سریال «قورباغه» دستکم در ظاهر بلندپروازانهترین پروژه هومن سیدی است. لوکیشنهای متعدد، طراحی صحنه عظیم و مشکل، فیلمبرداری عجیب و ناآزموده در ایران و گستره زمانی و مکانی قصه، از شمال کشور در زمان جنگ تحمیلی گرفته تا تایلند در زمان حال، همه دستبهدست هم دادهاند تا بهراحتی بتوان صفت سخت را به این سریال اطلاق کرد.
محسن ظهرابی | شهرآرانیوز - سریال «
قورباغه» دستکم در ظاهر بلندپروازانهترین پروژه هومن سیدی است. لوکیشنهای متعدد، طراحی صحنه عظیم و مشکل، فیلمبرداری عجیب و ناآزموده در ایران و گستره زمانی و مکانی قصه، از شمال کشور در زمان جنگ تحمیلی گرفته تا تایلند در زمان حال، همه دستبهدست هم دادهاند تا بهراحتی بتوان صفت سخت را به این سریال اطلاق کرد. ساختن قورباغه کار سختی است و نیاز به شجاعت دارد. فاصلهگرفتن از فرمهای آزمودهشده همیشه با جسارت همراه بوده است. شاید مهمترین دستاورد قورباغه فاصلهگرفتن از واقعیت و رویآوردن به خیال باشد. سیدی که در ۲ تجربه گذشتهاش، یعنی
«مغزهای کوچک زنگزده» و «خشم و هیاهو» بهشکلهای مختلف خودش را شبیه به اجتماعیسازها میکرد، در قورباغه یکسره تغییر رویه داده است. البته این گزارهها بدون درنظرگرفتن میزان موفقیت سیدی در این مسیر بیان شده است.
قصه پرشاخوبرگ قورباغه را میتوان با چشمپوشی بر بعضی اضافات، در این چند جمله خلاصه کرد: «ماده مخدری مرموز به اسم قورباغه قدرتی وصفنشدنی به صاحبش میدهد. صاحب قورباغه بهراحتی میتواند دیگران را مطیع خود کند. آدمهای سریال قورباغه حاضرند برای دستیافتن به این قدرت همه گزارههای اخلاقیشان را نقض و جان خودشان را فدا کنند. همهچیز در این عبارت جمع میشود: عطش قدرت.» خلاصهای که بهاحتمال دست مخاطبان را برای برداشتهای سیاسی و زیرمتنهای متعدد باز میگذارد. قصههای فرعی یعنی فلشبک به کودکی رامین و ماجرای قطعشدن انگشت مادرش در آستانه صلح ایران و عراق، قصه رابطه گذشته رامین و فرانک با محور حضور قدرت در یک رابطه عاطفی، ارتباط اولیه نوری با سروش و آباد و همچنین فلشبک رابطه شمسآبادی و لیلا با اینکه دخلی به ماده قورباغه ندارند، اما خیانت و عطش قدرت را در وضعیتهای مختلف ترسیم میکنند.
افراط بدی!
برای ورود به دنیای شخصیتهای سریال بر عبارت نقض گزارههای اخلاقی تأکید میکنم. تابهحال در یک سریال ایرانی این تعداد شخصیت سیاه بدون مابهازاهایی که اخلاق را تعریف کنند، دور هم جمع نشده بودند. هیچ شخصیت نیکسرشتی در قورباغه حاضر نیست. همه آدمها از پلیس گرفته تا پدر، برادر، خواهر و رفیق؛ منفعتطلب، دورو، خبیث و خیانتکارند. انگار این جهان پر از ریا بهواسطه حضور قورباغه ترسیم شده است یا قورباغه یگانه راه ممکن برای کنترلکردن این جماعت به حساب میآید. نوری با بازی نوید محمدزاده بهعنوان شاه سریال، در هراس ازدستدادن امپراتوریاش سر بر بالین میگذارد و برای حفظ جایگاهش هر کسی را که بتواند از میان برمیدارد. بقیه مهرهها با دلایل و انگیزههای مختلف سعی میکنند با نزدیکشدن و نزدیکماندن به شاه، او را پایین بکشند و جایگزینش شوند. درواقع مسابقهای با موضوع افراط در بیاخلاقی بین همه شخصیتها در جریان است. قورباغه هرچه که نباشد، سرآغاز یک دوران است. گیروگورهای پیرنگ، شخصیتهای گاهی کمهوش و بازیهای گاهی نپخته بازیگرانش به کنار، آدمهای قورباغه عطش سیریناپذیری به پیشرفتن بیمهابا، زندگیکردن و عبور از خط قرمزها (گزارههای اخلاقی) دارند. عطشی که سلیقه فیلمسازش هم هست.
هومن سیدی بارها نشان داده که به تجربه فضاهای تازه علاقهمند است. در مغزهای کوچک زنگزده فضای حاشیه شهر را رنگآمیزیشده و جذاب به تصویر میکشد و آدمهای حاشیهنشین را شبیه به کارتلهای موادمخدر نشان میدهد. در خشم و هیاهو قصهای واقعی را دستمایه قرار میدهد و با روایتی راشومونی سعی میکند واقعیت را دستنیافتنی و پیچیده نشان دهد.
