میگویند اگر کاری را ۴۰ روز انجام بدهی در نهادت بدل به عادت میشود. حالا حساب کن یک نفر بالغ بر ۶۷ سال است دارد ذکر میگوید و صدایش را به نام ائمه اطهار بلند کرده است.
سیده نعیمه زینبی | شهرآرانیوز؛ میگویند اگر کاری را ۴۰ روز انجام بدهی در نهادت بدل به عادت میشود. حالا حساب کن یک نفر بالغ بر ۶۷ سال است دارد ذکر میگوید و صدایش را به نام ائمه اطهار بلند کرده است. او دیگر جدای از مداحی نیست. خودش جزئی از آن و تاریخش است. بعد از این همه سال هر وقت یکی بخواهد بخشی از تاریخ شفاهی مداحی مشهد را بگوید حتما اسم او را هم خواهد برد و از خاطراتش نقل خواهد کرد. حاج اصغر پیلهور از نسل همانهاست که خودش بار بخشی از تاریخ مداحی مشهد را به دوش میکشد. او ساکن محله کوی کارگران است و در آستانه هشتاد سالگی هنوز صدای خوبی برای خواندن دارد. خواندن اصطلاح خودش است برای ذکر مصیبت اهل بیت. خواندن را از پدر به ارث برده است؛ ولی برای آنکه بتواند جای پای خودش را میان قدیمیهای هیئت محکم کند؛ تلاش بسیار کرده است.
صدای رسا و آمادهای دارد. میان صحبتها هرجا بخواهد شعر یا ذکری بخواند ما را به صدای زیبایش میهمان میکند. وقتی به او میگویم که مصاحبهاش در روز شهادت موسیبن جعفر (ع) به چاپ خواهد رسید برق شادی در چشمانش میدود. هیئتیها عادت دارند به اینکه اتفاقات خوبِ زندگیشان را رزق معنوی اهل بیت بدانند و این خبر برای کهنه نوحهخوان اهل بیت حالِ خوبی به همراه دارد.
پدرم مرا نوحهخوان کرد
پدرش در بازارچه عیدگاه مغازه کلهپاچه دارد. پدر ملای مکتبخانه است و او هم زیردست خودش قرآنخوان میشود. پدر قرآن را از حفظ است و اصغر را مینشاند تا در همان سن کم ده دور قرآن را دوره کند. حاج اصغر میگوید: «پیرمرد مداح بود و من خواندن را از خودش یاد گرفتم. یک هیئتی به نام پیروان خاتمالانبیا بود که پدرم آنجا میخواند. من آن زمان ۱۳ سال بیشتر نداشتم. یک نوحه قدیمی است به نام «جان فدایت یا حسین» که من در هیئت شنیده بودم و گاهی توی خانه زمزمه میکردم. پدرم میفهمید که من دارم آن را میخوانم. هرجا هم که میرفت من را کنار خودش مینشاند. یک شب همراه او به خیابان تهران رفتم. یک خانه نیمه ساز بود. صادق هراتی و کربلایی قنبر هراتی میان دارهای آن هیئت بودند. به آنها سپرده بود که امشب میخواهم دفتر را به اصغر بدهم تا بخواند؛ اما جالب اینجاست به خودم هیچی نگفته بود. آن شب ذکر مجلس را گفت و مردم برای سینهزنی آماده شدند. «جان فدایت یا حسین» را گفت و دفتر را به من داد. خجالت میکشیدم و عرق کرده بودم؛ ولی خدا بیامرز یک جبروتی داشت که نمیتوانستم روی حرفش حرف بزنم. زیر بغلم را گرفت و بلندم کرد.
