«سیدجلیل زهرایی» هنرمند محله کارمندان اول، چهره شناخته شده دنیای تصویر است. او علاقه زیادی به ثبت و ضبط لحظه به لحظه زندگیاش دارد. زندگی شلوغپلوغی که سعی کرده همهاش را در اتاقک کوچکی در بالاترین طبقه خانهاش خلاصه کند.
سحر نیکوعقیده | شهرآرانیوز؛ علاقه زیادی به ثبت و ضبط لحظه به لحظه زندگیاش دارد. زندگی شلوغپلوغی که سعی کرده همهاش را در اتاقک کوچکی در بالاترین طبقه خانهاش خلاصه کند. نتیجهاش شده صدها آلبوم عکس و تقویمهایی پر از خاطره که داخل کمد روی هم تلنبار شدهاند. اما اولین چیزهایی که به محض ورود توجه هر بینندهای را جلب میکنند تابلوهای روی دیوار هستند. عکس سیاه و سفیدی از فیلها که در هندوستان ثبت کرده، تصویری از مرحوم پدرش و...، اما خوش حس و حالترین قاب عکس این اتاق تصویری از خود اوست. تصویری که میتواند بیانگر تمام روزها و شبهای او در یک قاب باشد! با یک دست مشغول عکاسی است و با دست دیگر امیررضا کوچکترین فرزندش را بغل گرفته است. میگوید: «همه عمر من به همین شکل گذشت. با یک دست عکاسی میکنم و با دست دیگر خانوادهام را راه میبرم.» البته بعد از آن توضیح میدهد که همسر او، نرگس زهرایی که معلم بازنشسته آموزش و پرورش است هم در تمام این سالها کمک بزرگی به او کرده است. امروز را به مأمن سید جلیل حسینی زهرایی پا گذاشتهایم، خانهای ساده و صمیمی در محله کارمندان. او چهره شناخته شده عکاسی ایران است که از شمال تا جنوب ایران را عکاسی کرده، به نقاط مختلف جهان سفر کرده و جوایز معتبر بینالمللی کسب کرده و به قول خودش دنیا را بلعیده است!
با فروش چاشت مدرسه، بلیت سینما میخریدم
حالا گرد سفیدی از گذر این سالها روی موهایش نشسته، اما شور و شوق او فروکش نکرده است. با اشتیاقی خاص و با سرعتی که ضمیمه همیشگی کلام اوست، همه چیز را دقیق و مو به مو تعریف میکند. ابتدا از دوران کودکیاش میگوید. ششم اسفند سال ١٣٣٩ در خانوادهای اصالتا یزدی در منطقه تربت جام به دنیا میآید. تحصیلاتش را در مکتب شروع، اما بعدها گرایش متفاوتی پیدا میکند. ٩سال بیشتر نداشته که پایش به سینمای تربت جام باز میشود. داستان از این قرار بوده که محل کار پدرش کارخانه قند و شکر بوده و بغل به بغل سینما. مسئول سینما سانترال تربت جام هم یکی از آشنایانشان بوده. همین باب آشنایی او با این حوزه میشود. آنقدر به سینما علاقهمند میشود که چاشت مدرسهاش را به بقیه میفروشد تا بتواند بلیت سینما بخرد. میگوید: تمام فیلمها را تماشا میکردم. فیلمهای بیضایی، کیمیایی و... نیم ساعت قبل از شروع فیلم روی صندلی سینما مینشستم. فیلم که تمام میشد، سالن سینما از بیننده خالی میشد، اما من تا انتها همه چیز را میدیدم. تیتراژ پایانی را نگاه میکردم. لوکیشنها و مکانهایی را که در آنجا فیلمبرداری شده بود مینوشتم تا یک روز به آن لوکیشنها بروم.
همین فیلمها، نماها و لوکیشنها سبب علاقه او به دنیای هنر و سپس حوزه عکاسی میشود. البته سه برادر بزرگتر او هم در این علاقهمندی بیتأثیر نبودهاند. تعریف میکند آن موقع دوربین وسیلهای بوده که در هر خانوادهای پیدا نمیشده، اما سید جلیل زهرایی به دلیل علاقه برادرانش به این حوزه از همان دوران کودکی با فوت و فن عکاسی آشنا میشود.
