تعمیمدادن حال خودمان به کل عالم از مصیبتهای روزگار ماست. از نیمای بزرگ که میگفت: «خانهام ابری است/ یکسره روی زمین ابری است»، تا آدمهای هیچکارهحسنی که گمان میبرند، چون دل و دماغ هیچکاری را ندارند پس عالم و آدم از همه جهان دلگیرند و هیچکس دست به سیاه و سفید نمیزند، همه و همه گرفتار نفس نفیس خویشتنند. البته این انانیت وقتی به اثر هنری بدل میشود چندان توی ذوق نمیزند، اما وقتی این منممنمها تحتعنوان تاریخ شفاهی منتشر میشود چیز حالبههمزنی از آب درمیآید. اینها را گفتم تا بگویم بزرگترین مشکل اغلب چیزهایی که ذیل عنوان تاریخ شفاهی میبینیم و میخوانیم همین «انا ربکم اعلی» است. طرف جوری از نقش خود در تاریخ سیاسی و اجتماعی و ادبی سخن میگوید کانه اگر او نبود لیل و نهاری در کار نبود و یا تاریخ دیگری در زندگی بشر رقم میخورد. البته بخشی از ماجرا طبیعی است. وقتی شما سوژه یک موضوع قرار میگیرید طبیعی است که جهان را از منظر خودتان روایت کنید، اما باید حواستان جمع باشد که این روایت را دیگران هم میشنوند و میخوانند و خوب است بدانید اینقدر که شما برای خودتان مهم هستید برای دیگران مهم نیستید. گاهی نیز کسی که به سراغ شما میآید باید حواسش را جمع کند و اگر شما به بیراهه رفتید تذکر بدهد که: فلانی! پیش از من و تو لیل و نهاری بوده است و پس از تو نیز زندگی ادامه خواهد داشت. ناشر هم باید بداند این میزان از خودشیفتگی حالبههمزن است و مخاطب خیلی آن را نمیپسندد. اینروزها تاریخ شفاهی بازار پر رونقی دارد. شاید برای اینکه مردم حال و حوصله خواندن تاریخ -آن هم بهصورت خشک و رسمی و آکادمیک- را ندارند و دلشان میخواهد قصه بشنوند. اما یادمان نرود که قصهگویی هم آدابی دارد و اگر قصهگو شیرینکاریهای یک نقال حرفهای را بلد نباشد نهتنها کسی به داستان او گوش نخواهد کرد بلکه به تاریخ هم بیاعتماد خواهد شد.