نخستین شب در سیزدهسالگی بود که نوحه را جلوی جمع خواندم و آنقدر ماشاءا... و تشویق گرفتم که خدا میداند. قدیمیها از این شالهای حاجیها میبستند. گاهی جای جایزه به تو شال میدادند، اگر شال را یک گره میزدند ۵ تومان هدیه میدادند و اگر دوتا گره داشت ۱۰ تومان. آن زمان همانطور که میخواندم آمدند و طاقه را بستند و دو تا گره زدند. این مجلس تمام شد. مرا سر دست بلند کردند و من از همان شب میان هیئت رسمیت پیدا کردم که نوحه بخوانم. ۱۰ تومان هم برای دو گره شال به من هدیه دادند که پول زیادی بود.
از سال حدود ۱۳۳۳ شروع به خواندن کردم. بعدها همان ابتدای کار پدرم ذکر مجلس را میگفت و زمانی که سینهزن میخواست بلند شود و سینه بزند مجلس را به من میسپرد. زمان بچگی آداب و رسوم ذکر مجلس را نمیتوانستم اجرا کنم و پدر کمکم میکرد تا من هم مهارت کافی پیدا کردم. زمان قدیم ما بلندگو نداشتیم. صدای من رسا بود.»
شغلم گیربکسساز بوده!
او هرچه بزرگتر میشود بیشتر در نوحهخوانی غرق میشود. طرح ساخت خیابان شیخ طوسی که به میان میآید میفهمند باید محله قدیمیشان را ترک کنند. داستان حاج اصغر از ساخت خیابان شیخ طوسی و سپس بازار رضا اینگونه است: «خانه ما در خیابان شیخ طوسی افتاد و خراب شد. چند سالی خیابان بود و بعد ولیان برای خراب کردن دور فلکه دستور ساخت بازار رضا را داد. کاسبهای دور فلکه را بیرون کرد و به آنها در بازار رضا جا داد. آنجا به پدرم ۳۵۰۰ تومان پول دادند و گفتند هرچیزی را میخواهی با خودت ببر. آن زمان زمینهای چهارراه عرب متری یک تومان بود. ۲۵۰ متر زمین به ۲۵۰ تومان خرید. جلوی خانهمان یک کاریز آب بود که غروب به غروب زنها برای برداشتن آب میآمدند و من همراه خواهرم به آنها کمک میکردیم تا آب را با چرخ چاه بالا بکشم.
نقلِ مکان بهانهای شد تا من با هیئت دو طفلان حضرت زینب (س) در سال ۱۳۴۶ آشنا شوم که تاکنون همراهشان هستم. کمکم هیئتهای دیگر هم با من آشنا شدند و دعوتم کردند. نوحهای که برای سینهزنی است با روضه فرق دارد؛ ولی یکی از بزرگان هیئتی به من میگفت شما نوحه را با طمأنینه میخوانی. یعنی همان حس و حال روضه را به مجلس میدهم. چند وقت پیش در میان ۲۰۰ نفر یک آزمونی برگزار شد و ۲۰ نفر از مداحان برگزیده شدند و به آنها لوح تقدیر دادند. من هم جزو همانها بودم.»
حاجخانم خیلی صحبت نمیکند؛ ولی همان یک کلامی که میگوید باب گفتگو برای حرفهای تازه باز میکند. میگوید: «حاجآقا شغلش مداحی نیست. گیربکس ساز بوده؛ ولی هرجا که هیئت بوده رفته و برای شهدا هم زیاد خوانده است.» حاجآقا حرف همسرش را پی میگیرد: «سال ۶۱ یک شعری برای امام گفتم که در مجالس زیاد خواندم. یک رباعی هم برای شهدا گفتم که خیلی گل کرد.» برای ما هم بخشی از آن را آهنگین میخواند تا ما را به دهههای شصت ببرد. حاجآقا پیلهور ادامه میدهد: «من در مدرسه مکرم زیر بازارچه عیدگاه، درس خواندم و شش کلاس خواندم و بعد به سراغ مکانیکی رفتم. ۱۵ سال نزد حاج اصغر جاوید که مالک گاراژ امپریال در خیابان تهران بود شاگرد بودم. سر زبانها افتاده بود و به آن گاراژ آسفالت میگفتند. درمانگاه موسیبن جعفر را روی آن گاراژ ساختند. بعد هم به گاراژ اتو شهپر و حاجی شهسوار در چهارراه چمن نقل مکان کرد. زمانی که من مغازه باز کردم ۱۷۰ دستگاه ۳۰۲ داشت که به همه شهرهای ایران میرفت. حالا خیابان از وسط گاراژ رد شده و آن را به دو قسمت کرده است.»