قورباغه افراطیترین فاصلهاش را با واقعیت میگیرد و همه چیز را از ذهن یک شخصیت روایت میکند، اما کاری میکند دستکم خط کلی قصه را باور کنیم. قورباغه از نظر تکنیک بهلطف پیمان شادمانفرِ فیلمبردار، فاصله مشخصی از بقیه سریالهای نمایش خانگی گرفته و بخش زیادی از جذابیت سریال بصری است، بهویژه در ۲ قسمت پایانی فراتر از انتظار است. تلفیق ژانر به سیدی امکان داده است در فضاهای مختلف حرکت کند و شکلهای مختلف فیلمسازی را بیازماید. تصمیمی که در عین شجاعانهبودن گاهی به قیمت ازدسترفتن لحن یکدست سریال تمام شده است. از این شاخه به آن شاخه پریدنهای سیدی بهویژه در چند قسمت ابتدایی باعث میشود دیر به ایده اصلی سریال وارد شویم و مخاطب سردرگم شود که سریال درباره چیست؟
سرآغاز یاغیگری
درباره سریال قورباغه دریغهای بسیاری با من میماند. ساختارشکنیهایش را تحسین میکنم، اما عجولبودنش آزاردهنده است. همه قسمتها با سرعت خوبی پیش میرود، اما گاهی ماجراها به این نظام طراحیشده نمیخورد. شخصیتها خودشان مستقل تصمیم نمیگیرند و احتیاجهای پیرنگ بهزور حرکتشان میدهد. مثالش حرکت نوری از خانه و رفتن به شمال کشور و فصل جذاب روی کشتی است. چرا کسی که آنقدر باهوش است که حساب همهچیز را کرده، پیش از این به اتفاقی چنین محتمل فکر نکرده و برایش نقشهای نکشیده است؟ یا چطور نوری تا این حد به رامین اعتماد میکند و مسئولیت کارها را به او میسپارد؟ نه ریشه اعتمادها مشخص است و نه ریشه تغییرشخصیتدادنها، چون در پیرنگ برنامه جدی برایش وجود ندارد. پیرنگ قورباغه در تمام مدت بر پایه ضرب شست نشاندادن، غافلگیرکردن و حرکتدادن سوژهها در محیطهای مختلف طراحی شده است. خبری از شخصیتپردازی نیست.
آدمها با چند ویژگی از هم متمایز میشوند و پس از آن با همان چیزی که تعریف شدهاند پیش میروند و همین آنها را مرموز کرده است. هر تصمیمی که شخصیتها بگیرند، برایمان عجیب است، چون معیاری برای شناختشان در دستمان نیست. ما میفهمیم این آدمها کجا زندگی میکنند، چطور لباس میپوشند، رابطهشان با اطرافیانشان چطور است! اما بهجز موارد معدودی نمیفهمیم این آدمها چطور فکر میکنند و بر چه اساسی زندگی میکنند. رفت و برگشتهای زمانی سریال هم بیش از آنکه ذات داستان باشد و بخواهد کمکی به ایده اصلی سریال، یعنی قدرت، بکند، در راستای همان ضرب شست نشاندادن و شوکهکردن است.
در این جامعه خبری از وفاداری نیست. آدمهای قورباغه هیچ عذابوجدانی ندارند. همین باعث میشود از گنده خلافکارهایی مثل والتر وایت در سریال «بریکینگ بد» هم شرورتر بهنظر برسند. در حقیقت نظام اخلاقی بین شخصیتهای قورباغه نه همچون برکینگ بد در یک چالش همیشگی بین راه درست و راه غلط است که نظامی بیدروپیکر است.
آدمهای قورباغه هیچ خط قرمزی ندارند و فقط به خواست فردی خود اهمیت میدهند. تأثیرپذیری از ماده قورباغه باعث میشود آن خواست فردی موقت ناپدید شود و حرفشنوی از دیگری (از شاه) جایگزینش شود. آدمهای قورباغه بهراحتی زخم میزنند، بهراحتی حذف میکنند، بهراحتی خیانت میکنند و بهراحتی آدم میکشند. جامعه قورباغه را میتوان نقطه شروع عبور از اخلاقیات در نظر گرفت.
جامعهای که بیش از همه به غریزه و میل بها میدهد و از تجربه چیزی هراس ندارد. این گزاره بیش از آنکه ترسناک، هولناک یا نگرانکننده باشد، واقعی است؛ بهاحتمال مهمترین واقعیتی است که میتوان از دل این سریال ذهنی و تخیلی بیرون کشید. هومن سیدی درست یا غلط، طبق اصول یا خارج از قاعده، علیه پیش از خود شوریده است. مخاطبی که قورباغه دیده است را دیگر نمیشود با «پایتخت» و «شهرزاد» سرگرم کرد. تماشای قورباغه شبیه سفری است به ناشناختهها و سلیقهای میسازد که از پیاش انتظاراتی تعریف میکند. انتظار حرکت بهسمت ژانر و بهادادن به تخیل و رهاکردن واقعگرایی ساختگی که در همه این سالها به خورد مخاطب داده شده است. این ۱۵قسمت نسخه کاملتری از کارهای گذشتگان نیست. قورباغه سرآغاز دوران یاغیهاست. یاغیانی که بهاحتمال دل پری از قبلیها دارند. حال پرسش این است که این مجموعه طغیانگر و افراطگر در نقض اخلاق گذشتگان، به کجا میانجامد؟
اینجا بخوانید: