صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

ماجرای خانه‌ای که مدرسه شد در گفتگو با بانو خیر خدیجه بندار

  • کد خبر: ۶۴۵۰۶
  • ۰۱ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۱۱:۰۱
گفتگو با بانو خدیجه بندار که به همراه دخترانش، پس از فوت همسر، خانه‌شان را به مدرسه تبدیل کردند و می‌کوشند دخترانی باانگیزه تربیت کنند
سعیده آل ابراهیم  | شهرآرانیوز؛  فکرش را بکن! در خانه‌ای که سال‌ها خاطره در دل خود جا داده است، هنوز صدای عصا زدن مادربزرگ در حیاط و قهقهه‌های فائزه و فاطمه، نوه‌های دختری، که دور مادربزرگ می‌چرخند به گوش می‌رسد. اگر آن‌ها دست خیال را باز بگذارند، حتی می‌توانند عطر قرمه‌سبزی‌ای را که مادر جمعه‌ها بار می‌گذاشت استشمام کنند. حیاط موزاییک، گل و گیاهان آن، نرده‌ها، پنجره‌ها و ... هر کدام رگه‌هایی از این خاطرات را مانند غباری روی شیشه با خود حفظ کرده است و اکنون قرار است با همه متعلقاتش میزبان دخترانی باشد که پایه‌های تربیتی آن‌ها در آن شکل می‌گیرد. اتاق‌های طبقه اول خانه یکی‌یکی پر از میز، صندلی و تخته شد. هال و پذیرایی خانه که طبقه بالا بود جای خودش را به مکانی برای دفتر معلمان، ۲ کلاس، کتابخانه و نمازخانه داد. خدیجه بندار به همراه دخترانش، ۲ سالی می‌شود که نام خانه خاطرات خود را «نوردخت» گذاشته‌اند و با امید، برای آینده روشن دختران این مدرسه تلاش می‌کنند.


بانو بندار ۳۳ سال است فرهنگی است. هنوز هم معلمی را در قالب مدیریت مدرسه ادامه می‌دهد. زمانی که دخترانش پیشنهاد تأسیس یک مدرسه را می‌دادند، پدرشان هنوز زنده بود. عقل‌ها را که یک‌کاسه کردند، متوجه شدند مادر سال‌ها سابقه معلمی دارد، فائزه مدرک دانشگاهی دارد و فاطمه غرق در دنیای هنر است و چند سالی هم در مدارس غیر انتفاعی کار کرده است. از سوی دیگر، پدر به کار‌های فنی وارد بود و به اقتضای شغلش که کارگاه صنایع چوبی داشت، می‌توانست در ساخت وسایل و دکوراسیون کمک حال خانواده باشد. این شد که گروه آن‌ها جور شد، اما کار که نزدیک به مراحل اجرایی مجوز رسید، عمر پدر کفاف نداد و در سال ۹۶ از دنیا رفت. مادر مانده بود و سرپرستی این گروه که یکی از اعضای اصلی‌اش را از دست داده بود.
او بعد از فوت همسرش، باز هم به پیشنهاد بچه‌هایش بی‌اعتنا نماند. با اینکه از نظر مالی سرمایه چندانی برای شروع کار نداشت، معتقد بود روحیه خستگی‌ناپذیری که دارد، او را از انجام کاری پشیمان یا دلسرد نمی‌کند. «یکی دو سال بعد از فوت همسرم پیگیر مجوز تأسیس مدرسه غیردولتی شدم. امکان خرید یا اجاره ملک برای مدرسه را نداشتیم. تصمیم گرفتیم خانه خودمان را به مدرسه تبدیل کنیم. سال ۹۸ توانستم مجوز را دریافت کنم و یک سال با همه سختی‌ها و مشکلات موجود در مدرسه زندگی کردیم.»