با دوربین عکاسی ۱۰ هزار تومانی عکس میگرفتم
«از دریاچهای کوچک به اقیانوسی بزرگ افتادم» این جمله را میگوید و پشتبندش توضیح میدهد فصل جدید زندگیاش با مهاجرتشان از تربت جام به مشهد ورق میخورد. آنها در بالا خیابان ساکن میشوند و او که انگار به دنیای دیگری پا گذاشته بوده، گشت و گذارهایش را آغاز میکند. دوربین عکاسی برادرش را که آن موقع ١٠هزار تومان خریده بوده برمیداشته و از مردم کوچه و خیابان عکاسی میکرده. تعریف میکند: تربت جام فقط یک سینما داشت و مشهد بزرگ ١٢سینما! علاوه بر اینها من در دنیایی از مجله عکاسی و سینما غرق شده بودم. عکس پشت صحنه تمام فیلمهایی را که تا به آن روز دیده بودم در مجلات میدیدم و نقد فیلمهای مختلف را میخواندم.
سرباز عکاسه
با ورود به دبیرستان سید جلیل زهرایی به ورزش و فوتبال هم علاقهمند میشود و در مسابقات فوتبال آموزشگاهها به عنوان دروازه بان تیم شرکت میکند. مدتی بعد دوربینش را هم با خودش میآورد و عکاس تیم هم میشود. در سال ٥٧ که دبیرستان تعطیل میشود، او از اولین راهپیمایی مردم به مناسبت انقلاب عکاسی میکند. سال ١٣٦٢ درس را رها میکند و به عنوان سرباز به قرارگاه عملیاتی غرب کشور اعزام میشود، اما دوربین عکاسی را هم همراه با خودش میبرد و از آن لحظات سخت عکاسی میکند. در آن قرارگاه خیلی از چهرههای شاخص را میبیند و از آنها عکاسی میکند.
امیر صیادشیرازی، محسن رضایی و حتی مقام معظم رهبری! اما مهمترین عکسهای او در آن دوره عکسهایی هستند که از سربازها هنگام مبارزه میگیرد. عکسبرداری از جنگندههای عراقی، از شهدا و... خلاصه دوربین از دست سید جلیل نمیافتاده. به همین دلیل بوده که کسی در قرارگاه نام او را نمیدانسته و همه او را به نام «سرباز عکاسه» میشناختند!
ورود به انجمن سینمای جوان
مرحله جدید زندگی او در سال ٧٢ با ورود به انجمن سینمای جوان ایران آغاز میشود. توضیح میدهد: اولین دوره انجمن سینمای جوان در همین سال کلید خورد. من اطلاعیه برای جذب هنرجوها را خواندم و درخواست دادم و پذیرفته شدم. بعد کارمند سینمای جوان مشهد شدم و این حوزه را در فضایی رسمیتر و تخصصیتر دنبال کردم.
از عراق تا هندوستان
سید جلیل پس از تعریف خاطرات هر دوره زندگیاش آلبومی پر از عکس را هم ضمیمه خاطرات میکند تا همه چیز برایمان شفافتر باشد. عکس از دوران کودکی، مجروحان جنگ و... میرسیم به آلبوم پر و پیمان سفرهای او! اولین سفر حرفهای او به عنوان عکاس مربوط میشود به ارگ بم در سال ٦١. دوربین آنالوگ قدیمی کوچکی را از داخل کمد بیرون میکشد و میگوید: تمام سفر را با همین دوربین عکاسی کردم. آن موقع دوربینها دیجیتال نبود، برای هر سفر چندین حلقه فیلم همراه خودمان میبردیم و هر شات برای ما هزینهبر بود. همه را بعد از سفر ظاهر میکردم و خلاصه دردسر زیاد داشت.