تا الان یک قران نگرفتهام!
صدای پیرمرد در هشتادسالگی رسا، صاف و گوشنواز است. میگوید: «وقتی هیئت میرفتیم هوادار خودم و صدایم بودم. حالا که کرونا ما را از هیئت دور کرده گاهی برای خودم زمزمه میکنم.» سلامتی و سرزندگیاش را حاصل داشتن همسر خوب و لطف اهل بیت میداند و میگوید: «من از همان سنی که شروع کردم تا همین الان یادم نمیآید برای پول جایی مداحی کرده باشم. یک مجلس رفتم زمان بیرون آمدن پیله کرد تا پاکت پول به من بدهد. من نپذیرفتم و رئیس هیئتم گرفت و گفت میاندازم توی صندوق هیئت. همان بود دیگر. یک بار هم دههخوانی رفتم. صاحب مجلس یک شب یک ساک به خانه ما آورده بود. یک قواره کت و شلوار و با چند کله قند برای قدردانی داخلش بود. شب آخر این ساک را برداشتم و رفتم هیئت و آن را پس دادم. صاحب مجلس میخواست با اصرار به من بسته بدهد که نپذیرفتم و گفتم من رزق و روزیام را از راه شغلم کسب میکنم. رسم بود در هیئتها سالی یک مرتبه برای مداح هیئت مراسم قدردانی برگزار کنند و برایش هدیه بگیرند. گاهی هیئتیها میفهمند که نوحهخوان هیئت چیزی کم وکسر دارد و همان را برایش میخرند تا از او برای یکسالی که برای هیئت خوانده تشکر کنند، ولی من همان را هم قبول نمیکردم و از همان زمان تا الان یک قران هم برای هیئت نگرفتهام.»
او یک داستان هم از رفیق قدیمیاش که سالهاست فوت کرده است، تعریف میکند: «در مراسم فوت رفیقم گفتم من از امام حسین (ع) گله دارم. حیف او بود که برود. دهانش را که باز میکرد کیف میکردی. یکی به من جواب داد که او از امام حسین (ع) طلبکار نیست. او هر چه که برای ائمه خواند پولش را گرفت. او میرفت شهرستان و برای آنها تعیین میکرد فلان دستگاه را باید داشته باشید و فلان قدر به من بدهید، تا بیایم. اگر دستگاهی که میخواست نبود کار آن هیئت را لنگ میگذاشت. کسی که طی میکند از امام حسین طلب ندارد دارد پول صدایش را میگیرد. رفیقم ادامه داد اگر شما از امام حسین (ع) طلبکار باشی درست است. چون ما از خردسالی با هم بزرگ شده بودیم و او میدانست من تاکنون هیچ پولی برای مداحی نگرفتهام.»
سخت شعر انتخاب میکنم
ازحاجآقا درباره انتخاب شعرش میپرسم. وسواسی عجیب در گزینش شعرها دارد و به همین راحتی هر نوایی را میهمان صدایش نمیکند: «رسمش این است که در مجلس وقتی که کسی شعر خوبی میخواند از او میخواهی شعرت را به من بده. یا اگر کسی خوب میخواند از او نکتهای فرا میگیری. کسی که دلش میخواهد رشد کند، باید به دنبال آموختن باشد. نباید از اینکه دنبال شعر خوب بروی یا نکته تازهای را یاد بگیری خجالت بکشی.