کار جمعی، خاصیت خانواده

در خانواده او بیش از هر چیز، خاصیت جمعی کار کردن آن‌ها جذاب است، زیرا بار‌ها دیده‌ایم که بعضی افراد حتی وقتی هم‌خون هم هستند با یکدیگر سازگار نیستند. حتی اگر راهشان یکی باشد، به‌ناچار آن را موازی هم ادامه می‌دهند، اما نقطه اشتراک این خانواده همین است که سوای هم نیستند. مادر خانواده معتقد است همیشه رسم نظر دادن و مشورت میان خانواده چهارنفره آن‌ها مرسوم بوده است. «هنوز هم همین‌طور است. گاهی فاطمه مشغول کشیدن چهره است و من از دید یک مخاطب، ایراد یا زیبایی کار او را می‌گویم. هیچ‌وقت این‌طور نبوده است که با خود بگویم من در این کار سررشته ندارم پس نظر نمی‌دهم یا چنین نبوده است که فاطمه برای نظر ما ارزشی قائل نباشد. به مرور زمان، به این نتیجه رسیدیم که باید کنار هم باشیم، زیرا این‌گونه خیلی از مشکلات حل می‌شود.»
 
پدر خانواده اهل هنر بود و زمانی که می‌دید دخترانش هم مجذوب هنر هستند، به همسرش می‌گفت این خصوصیت هنردوستی بچه‌ها به من رفته است. مادر هنر خاصی را دنبال نکرد، اما همیشه ذوق هنری با خود به همراه داشت و دارد. «سال‌ها در مدارس مختلف معاون پرورشی بودم. همین موضوع موجب شده است که نگاه هنری به فضا و امور دارم.»
 
بانو بندار مانند بسیاری از پدران و مادران این سرزمین دوست داشت بچه‌هایش پزشک یا مهندس شوند، زیرا سال‌هاست فرضیه‌ای میان مردم جا افتاده است که فقط آن‌هایی که تحصیلات دانشگاهی دارند و برای کار در جایی استخدام می‌شوند طعم رضایت از زندگی را می‌چشند. به همین دلیل، او با تحصیلات آکادمیک در رشته هنر مخالف بود. «فائزه لیسانس مهندسی پزشکی خواند و البته هنر خطاطی و نقاشی را هم دوره دید و یاد گرفت، اما فاطمه دلش با رشته هنر بود. ابتدا فکر می‌کردم بهتر است در دانشگاه درس دیگری بخواند و در کنار آن هنر را ادامه دهد. با خودم می‌گفتم مدرک هنر چیزی نیست که بعد‌ها بتواند با آن جایی استخدام شود یا برایش درآمدزایی داشته باشد.»


دانه هنر از کودکی درون من کاشته شد

آن سوی ماجرا فاطمه بود که همیشه از کودکی، خواهر بزرگ‌تر را الگوی خود قرار می‌داد. می‌دید که او کلاس‌های طراحی و رنگ روغن می‌رود و همین هم موجب می‌شد چشمانش به هنر عادت کند و ورای آن، علاقه نهفته درونش را کشف کند. او هم از دبستان هنرش را در دست‌خط و نقاشی‌ها نشان می‌داد، آن‌قدر که دیگران هم به خوش‌خطی او اذعان می‌کردند. «صحبت‌های اطرافیان تشویقی بود که به راه من جهت می‌داد. انگار دانه هنر از کودکی درون من کاشته شد. کم‌کم تلاشم را بیشتر کردم. اگر مسابقه‌ای بود شرکت می‌کردم. وقتی رتبه می‌آوردم بیشتر به این باور می‌رسیدم که در این زمینه استعداد دارم.»
 
آینده‌نگری مادر از همان کودکی مسیر را برای بچه‌ها روشن‌تر کرد. بچه‌ها کوچک بودند و خیلی به این فکر نبودند که هنر را اصولی یاد بگیرند، اما مادر حواسش جمع آن‌ها بود و از همان دوران، آ‌ن‌ها را در کلاس‌های هنر ثبت‌نام می‌کرد. البته پدر هم در این مسیر کم نمی‌گذاشت. همسرش سر کار و در مدرسه بود. به همین دلیل، بیشتر اوقات، پدر دوری راه کارگاه تا خانه و کلاس هنر بچه‌ها را به جان می‌خرید تا ذوق یادگیری را در چهر‌ه‌هایشان ببیند. فاطمه خوب به خاطر دارد همه آن روز‌های تابستان را که دوستانش بعد از مدرسه زیر کولر دراز می‌کشیدند و استراحت می‌کردند، اما آن‌ها حتی در روز‌های دیگر سال هم کلاس هنرشان ترک نمی‌شد.
شاید بعضی بچه‌ها تابستان‌ها با اجبار پدر و مادر کلاس‌های هنری بروند، اما فائزه و فاطمه نه‌تن‌ها با علاقه به کلاس می‌رفتند بلکه قدر آن را می‌دانستند.
 
