صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

لحظه گریستن مرد همیشه پیروز

  • کد خبر: ۶۲۶۸
  • ۱۱ مهر ۱۳۹۸ - ۱۲:۰۹
حبیبه جعفریان
پیرس مورگان، روزنامه‌نگار و مجری معروفی است در بریتانیا که سال‌هاست برنامه‌های خیلی محبوب دارد؛ از همین‌هایی که اسمشان هست صبح‌به‌خیر یک‌چیزی یا یک‌جایی. اسم برنامه مورگان هست «صبح‌به‌خیر بریتانیا»؛ برنامه ۱۰- ۱۲ روز پیش مورگان مصاحبه بلندی بود با کریستیانو رونالدو. تا این‌جای کار همه‌چیز عادی است یا دست‌کم من فکر می‌کردم عادی است. اما لحظه‌ای در مصاحبه هست که مثل همیشه به ما ثابت می‌کند هیچ‌وقت هیچ‌چیز عادی نیست.

در دقیقه ۲۳ مصاحبه، مورگان با رونالدو درباره پدرش حرف می‌زند. یادش می‌آورد که پدرش بعد از اینکه در آنگولا و موزائیک برای دولت پرتغال جنگید هیچ‌وقت آن آدم سابق نشد و بقیه عمرش را با اعتیاد به الکل سر کرد و آخر جان بر سر همین گذاشت. مورگان از رونالدو می‌پرسد این ماجرا چه تأثیری روی او داشته؟ آیا هیچ‌وقت به این فکر می‌کند که چی شد که پدرش شد این آدم؟ رونالدو کمی این‌دست‌آن‌دست می‌کند و می‌گوید وقتی صحبت از پدرش می‌شود خیلی کلمات درست و دقیقی برای توصیف رابطه‌اش با او ندارد. این‌ها را با همان میمیک معروفش که همیشه یک لبخندِ نصفه‌نیمه فاتحانه ضمیمه‌اش است و قرار است حس مرد همیشه‌پیروز را القا کند می‌گوید. بعد مورگان خبر از کشف ویدئویی در تلویزیون نروژ می‌دهد در سال ۲۰۰۴ که پدر رونالدو را دم در خانه‌اش در نروژ -خانه‌ای که رونالدو برایش خریده بوده- نشان می‌دهد. ویدئو یک‌دقیقه بیشتر نیست. پدر جملاتی می‌گوید درباره اینکه به پسرش افتخار می‌کند، اما کسی که همیشه حواسش به کریس بوده مادرش بوده است. می‌گوید مادرش محافظ اوست، یک بادیگارد پنج‌ستاره. دوربین روی صورت رونالدوست که به جلو خم شده و زل زده به این ویدئو. اول با همان لبخند مقتدر، بعد در چند صدم ثانیه با طوق سرخی دور چشم‌ها، و بعد گریه. مورگان تیر خلاص را زده است. رونالدو سه‌بار می‌آید که جمله‌ای بگوید، اما نمی‌تواند. مدام اشک‌هایش را با پشت ساق دستش و آستینش پاک می‌کند (دقیقا همان‌طور‌که همه‌مان وقتی ۱۰ سالمان بود پاک می‌کردیم) و می‌گوید هیچ‌وقت این را ندیده بودم؛ «اوه خدایا! فکر می‌کردم یک چیز fun است! اوه! ببخشید.» و باز گریه می‌کند.

۱. وقتی این مصاحبه را می‌دیدم دلم برای چیزی خیلی‌خیلی تنگ شد؛ برای شغلم به‌عنوان یک روزنامه‌نگار؟ برای تجربه دوباره لحظاتی که آدرنالین تو را جابه‌جا می‌کنند؟ برای روبه‌رو شدن با یک ستاره؟ برای پدرم؟

۲. من از کریستیانو رونالدو متنفرم؛ با اینکه همیشه یک رئالی بی‌برو برگرد بوده‌ام. مهم‌ترین امتیاز این نوع نفرت‌ها این است که حس تو درباره آن آدم را از قضاوت تو درباره آن آدم با وضوح کورکننده‌ای جدا می‌کند. رونالدو به‌عنوان یک آدمیزاد، رونالدو به عنوان یک فوتبالیست. این‌ها برای تو مثل بهشت و جهنم از هم متفاوتند. اما می‌دانید بعد چی می‌شود؟ روزی از روز‌ها یک مصاحبه از راه می‌رسد که تمام این یقین و وضوح کورکننده را روی سرت خراب می‌کند. مصاحبه‌ای که در آن رونالدویی که ازش متنفرم می‌گوید هیچ‌وقت نتوانسته «واقعا» با پدرش حرف بزند، چون او همیشه مست بوده. دارد می‌گوید «من یک‌جور اعتیاد به برنده‌بودن دارم. دست خودم نیست.» دارد می‌گوید از مشهوربودن خسته و فرسوده است، چون شهرت نمی‌گذارد خودت باشی و این کسالت‌بار و ترسناک است، مثل حبس خانگی است.

۳. دلم برای لحظه‌ای که می‌فهمی هیچ‌چیز آن‌طور که ما فکر می‌کنیم نیست تنگ شده است؛ لحظه‌ای که می‌فهمی آدم‌ها و اشیا واقعا از آنچه در آینه به نظر می‌رسند به ما نزدیکترند. دلم برای شغلم که این جادو را به زندگی ما ارزانی می‌داشت تنگ شده است.
برچسب ها: میلان یادداشت
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.