صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

بازخوانی حادثه سقوط اتوبوس حامل دانشجویان شریف به دره زال

  • کد خبر: ۶۱۷۷۶
  • ۲۷ اسفند ۱۳۹۹ - ۱۰:۲۷
چهار روز مانده است به شب عید و همه خانواده‌ها در فکر تدارک مراسم تحویل سال نو هستند که خبر فوت فرزندان‌شان را از تلویزیون می‌شنوند؛ فرزندان نخبه‌ای که قرار نبود به این زودی‌ها خانواده‌شان را ترک کنند ولی قسمت چیز دیگری برایشان رقم زده بود. مریم میرزاخانی یکی از بازماندگان این حادثه بود.

به گزارش شهرآرانیوز؛ یادی از ۲۶ اسفند ۷۶ و به یاد شش دانشجوی ریاضی دانشگاه شریف که در حادثه سقوط اتوبوس جان باختند.

 

۱. نخستین سمینار دانشجویی ریاضی که در دانشگاه شهید چمران اهواز برگزار شده بود، ۲۵ اسفند ۷۶ خاتمه پیدا می‌کند. از میان ۱۵ مقاله‌ای که ۲۹ نفر از دانشجویان دانشکده ریاضی ارائه کرده بودند، مقاله اعضای تیم سه نفره دانشگاه صنعتی شریف متشکل از مریم میرزاخانی و ایمان افتخاری و حسین نمازی در بخش مسابقه موفق شد عنوان اول تیمی را کسب کند. با موافقت مسئولان قرار است آنها شب سمینار حرکت کنند تا هم همدان، مسیر بین راه تهران و اهواز را خوب ببینند و هم دخترها روز به تهران برسند. اتوبوس به خوابگاه دختران می‌رسد و علیرضا سایه‌بان می‌رود تا در جابه‌جایی ساک‌ها به پریسا باباعلی و رویا بهشتی کمک کند. وقتی دخترها به او می‌گویند سنگین است و او نمی‌تواند، این‌گونه جواب می‌دهد که یعنی من این‌قدر بچه‌ام که نتوانم؟

 

۲. برای سوار کردن پسرها به دانشگاه اهواز می‌روند و در حالی که شعر «یارا یارا» را با هم می‌خوانند، منتظرند که پسرها هم وسایل‌شان را جمع و حرکت کنند. ساعت ۸:۳۰ شب است که اتوبوس حامل دانشجویان از اهواز به مقصد همدان و سپس تهران شروع به حرکت می‌کند.

 

علی حیدری و بردیا حسام سه‌تار می‌زنند، بچه‌های ته اتوبوس مشاعره می‌کنند و آرمان بهرامیان هم از شاهنامه شعر می‌خواند. حدود ساعت ۱:۳۰ بامداد است و به نظر می‌رسد از دانشجویان فقط خلیل جلیلی و آزاده فرجی بیدار هستند. یک ربع می‌گذرد و اتوبوس تکان شدیدی می‌خورد و در مکانی به نام پل تنگ به دره زال، حوالی شهر پلدختر در استان لرستان سقوط می‌کند.

 

۳. همه زخمی شده‌اند. معصومی و جلیلی خودشان را به کنار جاده می‌رسانند. پریسا بیهوش است و وقتی هم که به هوش می‌آید، اسمش را فراموش کرده است. آزاده می‌پرسد: «من را می‌شناسی؟» و وقتی جواب مثبت می‌دهد، می‌گوید: «همین کافی است». حال مریم و رویا هم خوب نیست و از سر رویا بهشتی مدام خون می‌آید. علیرضا سایه‌بان نیز مدام می‌لرزد و تشنج دارد. دوروبر اتوبوس شلوغ می‌شود و اتوبوسی از دانشجوهای پرستار که با خودشان کمک‌های اولیه دارند، تعدادی از بچه‌ها را از ماشین بیرون می‌آورند. خلیلی، جرئتی، نوری‌زاده و رضایی در حالی که زخمی‌اند، سوار وانت می‌شوند و به سمت اندیمشک رهسپار می‌شوند و بقیه هم که حال جسمانی خوبی ندارند، با اتوبوس راهی می‌شوند. نیم‌ساعت بعد مجروحان را به بیمارستان اندیمشک می‌رسانند.

 

۴. ساعت ۳ بامداد ۲۶ اسفند است که خلیل جلیلی با دکتر تابش، رئیس وقت دانشکده علوم ریاضی تماس می‌گیرد و حادثه را بازگو می‌کند و مدام تأکید می‌کند که بچه‌ها حال‌شان خوب است. فقط کمک کنید کارمان زودتر راه بیفتد.

 

دکتر تابش بهت‌زده از شنیدن خبر مهندس بیاتی، معاون وقت اداری و مالی دانشگاه و دکتر سهراب‌پور، رئیس دانشگاه را از موضوع آگاه می‌کند و تصمیم می‌گیرد که با اولین پرواز خودش را به بیمارستان برساند. به علت نزدیکی ایام نوروز و شلوغی گیت پروازها، هیچ پروازی خالی نیست و دکتر تابش به دانشکده باز می‌گردد. با مشورت دکتر شهشهانی تصمیم گرفته می‌شود که موضوع با لیلا خاتمی، دختر سیدمحمد خاتمی،

 

رئیس‌جمهور که خودش در مقطع کارشناسی دانشجوی دانشکده علوم ریاضی بوده و خیلی از دانشجویان آن زمان را می‌شناخته است، در میان گذاشته شود. لیلا خاتمی موضوع را به رئیس‌جمهور وقت ایران می‌گوید و با همکاری وی استاندار اهواز هم برای کمک‌رسانی دست به کار می‌شود.

