فکرش را هم نمیکردیم که یک هفته بعداز اینکه هومن سیدی جوان را برای سریال قورباغه ستایش کردیم، باید مهران مدیری با تجربه را برای چندمینبار در طول این سالها به باد نقد بگیریم. برای هیولای جدیدش که نه تنها یک سریال قابل قبول نیست که تا به امروز و بعد از انتشار ۴ قسمت جزو بدترینهای کارنامه کاری مهرانخان است.
محمد ناصر حقخواه | شهرآرانیوز - فکرش را هم نمیکردیم که یک هفته بعداز اینکه
هومن سیدی جوان را برای سریال
قورباغه ستایش کردیم، باید
مهران مدیری با تجربه را برای چندمینبار در طول این سالها به باد نقد بگیریم. برای هیولای جدیدش که نه تنها یک سریال قابل قبول نیست که تا به امروز و بعد از انتشار ۴ قسمت جزو بدترینهای کارنامه کاری مهران خان است. اصلا کسی یادش میآید که او آخرین بار چه زمانی سریال درست و حسابی ساخته است؟ شاید قهوه تلخ! درباره مسیری نوشتیم که مهران مدیری را به یکی از کارگردانان بساز و بفروش سینما و تلویزیون تبدیل کرد.
پرواز با ساعت خوش
سهچهار سال از پایان جنگ گذشته و کشور از لحاظ اقتصادی وارد مسیر جدیدی شده بود. نسل تازهای وارد مناسبات اجتماعی شده بود، فرهنگ و هنر، اما هنوز تغییر چشمگیری نکرده بود. برنامههای تلویزیون بین مجریهای خشک و عصاقورتداده دستبهدست میشد و هر هفته یک برنامه جنگ با شوخیهای تکراری و تیپسازیهایی که دیگر بامزه نبودند، همه سهم تلویزیون از کمدی بود، اما مدیران ضرورت وجود سرگرمی و طنز را فهمیده بودند و با گذر از نسل کمدینهایی مثل آقای شهروندی، زمان وزیدن نسیم تازهای شده بود. ناگهان جوانانی شیک با صورتهای تراشیده و موهایی روغنزده با شوخیهای تازه و غریب از راه رسیدند. پرواز ۵۷ و ساعتخوش با فاصلهای کوتاه از هم در سالهای ۷۲ و ۷۳ روی آنتن رفتند. این ۲ برنامه به شکل آیتمی پخش میشدند و در هر آیتم مجموعهای از شوخیهای کلامی و فیزیکی، طنزهای موقعیت جذاب و البته گاهی بازیهای سرخوشانه با دوربین، نظرات را به خود جلب کرد.
مردم چیزهایی میدیدند که تا آن زمان در تلویزیون رایج نبود. بازیگران ناآشنایی که هرکدام از جایی و به نحوی جذب گروه ساعتخوش و پرواز ۵۷ شده بودند، ناگهان به ستارههای اصلی تلویزیون تبدیل شدند و شوخیهای جوانپسند و متفاوتشان شاخکهای بعضی رسانهها و منتقدان را تیز کرد.
طی یک حکم عجیبوغریب که البته در آن دوران برای خیلیها اتفاق میافتاد، تلویزیون این نسل تازه پراستعداد را که سرمایههای تازهاش بودند، یکباره کنار گذاشت و آنطور که خود این بازیگران بعدها گفتند، فقط با یک حکم کوتاه روی تابلو اعلانات از کار و حضور بازداشته شدند. نصرا... رادش، نادر سلیمانی، رضاعطاران، ارژنگ امیرفضلی، مرحوم داوود اسدی، سعید آقاخانی، رضا شفیعیجم، یوسف صیادی و خیلیهای دیگر یکشبه از اوج محبوبیت و موفقیت، به آدمهای بیکاری تبدیل شدند که حتی در گذران زندگی روزمرهشان وامانده بودند، اما در بین همه این نامها، جوانی که از همه آنها بزرگتر بود، چند تار موی سفید بر سر داشت و پیش از این یکیدوبار در سریالهای دیگر در نقشهای فرعی دیده شده بود، از همه بیشتر ضربه خورد. مهران مدیری، کارگردان و ایدهپرداز پرواز ۵۷ و ساعتخوش که در خیلی آیتمها بازی هم میکرد و چهره کاریزماتیک و بیان خوبش او را از معروفترین ساعتخوشیها کرده بود. هرچند کارگردانی او درواقع کارگردانی هنری و بهعبارت بهتر بازیگردانی بود و چینش دوربینها و مسائل فنی به کارگردانان تلویزیونی سپرده میشد. ساعتخوش با تلخی تمام شد. بازیگران و کارگردانش چندسالی گوشهنشین شدند، اما در همه سالهای بعد خاطره ایدههای خلاقانه و تازه این گروه به یاد بینندگان تلویزیونی ماند. هرچند در همان سالهایی که مردم با خاطرات خوب ساعت خوش زندگی میکردند، خود ساعتخوشیها یا درگیر افسردگی بودند یا برای گذران زندگیشان به کارهای بیربط با هنر رو آورده بودند.