سید جلیل بعد از آن به شهرها و کشورهای دیگری هم سفر میکند. از عشقآباد و ترکیه و ترکمنستان بگیرید تا مالزی و عراق... یکی از بهترین سفرهای سید جلیل به گمان خودش سفر او به هندوستان است. یکی از عکسهای قاب شده او از این سفر حالا روی دیوار این اتاق است. عکسی از فیلها. میگوید: یک گروه عکاس از سوی موسسه هنری آبگینه برای عکاسی به هندوستان اعزام شدند و یکی از اعضا من بودم. یک هفته صبح و شب در محلهها و کوچه پسکوچههای شهرهای مختلف هندوستان میگشتیم و عکس میگرفتیم.
چند هفته با عشایر شمال خراسان
با اینکه ید طولایی در سیر و سیاحت دارد و به هر نقطهای که فکرش را بکنید، سرک کشیده است بهترین خاطراتش را دیدار با عشایر ایران میداند. جرقه عکاسی از عشایر در همان سالهای جنگ و جبهه در سرش زده میشود وقتی که به طور اتفاقی در اطراف قرارگاهشان آنها را ملاقات میکند. جذب سبک زندگی آنها میشود و سرانجام در سال ٨٠ تصمیم میگیرد به طور تخصصی به زندگی عشایر ایران بپردازد. ابتدا بهسراغ عشایر شمال خراسان میرود، چند هفتهای را کنار آنها سپری میکند و حالا بالغ بر ٤٠٠فریم عکس از آنها دارد. از جشنها و عروسیها، آداب و رسومشان و... آلبوم را ورق میزند و این عکسهای رنگارنگ را نشانمان میدهد.
عکس خاطرهانگیز
عکسها را یکی یکی میبینیم. میرسیم به تصویری از چند دختربچه و پسربچه با لباسهای مندرس و چهرههای خاکآلود در گوشه جاده. سید جلیل زهرایی تعریف میکند این عکس برای او تداعی خاطرهای پررنگ است. او سوار بر خودرو روزنامهای که آن دوره در آن مشغول به کار بوده به سمت جنوب خراسان در حرکت بوده تا از عشایر جنوب خراسان عکاسی کند. چیزی تا مقصد باقی نمانده بوده که بچههای عشایر را کنار جاده میبینند. بچهها دست تکان میدهند و تقاضای آب میکنند و آنها هم هرچه آذوقه داشتهاند به بچهها میدهند. آدرس محل اتراق را هم میگیرند و فردای آن روز با بستههای غذا، لباس و... به سمت بچهها میروند. زهرایی عکس دیگری را نشانم میدهد. یکی از همان دختربچههای کنار جاده با برهای کوچک در آغوشش. دختربچه با نگاهی که از شادی برق میزند به لنز دوربین نگاه میکند و میخندد.
بزرگترین سرمایه من
یکی از آرزوهای سید جلیل زهرایی این است که بتواند بار دیگر آدمهای توی این عکسها را ببیند. این آرزو البته بارها به وقوع پیوسته. عکس کودکانی را نشانم میدهد که بعدها در سفرهای چندین و چندبارهاش آنها را ملاقات میکند، میبیند که قد کشیده و بزرگ شدهاند و هنوز او را به خاطر دارند. ردیفی از کمد او اختصاص دارد به عکسهای چاپ و قاب گرفته شده از آدمهای مختلف. آدمهایی که روزی در سفرهایش ملاقاتشان کرده و به امید دیدار دوباره عکسشان را چاپ کرده. او این ملاقاتها و این خاطرهها را بزرگترین سرمایه زندگیاش میداند. اینکه حالا به هر شهر و روستا و بیغولهای که پا بگذارد در چند خانه به روی او باز است. او حالا کلی اسم و شماره توی گوشیاش دارد. از مردم عادی بگیرید تا ورزشکار، سیاستمدار و.... میگوید ملاقات این آدمها میارزد به تمام سختیهای این راه.