وقتی میبینی آقا فلانی عجب شعری خواند نزدیکش شوی و بگویی میشود شعرت را به من هم بدهی. شعرهای خوب دست مداحهاست. من رفته بودم کاشمر دعای ندبه شرکت کردم. بنده خدایی روضهای از حضرت رقیه خواند که من خوشم آمد. بعد دعا رفتم سراغش و شعر را گرفتم؛ البته این را هم بگویم هرچه هر شاعری گفته قبول ندارم. گاهی شاعر ممکن است از کلمات خوبی استفاده نکرده باشد دلیل ندارد من آن را بخوانم. یادم هست یک شعر برای حضرت فاطمه (س) شنیدم. شعر خوبی بود، ولی از یک مصرعش خوشم نیامد. آنجا از کلمه مستی استفاده کرده بود که احساس کردم در شأن حضرت نیست و آن را تغییر دادم و خواندم. مفهوم شعر مهم است. کتاب هم برای یافتن شعرهای خوب و مایهدار زیاد میخوانم. هرکتابی همه شعرهایش خوب نیست. در هرکتاب فقط ۴ شعر خوب دارد و برای همان شعرهای خوب کتاب را میخری. گاهی بعضی شعرها آدم را تکان میدهد همانها را هم میخوانی. شعر باید جوری باشد که وقتی میخوانی از کودک و نوجوان تا پا به سن گذاشتهها آن را بفهمند.»
حاج آقا درباره شعرای قدیمی هم میگوید: «آن زمان آقایان وفایی، مؤید، ثابت، ترابی، آذر، سراج، نساج جزو شاعران معروف مشهدی بودند. حاج آقا مؤید ملک الشعرای آستان قدس هستند و سن بالایی دارند. بقیهشان به رحمت خدا رفتهاند.»
مراسم قدیمی را دوست دارم
او درباره لحن نوحهخوانیاش میگوید: «سعی میکنم روضه، سوز و تأنی داشته باشد تا مخاطب با من همراه شود و آرام آرام اشک بریزد. گاهی هم یک رباعی میخوانم و سپس دم میدهم و سینهزن را راه میاندازم. باید بدانی چطور بخوانی تا آدمهای پای روضه همراهت بشوند.»
از او درباره سبکهای تازه مداحی میپرسم و او با زبان شیرین پاسخ میدهد: «من از اینها که ورجه وورجه میکنند خوشم نمیآید.» منظورش همان بالا و پایین پریدنهایی است که موقع مداحی در بعضی مراسم باب شده است. بعد هم لحنش جدی میشود: «شعر، مداحی و نوحه را سنتی میپسندم. من هرچه میخواهم بخوانم خودم را از قبل آماده میکنم تا شعرخوب انتخاب کنم و همان را هم توی مجلس خوب بخوانم. گاهی مداحهای تازهکار در مفاهیمی که میخوانند دقت نمیکنند. داد میزنند عشق منی رقیه. این یعنی چه؟ رهبری هم به این اشعار ایراد گرفتند. برای همه هیئتهای قدیمیشأن اهل بیت مهم است. گاهی این رفتارها باعث میشود منزلت ایشان را سبک بشمارند. گاهی دیدم که بلندگو کنار خیابان میگذارند؛ ولی نمیفهمی چه میخواند. یک ربع میخواند حسین، ولی همین اسم را هم درست و کامل نمیگوید. وقتی اینها را میبینم تذکر میدهم. گاهی میگویم اگر میخواهی دم بگیری درست بگیر. من این مجالس را دوست ندارم. دلم میخواهد مجالس با همان آداب قدیم و با همان احترام برگزار شود.»
هیئتهای قدیم برای خودشان آداب و رسومی داشتهاند. او احترامی که برای ریش سفیدان هیئت قائل بودند توصیف میکند: «مجلسهای قدیمی صاف و ساده بود و مردم خیلی احترام میگذاشتند. پیرغلامان و موسپیدهای هیئت حرمت داشتند و جلو پایشان بلند میشدند. یک پیرمرد که میآمد رئیس و میاندار هیئت بلند میشد و دستش را میگرفت و بهترین جای مجلس مینشاند. الان از این خبرها نیست.»
