کاظم کلانتری | شهرآرانیوز - بهتر است پیش از هرچیز با دو احتمال به پایان سریال «قورباغه» –یا سیر داستانی رسیدن به آن- نگاه کنیم: یک احتمال این است که قسمت پانزدهم، پایان فصل اول و نتیجه سانسوری اساسی بوده است و احتمال دوم این که قسمت پانزدهم را پایان کل سریال بدانیم. برخی از نتایج ما برای سیر شخصیتپردازی «رامین» در هرکدام از این دو احتمال یکسان خواهد بود، اما آیا با پر کردن قسمتهای حذفشده احتمالی به یک منطق کلی برای پایان قابل قبول تنها بازمانده جنگ بقا در داستان هومن سیدی خواهیم رسید؟
Ø هشدار: ادامه مطلب بخش زیادی از اتفاقات و داستان سریال را فاش میکند Ø
حرکت سیدی بهسمت ساخت یک راوی غیرقابل اعتماد برای داستان و مهمتر از آن برای مخاطب در قسمت هشتم و نهم تقریبا کامل شده بود و پیش از اینبارها گفتهام که این حرکت پیش از آنکه از مونولوگهای پرابهام و قصارگونه «رامین» قوت گرفته باشد از زاویه دید روایت نیرو میگرفت. آنچه در ابتدا و انتهای هر قسمت از زبان «رامین» میشنیدیم فقط برای آگاهشدن از عطش سیریناپذیر او برای رسیدن به پوچی انتهای راه بود؛ دیدن این حقیقت که او را همین افکار به جلو میرانند. اگر در قسمت چهارم فهمیدیم که بخشی از شبکههای ارتباطی ذهن «رامین» و کل روایت «قورباغه» مشغول وصلکردن گذشته و آینده هستند در قسمت پایانی متوجه شدیم که بخشی دیگر از این شبکهها درگیر جابهجایی واقعیت با حقیقت یا واقعیت با داستان بودهاند ولو ناقص و بیپشتوانه؛ اما در همین قسمت مدار گردان این ارتباطها آنقدر از دور خارج شدند که عملا بخش زیادی از پایههای شخصیتی رامین فرو ریخت، و فرو ریختن آنها با انهدام خط داستانی فاصلهای ندارند. بعد از مرگ نوری جا گرفتن توهم او در شاخههای ذهنی رامین بسیار سریع و بدون منطق اتفاق میافتد؛ این یا به دلیل چیرگی پستمدرنیستی راویهای یاغی بر حاکمیت نویسنده است یا بهخاطر تیشههایی که سانسور بر ریشه شخصیت چندبعدی و پیچیده رامین وارد کردهاند. باید مخاطب سفر متهورانه و انتحاری «رامین» به عمق مافیای تایلند و رفتنش تا ته جهنم را به یک شکلی بر ماندن او در ایران و رفتن پی شمسآبادی و تنش استراتژیک آنها ترجیح دهد که نمیدهد؛ باید سیطره توهم نوریشدن برای «رامین» بیش از چندنمای ذهنی میبود که نبود، باید شتاب روایت بهنحوی پرتشدن احمقانه حواس رامین از گیاه را توجیه میکرد که نکرد.
در بررسی دو
قسمت هشتم و نهم گفتم که «
سیدی در «
قورباغه» مخاطب را درگیر یک مکگافین بزرگ و چند مکگافین فرعی کرده است.» داستان «قورباغه» آنقدر مکگافین جزئی و درهمتنیده داشت که حواس مخاطب خیلی درگیر پیداکردن اصل موضوع نشود. با حذف
«سروش» و «لیلا» و «نوری» فقط شخصیتهایی باقی ماندند که بهدنبال مکگافین بزرگ و اصلی سریال بودند. اگر فصل دومی برای «
قورباغه» در کار نباشد عملا
سیدی با خارجکردن
شمسآبادی از مرکز توجهها راه ساده و سهلانگارانهای را برای نشاندادن کماهمیتبودن مکگافین اصلی سریالش («
گیاه قورباغه») و پر اهمیتجلودهدادن وجوه شخصیتی کاراکتر «
رامین» انتخاب کرده است؛ مگر اینکه اینطور نتیجه بگیریم سیدی میخواسته کاراکتر «
شمسآبادی» را – که اتفاقا خودش نقشش را بازی میکند- عامدانه یک مکگافین یا عنصری بیاهمیت جلوه دهد! چند نمای پیشگویانه در پایان هر قسمت که لابهلای تیتراژ پایانی میآمد برای قسمت آخر خودآگاه یا ناخودآگاه به عنصری معلق بین «نشاندادن پایان داستان
شمسآبادی و
آباد» و «نشاندادن ادامه داستان در فصل بعد» نگه میدارد.