آدرس برگشت: پلاک ۱۴
دوره بیکاری و ممنوعالتصویری گذشته بود. همگام با تغییرات در فضای سیاسی کشور و تغییر نسبی اوضاع، بهتدریج بازیگران ساعتخوش به تلویزیون برمیگشتند و در قالبهای دیگر کار میکردند. مدیری هم برگشت، اینبار باز هم با آیتمسازی، اما با یک تفاوت. سنت برنامههای شبانه گفتوگومحور که در آن یک مجری سرشناس روبهروی مهمانان مینشست و بخشهای نمایشی هم بین گفتگوها پخش میشد، برای سالها در آمریکا و کشورهای دیگر رایج بود، اما در ایران اینطور برنامههای ترکیبی، آن هم با کیفیت بالا، رایج نبود. مدیری با تکیه بر بیباکی و خلاقیت هنریاش پلاک ۱۴ را ساخت و در آن نهتنها بهعنوان مجری روبهروی مهمانان مینشست و با آنان گفتگو میکرد، بلکه بین گفتگوها آیتمهای نمایشی طنز ثابتی هم پخش میکرد. مدیری و تیم نویسندگانش دست به کارهای جدیدی در حوزه محتوا هم زده بودند. شوخیها کمی جنبه اجتماعی پیدا کرده بود و به مسائل و معضلات روز جامعه میپرداخت و گفتگوها هم خودمانیتر و صریحتر شده بود. مجری خوشپوش و خوشچهره آن روزها با انعطاف و شوخطبع بود و در یک کلام راحت اجرا میکرد. راحتی بهترین توصیف برای آن روزگار است. پلاک ۱۴ دوباره مدیری و بعضی اعضای تیمش را سر زبانها انداخت، اما انگار دیگر دوره آیتمسازی تمام شده بود و او باید به کار جدیدی رو میآورد.
پاورچین پاورچین
چندین سال پیش از روزهایی که مدیری به فکر ساخت سریال طنزی به مدت طولانی، با شخصیتهای واحد و داستانهایی یکقسمتی بیفتد، در کشورهای دیگر این نوع سریالسازی کار رایجی بود. یکی از نمونههای خوب این نوع طنزها که به «سیتکام» معروفاند، یعنی سریال «Friends»، همان روزها در اوج دوره پخش بود. هرچند کمتر کسی در آن سالها سریال «Friends» را دیده بود و اصلا میدانست که «سیتکام» چیست، اما جوانی که نویسندگی و بازی را ابتدا از سینما آغاز کرده بود و بعد گاهی به تلویزیون هم سرکی میکشید، با الگو قراردادن سریال «دوستان»، «پاورچین» را نوشت. پس از این دوره نام پیمان قاسمخانی هم کنار مهران مدیری دیده میشد و قاسمخانی به مغز متفکر کارهای مدیری برای تقریبا یک دهه تبدیل شد. از پاورچین بسیار استقبال شد و هرشب یک قصه با بازیگران ثابت و گاهی چند بازیگر مهمان به یک روند در تلویزیون تبدیل شد که پایه سریالسازی نودشبی کمدی در دهه ۸۰ را گذاشت. مدیری هنوز هم از کارگردانی بهمعنای دکوپاژکردن و بهرهگیری درست از قابلیتهایی که حرکت دوربین و میزانسن بازیگران به او برای جذابترکردن کارهایش میداد، غافل بود، اما حالا دیگر نام کارگردان را یدک میکشید و مانند آثار همتای خود یعنی رضا عطاران، نام یک کارگردان تلویزیونی در تیتراژ کارهایش دیده نمیشد.