میاندار اساس مجلس است
میانداران که حلقه واسط مجلس هستند ارج و قربی دارند. حاجآقا از میانداران قدیمی هیئتها با لحن محترمانهای یاد میکند و کارشان را مکمل کار نوحهخوان میداند که باعث میشود شور مجلس بیشتر شود: «میاندارهای قدیم زیاد هستند. بسیاری از آنها سالها قبل از اینکه من مداحی کنم میانداری میکردند. صادق هراتی میاندار قهاری بود. او تا ۲۱ ضربه میتوانست عربی بگوید و میانداری کند. کربلایی قنبر هراتی که با صادق فامیل بود. اصغر کرته حیف بود که بمیرد. دمهایی میگفت که بیشتر از نیم ساعت طول میکشید. اصغر سواد نداشت؛ ولی از بس در هیئتها چرخیده بود همه دمها را بلد بود. خیلی حرف است اینجور دم بگیری. یک شاه حسین بود که اسم و آوازهاش زیاد بود. او موقع میدانداری بیشتر از یک روضهخوان از مردم اشک میگرفت. رفاقت زیادی با هم داشتیم. مانند شاه حسین در مشهد نبود. حاجی گلکار از بالا خیابان بود. حسین زمانی هنوز هم هست. رضا اهرمند پیر شده؛ ولی میاندار قدیمی است. رضا قصاب پارسال فوت کرد و دمهای خوبی میگرفت. میاندار زیاد است؛ ولی آدمهایی که خوب میانداری کنند کم است. این آدمها دمهایی میگرفتند که باید در تاریخ بنویسند.
اینها که من اسم میبرم تقریبا حدود سال ۱۳۴۰ است. هر هیئتی چند تا دم بگیر داشت؛ ولی جلوی اینها هیچکس دهان باز نمیکرد. از هر امامی که نوحهخوان بخواند میاندار باید دم همان را بگیرد و این آدمها بلد بودند. رسمش این بود که نوحهخوان در بیت آخر اسم شاعر را میآورد تا میاندار بفهمد که نوحهخوانی تمام است و او باید شروع کند. میانداری خیلی مهم است در هیئتداری. بعضیها دم اول را که میگیرند دم دوم را فراموش میکنند. گاهی یکی از بچه هیئتیها دم را میگیرد تا میاندار یادش بیاید. میاندار ماهر این چیزها را ندارد دیگر.»
سبک سنتی اینگونه بود
حاجی ما را به یک شب روضه هیئت میبرد. آنجا که دیگهای آبگوشت در انتظار پایان مراسم دو ساعته سینهزنی هستند و سینهزنها گوش به صدای نوحهخوان دارند تا با او همراه شوند: «یک نفر نذر کرده است که ۱۰ شب روضه بخواند. ابتدا یک شیخ را دعوت میکند تا منبر برود. تا پایان منبر خانه پر میشود و مردم میآیند. نوحهخوان میآید و از همان روضه منبری نوحه میخواند. ما در ابتدا یک شعری را میخوانیم که مردم تا آخر باید بعد از هر بندی تکرار کنند. خواندن ذکر مجلس باعث میشود دلها آماده شود. بعد هم یک رباعی میخوانیم تا سینهزنها آماده شوند. بعد میانبند نوحه میخواند و عزاداران سینه میزنند.