صحنه نهایی سریال بهدرستی قاعده شکست یا خنثیشدن مکگافین را اجرا میکند: رامین برای «هیچ» تلاش میکرده است و این جزوی از شخصیت بیباک و جسور و طغیانگر اوست؛ خب فلسفه مکگافین همین است که تا جایی پیش برود و معلق نگهمان دارد که متوجه شویم مثلا سه شخصیت اصلی داستان – «نوری» و «رامین» و «شمسآبادی» - شخصیتهای عجیبوغریبی نیستند و هرکدام نقطهضعفهایی دارند؛ نقطهضعف «نوری»، «لیلا» بود که عامل مرگش شد؛ نقطهضعف «لیلا»، «شمسآبادی» بود که باعث مرگش شد؛ آیا برهمین اساس باید بگوییم نقطهضعف «رامین»، «خودش» بود که دلیل مرگش شد؟ مطرحشدن همین یک سؤال در ذهن مخاطب برای کارگردان، یک بازی دو سر بُرد بوده است، چون او فضای معلق سریال را حتی پیش از انتشار اولین قسمت آغاز کرده بود؛ آنهم با انتشار نخستینتصویری که از سریال دیدیم: ارجاعی مستقیم و پنهان به آخرین ثانیههای سریال؛ جایی که مشخص نیست جسم معلق «رامین» جلوِ دستهای «نوری» در حال افتادن است یا بلند شدن؟ این تصویر را در هیچ کجای سریال پیدا نمیکنید.
آیا همانطور که در بررسی
قسمت دهم و یازدهم گفتم
«رامین» با تظاهر به
وظیفهشناسی و وفاداری و خویشتنداری –سه چیزی که لازمه بقای یک شخصیت در جهان داستانی هومن سیدی است و البته لایق داشتن نفس شیطان- به جهنم مرگ رسیده است یا این سه ویژگی اساسی
نوری در او حلول میکند و او را دوباره در فصل بعدی میایستاند؟ همین بازیگوشی سیدی در معلقنگهداشتن پایان داستان مثل بیشتر اتفاقات آن، به قول محسن ظهرابی، منتقد، «هر چه که نباشد سرآغاز یک دوران است.» بخوانیم متن کوتاه ظهرابی را برای پایان سریال
«قورباغه»:
«گیر و گورهای پیرنگ، شخصیتهای گاهی کمهوش و بازیهای گاهی نهپختهاش به کنار، آدمهای قورباغه عطش سیریناپذیری به پیشرفتن و زندگیکردن و عبور از خط قرمزها دارند. عطشی که سلیقه فیلمسازش هم هست. هومن سیدی درست یا غلط، طبق اصول یا خارج از قاعده علیه پیش از خود شوریده است. مخاطبی که قورباغه دیده را دیگر نمیشود با پایتخت و شهرزاد سرگرم کرد. لااقل این نسل جوانتر سرش با آن قصههای عهد بوق گرم نمیشود. برای من یکی در شرایط فعلی و با توجه به تولیدات فعلی فرقی نمیکند قورباغهها از آسمان مگنولیا* بر سر سکانس پایانی سریال ریخته یا فلان میزانسن شبیه به فلان فیلم کیم جی وون باشد یا نباشد، اصالتی وجود داشته باشد یا نه (که فکر میکنم نه و مگر در کارنامه چندتا از فیلمسازانمان اصالت میبینیم؟)؛ مهم این است که این ۱۵ قسمت نسخه کاملتری از گذشتگان نیست و چه اتفاق مبارکی! قورباغه سرآغاز دوران یاغیهاست. یاغیانی که یحتمل دل پری از قبلیها دارند. حالا که جاده باز شده است کاش سر و کله فیلمنامههای بهتر هم پیدا شود.»
*اشاره به سکانس معروف بارش قورباغه در فیلم «مگنولیا» ساخته پل توماس اندرسون
نظر شما درباره قسمت آخر سریال «قورباغه» چیست؟ در قسمت «نظرات» برایمان بنویسید.