نقطهچین را با نام مدیری پر کنید
پس از موفقیت پاورچین، مدیری «نقطهچین» را ساخت. سریالی که اثر ضعیفی بود، اما نان پاورچین را خورد و باز هم خوب دیده شد، درست مثل اتفاقی که برای اولین سریال نوروزی مهران مدیری، یعنی «جایزه بزرگ» افتاد. پس از ۲ اثر نهچندان موفق، نوبت ساخت شاهکار مدیری رسید. اثری که مخاطبان تلویزیونی را برای مدت زیادی تحتتأثیر قرار داد. «شبهایبرره» یکی از سریالهای تاریخساز تلویزیون است که در فضاسازی درخشان، در بازیها دلنشین، در متن پرمایه و خندهدار و در سوگیریهای اجتماعی و سیاسی درخشان بود. سریالی که قرار بود نودشبی باشد، اما بهدلیل استقبال عجیبوغریب مردم تا صدوبیستسی قسمت هم پیش رفت و نوید دوره بلوغ همکاری مدیری و قاسمخانیها را میداد. دورهای که برای اولینبار در تاریخ سریالسازی ایران محصولات جانبی یک سریال هم به بازار آمد و هرچند با رعایتنشدن کپیرایت، اما پول بررهای و پوسترهای متعدد بازیگران و لباس و لیوان برره بین مردم دستبهدست میشد. مدیری در این دوره امضای شخصیاش را کامل کرد و فاصلهگذاری برشتی را که از تئاتر با خود به تلویزیون آورده بود، با نگاههای گاهوبیگاه به دوربین و حرفزدن با مخاطب، درست وسط یک اثر نمایشی، تثبیت کرد. پس از این دوره، اثر نهچندان قوی «باغ مظفر» را ساخت و بعد هم «مرد هزارچهره» و «دوهزارچهره» که پایان شکوهمندی در اوج بودند. هم پایان همکاری چندین و چندساله و موفق زوج قاسمخانی و مدیری و هم پایان دوره حضور مهران مدیری در تلویزیون. مدیری باز هم به دلایلی نامعلوم از تلویزیون کنار گذاشته شد، با این تفاوت که آن روزها دیگر اوضاع مثل اواسط دهه ۷۰ نبود و مدیری خانهنشین نشد. حالا پدیدهای به نام شبکه نمایش خانگی پا به عرصه رقابتی نابرابر با تلویزیون گذاشته بود.
آغاز یک تاریخ با «قهوه تلخ»
اگر شبهای برره را نقطه محرک کارهای قوی و دارای امضای مهران مدیری بنامیم، قهوه تلخ نهتنها نقطه شروعی قوی برای مدیری در سریالسازی شبکه نمایش خانگی بود، بلکه باعث شروع دورهای جدید در بازار شبکه نمایش خانگی شد. رعایتنشدن حق مؤلفین که با کپیکاری و فروش غیرقانونی آثار پخششده در شبکه نمایش خانگی همراه بود، با ساخت سریال قهوه تلخ در روزهای ابتدایی دهه ۹۰ شکل دیگری به خود گرفت. سخنرانی بلندبالای مدیری با نگاه نافذ و لحن تأثیرگذارش هنوز هم در یاد هرکس که قسمت اول قهوه تلخ را دیده باشد، مانده است؛ وقتی که مدیری با لحنی شوخطبعانه میگفت «هر کی گفت سیدی رو بده ببینیم، بگو برو بخر!»
مردم هم واقعا رفتند و خریدند و قهوه تلخ که درخشان آغاز شد، خوب هم ادامه یافت، تا اینکه به دلایلی نامعلوم نهتنها پایان نیافت، بلکه جوایزی که قول آن به مردم داده شده بود هم هیچوقت به آنان داده نشد. خیلیها ناهماهنگی برادران آقاگلیان بهعنوان تهیهکنندگان ثابت آثار مهران مدیری با او را دلیل این اتفاق میدانستند؛ شایعهای که حضورنداشتن برادران آقاگلیان در آثار بعدی مدیری، آن را به واقعیت تبدیل کرد. مدیری سرخورده و خسته، «ویلای من» را ساخت و پس از آن دوباره با «شوخی کردم» به دوره آیتمسازی برگشت. کارهایی که نه مردم به آن اقبال زیادی نشان دادند و نه کارهای مؤثر و جریانسازی شدند؛ و پس از دوره جدایی مدیری از تلویزیون که خوب شروع شد و سخت ادامه پیدا کرد، مدیری دوباره به تلویزیون بازگشت. سریال «درحاشیه»، پیش از پخش آنقدر حاشیه ریز و درشت داشت و آنقدر اهمیت بازگشت مدیری برای مخاطبان زیاد بود که اصل سریال و کیفیت نهچندان بالای آن دیده نشد. درحاشیه یک نسبت به ناکامی بزرگ «در حاشیه۲» چند پله بالاتر بود. دیگر خبری از شوخ و شنگی و خلاقیتهای تازه مدیری نبود.