هر نوحه حدود ۱۰ بند چهار خطی است که همراهش دستها بر سینه فرود میآیند. بعد هم با شور «یا عباس یا سیدی یا مظلوم یا سیدی، ناصر به دین احمدی، یا عطشان یا سیدی» سینهزنی را تمام میکنیم. هر کدام از اینها را یک نفر باید بخواند. روضهخوان به شیوه خودش به میاندار میفهماند که نوحه به بند آخر رسیده است. گاهی بیت آخر شعر را که تخلص شاعر در آن ذکر شده میخواند و گاهی از عبارتی، چون اَجرکمالله استفاده میکند تا هم سینهزن بفهمد که نوحه تمام شده و هم میاندار دم بگیرد. در پایان قبلهخوان شروع میکند و خدا را به ائمه قسم میدهد تا حاجت عزاداران را بگیرد. قبلهخوان میگوید: «بارالها به محمد به علی و به نبی و به حسن و به حسین کشته اشک و به حق عابد بیمار، به حق باقر و صادق، به حق موسیِ کاظم به رضا شاه خراسان، به تقی، هم به نقی، عسگری و مهدی صاحب الزمان.» این را که خواند مجلس تمام است. گاهی اگر قبلهخوان نباشد خودم میخوانم. یک «کلب حسن قبلهخوان» داشتیم که هیچی سواد نداشت و به همین کار معروف بود. از بس که در هیئت سینه زده و زمزمه کرده بود، قبلهخوانی را یاد گرفته بود. مجلس که تمام شد، سفره شام پهن میشود. آن زمانها بیشتر آبگوشت سر سفره عزاداران میگذاشتند. این نظام یک مجلس سنتی است که همچنان در هیئتهای قدیمی رعایت میشود.»
حاج خانم هم از روضههایش میگوید. از خانه ۲۰۰ متری که ۲۰۰ نفر برای شنیدن روضه کنار هم مینشستهاند. بی بی جانم همسایه بقال محله از او میپرسد: «این زنها را کجا جا میدهی؟» روضهای که میان بانوان مشهور شده است و از زنان عیدگاهی هم در آن شرکت میکنند. روضه خوانشان بانوی بزرگمنشی است که عادت را بر این میگذارد که اول نماز شنوندههای روضهاش را اصلاح کند. حاج خانم میگوید: آن زمان اول غلط نماز زنها را میگرفت و بعد هم مسئله میگفت. آخرش هم روضه میخواند. سادات بود و مردم خیلی دوستش داشتند. حدود ۳۵ سال یک نفر روضههایم را میخواند. از جوانی تا وقتی که پا به سن گذاشت، میآمد. رسم نبود که برای روضهخوان خانم صندلی بگذاریم. مراسم ما آنقدر شلوغ میشد که مجبور میشدیم برای روضهخوان صندلی بگذاریم تا مردم او را ببینند. چادر ماشین حاج آقا را از روی ماشینش برمیداشتند و توی حیاط پهن میکردند و آنجا هم مینشستند و از پشت شیشه روضه را گوش میکردند. ۱۰ روز روضه داشتم و روز دهم دیگچه میدادم. حاجآقا میگوید: دیگچهای میداد که اسم و رسمش به تهران هم رسیده بود.
حاج خانم ادامه میدهد: «از آن خانه که نقل مکان کردیم روضههایمان هم کوچک شد؛ ولی ادامه داشت. پارسال که کرونا آمد مجبور شدیم تعطیلش کردیم.»
او میگوید: «قدیم روضه برای مردم خیلی احترام داشت. الان گاهی که روضه میروم از دیدن بعضی صحنهها ناراحت میشوم. خانمها با کفش توی سفره میآیند یا از قبل روضه وقت آرایشگاه رزرو میکنند. این چیزها در روضههای ما نبود.»
البته جالب است حاج آقا هیچ وقت روضه خانه خودش را نخوانده است و میگوید: «من دوست نداشتم وارد جمعهای زنانه بشوم. به همسرم هم میگفتم که روضهخوان زن بیاور تا خانمها راحت باشند. آن زمان وفات حضرت زینب (س) را مراسم میگرفتیم تا از غربتی که داشت در بیاید. زنها طبقه بالا روضهخوان داشتند و مردها طبقه پایین سینه میزدند. آبگوشت هم بار میگذاشتیم و همه را اطعام میکردیم.»