه دیگری میگذشت و نفس در سینهام حبس شده بود تا اینکه داور کلمه اول اسم فیلم را اعلام کرد و از خوشحالی دیگر هیچ نشنیدم. در همان لحظه باید ویدئوی زنده میداشتم و صحبت میکردم. به قدری ذوقزده بودم که نمیتوانستم حرف بزنم. از طرفی، چون فکر نمیکردم در این جشنواره اول بشوم سخنرانی از قبل آماده شدهای هم نداشتم.
همینطور بداهه از همین خصلت پرحرفی خودم بهره بردم و با زبان انگلیسی که تقریبا خوب هم بلدم و مسلط هستم شروع کردم به صحبت و از روند کار و تولید گفتم و تغییر نگرش و دیدگاه خودم بین فیلم. لحظهای که صحبتهایم تمام شد مات و مبهوت بودم. داورها انرژی مثبت میفرستادند. اولین سؤالی که از من کردند این بود که چند ساله هستم و فکر میکنم کوچکترین فرد بودم که در این فضا حضور پیدا کرده بود. یکی از داورها که مسنتر بود و موهای سفیدی داشت برای داوری بخش دانشجویی جشنواره بعدی از من دعوت کرد. خیلی خوشحال بودم و تماسهای تبریک هم که یکی پشت دیگری گرفته میشد. پیامهای خیلی خوبی گرفتم.
زمانی که به عنوان نفر اول اعلام شدم برای یک پروژه در اخلمد در حال فیلمبرداری بودیم. خب در یک روستا دور از خانواده بودم. ساعت ۱۱ شب اولین کاری که کردم به پدرم زنگ زدم و گفتم که اول شدم. پدرم خیلی خوشحال شد و متنی را برای من فرستاد که حس خیلی خوبی به من منتقل کرد. پدرم خوب میداند که چطور با قلمش حس خود را بازگو کند.
یک نفر به افتخارآفرینان خانواده اضافه شد
سهیل که حالا در ردیف برادران هنرمندش ایستاده است با اعتماد به نفسی که اثری از غرور در آن دیده نمیشود میگوید: در خانواده ما جایزه گرفتن و رتبه آوردن در زمینههای هنری یک امر عادی است که البته نتیجه تلاشهای مداوم برادرانم است. مادرم خیلی وقتها از این حجم زیاد کارمان خسته میشود، ولی همیشه از ما حمایت میکند. به عنوان مثال در فیلم چشم آبی مادرم حاضر نشد فیلم را ببیند، چون میدانست که در آخر فیلم من کور میشوم و طاقت دیدن نداشت. ولی وقتی به اندونزی رفتیم و در جشنواره فیلم پخش شد مادرم با ما همراه بود و در آنجا فیلم را برای اولین بار دید.
کمکهایی که او به من میکند شاید مانند برادرها و پدرم از نظر هنری نباشد، اما این حس و انرژی و انگیزهای که مادرم به من میدهد و همیشه در کنار من حضوردارد از هیچ فردی دریافت نمیکنم و همین حس برایم خیلی ارزشمند است. او که اولین مستندش موفقیت بزرگی را کسب کرده است میگوید: در هر کاری یک اولین برای خودم درنظر میگیرم. من معتقدم شاید بهترین نباشم، اما منحصربه فرد هستم یعنی کار من خاص خود من است. نمیدانم قرار است کار بعدی چه چیزی باشد، اما بدون شک یک چالش را به خانوادهمان وارد خواهد کرد.