تیم نویسندگان او که پس از جدایی پیمان قاسمخانی، با سرپرستی امیرمهدی ژوله ادامه میدادند، از ایدههای جدید خالی شده بودند و نگاه به دوربینها و آثار مدیری هم دیگر تکراری شده بود. تیم بازیگران هم با اینکه رضویان و غفوریان به آن اضافه شده بود، تکراری بود. ریتم کند و شوخیهای نچسب و تکنیکهای تکراری و بازیگرانی را که دستشان برای تماشاچی رو شده بود، دوربینی خنثی و منفعل در سولههایی بیجان ثبت میکرد و این شروع یک افول عمیق بود. مدیری پس از شکست درحاشیه فیلم «ساعت ۵عصر» تنها ساخته سینمایی خود را روی پرده نقرهای برد. این فیلم با اینکه فروش بیش از ۷۰۰میلیون تومان را در روز اول اکرانش تجربه کرد، اما فروش نهاییاش چنگی به دل نزد و آنچنان که باید در قد و قوارههای مدیری نبود. او پس از این تجربه ناموفق به شبکه نسیم رفت و با دورهمی دوباره به اجرا بازگشت. سر و شکل تازه و ترکیب نمایش و استندآپکمدی و مهمانانی که در برنامه او حضور مییافتند، دوباره مدیری را پیش چشمان مردم زنده کرد، اما چشمه خشکیده خلاقیت یا میل بیپایان به درآمدزایی باعث شد که ۵ سال متوالی با وقفههایی کوتاه، مدیری خودش را و دورهمی را و استندآپها را و «تا حالا عاشق شدی؟»ها را تکرار کند؛ تکرار تکرار و تکرار.
یک هیولای بیشاخودم
وضعیت، اما از این هم بدتر شد. ورود دوباره به شبکه نمایش خانگی برای مدیری با چند اتفاق همراه بود. اول ورود پولهای سرشار به شبکه نمایش خانگی، دوم ژست فرهیختگی و شعردوستی و موسیقی کلاسیکبازبودن و خیلی کتابخوانبودنی که مدیری از اواسط دورهمی به خود گرفت و هرجا رفت تکرار کرد و سوم تکرار، تکرار و تکرار. ترکیب این ۳ عنصر باعث شد که مدیری خلاق و پرایده دهههای ۷۰ و ۸۰، به سازنده آثار پرزرقوبرق و لاکچری با ایدههای تکراری و انتقادات دمدستی و کمخطر با اشاره مبتذل به موضوعات روز تبدیل شود که لابهلای آثارش موسیقی کلاسیک بیربط و نچسب پخش میکند و رنگ و لعاب صحنههایش به لطف پول بیحساب چشمگیرتر است. وضعیت مغز متفکر سابق او، پیمان قاسمخانی، هم چندان با خود مدیری فرقی نمیکند. هرچند نامش برای تبلیغ هیولا کنار نام مدیری قرار گرفت، اما قاسمخانی هم انگار پابهپای مدیری تمام شده است و حضورش به هیولا کمکی نکرد؛ همانطور که سریال خوب بد جلفش یک فاجعه تمامعیار بود.
مدیری هنوز هم پس از نزدیک ۳۰ سال، به خود زحمت دکوپاژکردن درست و حسابی نمیدهد و انگار هنوز فکر میکند که یک کارگردان تلویزیونی است که همهچیز را درست خواهد کرد. هیولا و دراکولا، درست خلاف حرفها و ژستهای اخیر مدیری هستند. او کارگردانی است که از ابتذال انتقاد میکند، اما در آثارش با اشارههای دمدستی به ابتذال، تماشاچی جذب میکند. او شومنی است که دائم از مردم میپرسد چقدر کتاب میخوانید و آدمها را روی صحنه دورهمی ضایع میکند، اما کسی نیست که از او بیپرسد لابهلای کار را با کار روشنکردنهایت چقدر وقت کتابخواندن داری؟
این مطلب آرام و ستایشآمیز شروع شد و تند و تلخ تمام شد؛ درست شبیه سرنوشت سوژه آن. استعدادی خلاق که هر چه گذشت، ساختن اثر را به ساختن خودش، جمعآوری ثروت را به جمعآوری بهترینها و کمیت را به کیفیت ترجیح داد.