 

۵. روی یکی از بچه‌ها ملحفه‌ای سفید کشیده‌اند. آزاده ملحفه را کنار می‌زند و از پیراهن کوتاه و سفیدش می‌فهمد که آرمان است. یقه پرستار را می‌گیرد و می‌گوید: «تو را به خدا نگاه کنید. شاید زنده باشد.» پرستار می‌گوید: «خیلی وقت است که مرده».

 

سایه‌بان خیلی تکان می‌خورد و ماسک اکسیژنی که به او وصل کرده‌اند، روی صورتش نمی‌ماند و مدام جابه‌جا می‌شود. پریسا چنددقیقه‌ای ماسک را با دستش برای او نگه می‌دارد که پرستاران او را از اتاق بیرون می‌فرستند و می‌گویند حالش خوب نیست و باید به اهواز منتقل شود. پریسا با حسام که دارد پشت عکس‌های رادیولوژی شعر می‌نویسد، صحبت می‌کند. یکی از پرستاران خبر فوت علی حیدری را می‌دهد.

 

حسام این‌بار می‌نویسد: «از اشک همه روی زمین زیروزبر کن». بچه‌هایی را که فوت شده‌اند، با خاور می‌آورند. هادی سلماسیان و کیا دلیلی را هم به اشتباه با آنها آورده‌اند. دکتر کریم‌زاده می‌گوید که کم مانده بود روی آنها هم بروند، تا اینکه صدای بچه‌ها درمی‌آید و می‌فهمند که زنده‌اند. سپس کیا را بلافاصله به اتاق عمل می‌برند. از طرفی دیگر خلیل را می‌برند تا اجساد داخل وانت را که رویشان با پتو پوشانده شده است، شناسایی کند. خیلی سخت است مجبور باشی پتو را کنار بزنی و اجساد له‌شده عزیزانت را ببینی و شناسایی کنی. در وانت، جسد رضا صادقی و فرید کابلی شناسایی می‌شود.

 

۶. یک عده را که حال‌شان بهتر است، به خوابگاه شهید چمران می‌برند. با هماهنگی‌های دکتر تایش و سیدمحمد خاتمی قرار می‌شود همه را در پروازی ویژه، با هواپیمای ارتشی سی ۱۳۰ از دزفول به تهران و قسمت نظامی فرودگاه مهرآباد ببرند و سپس به بیمارستان امام خمینی منتقل کنند. این‌بار دانشجویان کنار اجساد دوستان‌شان قرار می‌گیرند که تا چند روز پیش با هم یک عالم خاطره ثبت کرده بودند. همه جز رویا بهشتی و ایمان افتخاری که دیشب عمل سنگینی داشته‌اند و پزشکان اجازه ترخیص بهشان نداده‌اند و البته هادی جرئتی که به علت جراحات شدید باید در اهواز بستری می‌ماند، با هواپیما راهی تهران می‌شوند. ساعت ۱۱:۳۰ به تهران می‌رسند. پس از باز شدن در هواپیما، اولین کسی که دیده می‌شود دکتر تابش است. پدری که در غم از دست دادن شش تن از فرزندانش گریه می‌کند. در فرودگاه مأموران به برانکاردها بی‌توجه‌اند. برانکارد جرئتی روی زمین مانده است و هیچ کدام حاضر نیستند کمک کنند تا او را از زمین بردارند. بالاخره پدر هادی و دکتر محمودیان دو سر برانکارد را می‌گیرند و به بیمارستان امام خمینی می‌روند. آمبولانس‌ها فقط افراد زنده را جابه‌جا می‌کنند. برای همین تابوت‌ها را با مینی‌بوس به سردخانه می‌برند.

 

۷. اجساد را به دانشگاه می‌برند. پدرومادرها همگی جلوی در اصلی تجمع کرده‌اند و از پشت آمبولانس می‌آیند تا بچه‌ها را ببینند، اما آمبولانس از در بالا می‌رود و اجساد را در تالار سه، روی تابوت‌هایی پارچه‌ای که روی آنها عکس و گل زده‌اند، می‌گذراند و از آنجا هم برای برگزاری مراسم مداحی و عزاداری به مسجد می‌برند. اجساد را به خانواده‌ها تحویل می‌دهند و دو اتوبوس برای رفتن به بهشت زهرا آماده‌اند. به جز جسد رضا صادقی که قرار بود به مشهد منتقل شود، تمام اجساد را به بهشت زهرا می‌برند. باران تندی می‌آید. همه از سر تا پا خیس شده‌اند و زمین به شکل خطرناکی لغزنده است، به طوری که هر لحظه ممکن است هر کسی سر بخورد و داخل قبرها بیفتد. اجساد درگذشتگان را یکی یکی در قبرهایشان می‌گذارند و نخبگان همگی در خانه ابدی‌شان آرام می‌گیرند.

 

منبع: روزنامه دانشگاه شریف

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.