چیزی دستگیرم نشد
زهرایی با تمام عشق و علاقهای که به کارش دارد دل پردردی هم از سختیهای مسیری که طی کرده است دارد و میگوید: من این همه سال دویدم، ۲۰ سال در انجمن عکاسان جوان و حوزه هنری فعالیت کردم و مدیر واحد تجسمی بودم، سالها با مطبوعات کشور مثل روزنامه قدس همکاری کردم، در جشنوارههای معتبر داخلی و خارجی مدال کسب کردم، حالا هم تدریس عکاسی میکنم و... در یک کلام تمام عمر و انرژی و سرمایه ام را برای ارتقای عکاسی خراسان صرف کردم، اما چیزی دستگیرم نشد. بارها از شخصیتهای مهم و مسئولان مختلف عکاسی کردم. این سیاستمداران و مسئولان همگی آمدند و رفتند، اما من هنوز هم که هنوز است عکاسی میکنم. متأسفانه در مشهد به عکاسها بهایی نمیدهند و آورده تمام این سختیها برای من تنها همین عکسها هستند.
عکاسی فراموشنشدنی از ورود آزادگان به مشهد
سید جلیل زهرایی برای مدتها شغلهای دیگری را در زندگیاش تجربه میکند، اما هیچ وقت دست از علاقه اصلیاش نمیکشد و از عکاسی دور نمیماند. او خاطره عکاسی از ورود آزادگان به مشهد را تعریف میکند، آن هم در روزهایی که کارمند یک شرکت بیمه بوده و مرخصی هم نداشته است. میگوید: به استخدام یک شرکت بیمه درآمده بودم و از آنجایی که تمام مرخصیهایم را برای سفر رفتن و عکاسی کردن خرج کرده بودم دیگر مرخصی نداشتم. آن روزها، روزهای ورود آزادگان به کشور بود و من دوست داشتم از لحظه ورود آنها به میهن عکاسی کنم که نشد بروم، برای همین از ورودشان به شهر مشهد عکاسی کردم و لحظات عجیبی را تجربه کردم. رفته بودم پادگان امام رضا (ع) در اول طرقبه و مادرانی را میدیدم که عکس بچههایشان را نشان آزادگان میدادند و دنبال بچههایشان میگشتند. یک نفر دنبال همسرش میگشت و فرزندانی به دنبال پدرشان بودند. صحنههای عجیبی بود که هیچگاه از ذهنم فراموش نمیشود. دختر ۱۱ سالهام با عکسش،
مقام اول کشور را کسب کرد
امینه سادات، فاطمه سادات و امیررضا فرزندان جلیل زهرایی هستند که آنها هم دستی در عکاسی دارند. امینه سادات چند مقام کشوری و استانی دارد و فاطمه هم در جشنوارهها موفق به کسب مقام اول شده. سید جلیل زهرایی داستان یکی از این مقامها را این طور تعریف میکند: یک روز که داشتم عکسهای دوربینم را بالا و پایین میکردم به عکسی بر خوردم که خودم نگرفته بودم. عکسی از امینه و دختر عمهاش در حال بازی. متوجه شدم که این عکس را فاطمه گرفته. فاطمه آن موقع ١١سال بیشتر نداشت و من از قاببندی و نگاه خوبش متعجب شدم. به پیشنهاد دوست عکاسم عکس را برای جشنواره کودک و نوجوان فرستادیم و فاطمه موفق به کسب مقام اول در کشور شد.
سفرهای ما وابسته به عکاسی بود
همراه و همپای سید جلیل زهرایی در تمام مراحل زندگی همسر او، نرگس حسینی زهرایی بوده. او برای سالها دبیر درس الهیات بوده و حالا بازنشسته آموزش و پرورش است. او از قِبل شغل و علاقه همسرش به عکاسی هم علاقهمند میشود و دوربین به دست میگیرد.
در خیلی از سفرها با سید جلیل همراه میشود و حالا خاطرات زیادی دارد. با تمام اینها، اما میگوید که ازدواج با یک عکاس سختیهای خاص خودش را هم دارد.
میخندد و تعریف میکند: سفرهای ما همیشه تحتالشعاع عکاسی قرار میگرفت. به هر مکان تفریحی، تاریخی، فرهنگی و ... که پا میگذاشتیم آقای زهرایی باید از تمام گوشه و کنار آن عکس میگرفت. یک ساعت منتظر میماندم، بچهها بیقراری میکردند و خسته میشدند، اما باز هم راضی به رفتن نمیشد و فرصت بیشتری برای عکاسی میخواست.