با اینکه یک دانش‌آموز در یک روز به اندازه کافی تکلیف برای انجام دادن دارد، آن‌ها با اشتیاق حاضر بودند به جای تکلیف مدرسه، تمرین هنر را انجام بدهند. به گفته خودشان، هر سال در این راه، چراغ‌هایی برایشان روشن می‌شد که متوجه می‌شدند راهشان را درست انتخاب کرده‌اند. «سال ۹۰، یعنی زمانی که سوم دبیرستان بودم، مدرک ممتاز را در خوش‌نویسی گرفتم. برای دریافت این مدرک، باید در مراحل مختلفی آزمون می‌دادیم و بیشتر افراد این آزمون‌ها را سه چهار بار رد می‌شدند، اما من با اینکه میان این افراد کم‌سن‌ترین به شمار می‌رفتم، همان مرتبه اول قبول شدم و استادانم تعجب کرده بودند. بعد از آن، مدرک فوق ممتازی بود که آزمون آن در مشهد برگزار نمی‌شد و باید به تهران می‌رفتم. من هم دانش‌آموز بودم و رفت‌و‌آمد برایم سخت بود. به همین دلیل آن را ادامه ندادم.»
 
پدر خانواده حرفش این بود که بچه‌ها برای درس و دانشگاه همان چیزی را دنبال کنند که دلشان می‌خواهد، اما مادر دلش راضی به این موضوع نبود و فکر می‌کرد با هنر آینده‌شان تأمین نیست. «به دلیل اصرار مادرم، در دانشگاه، رشته مهندسی نرم‌افزار را انتخاب کردم تا خودم را محک بزنم. یک ترم درس خواندم، اما راغب نبودم و دائم با خودم فکر می‌کردم اگر ۴ سال اینجا درس بخوانم و مدرک بگیرم، باز هم فرقی نمی‌کند، چون دوباره سراغ هنر می‌روم.»


رضایت در پی موفقیت‌های پیاپی

بی‌میلی فاطمه به رشته نرم‌افزار مادر را دوباره به فکر انداخت که نکند این تصمیم اشتباه باشد و سرنوشت زندگی دخترش طور دیگری رقم بخورد. «باز هم از آینده کاری‌اش مطمئن نبودم، اما راضی شدم که به دنبال هنر برود. هر بار که کار‌ها و موفقیت‌هایش را در هنر می‌دیدم، بیشتر به این پی می‌بردم که فاطمه برای این کار ساخته شده است. به مرور متوجه شدم اگر با مدرک هنر نمی‌تواند در یک جای رسمی مشغول به کار شود، می‌تواند هنرجو بپذیرد.»
 
مخالفت مادر و بعد رضایت او، کار فاطمه را سخت‌تر می‌کرد، زیرا باید خودش را بیش از قبل در هنر اثبات می‌کرد. باید نشان می‌داد که از انتخاب این رشته پشیمان نیست. به همین دلیل، تلاشش را چندبرابر کرد. برای تحصیل در رشته هنر، به دانشگاه پیام نور رفت. انگار در باغ گل قرار گرفته بود.
خاصیت هنر این است که انسان را صبور و پرتلاش می‌کند. فاطمه هم از این قاعده مستثنا نبود. مصداق آن هم سال گذشته بود که در جشنواره هنر‌های تجسمی جوانان در ایلام شرکت کرد. بنا بود شرکت‌کنندگان غیر از وسایل، چیزی همراه خود نداشته باشند، اما در ایلام مشخص شد همه افراد جز فاطمه کاغذ موردنیاز را با خود آورده‌اند.
 
کاغذی که برای هنر تذهیب استفاده می‌شود، خاص و حاوی نشاسته است تا طلای بیست‌وچهارعیاری را که روی کاغذ به کار می‌رود پس نزند. «۳ روز فرصت داشتیم و من به این دلیل که کاغذ نداشتم، حدود ۲ روز از شرکت‌کنندگان دیگر عقب افتادم. به صورت نظری، در کتاب‌ها خوانده بودم که چه‌طور می‌شود این کاغذ را درست کرد، اما آنجا این کار را عملی کردم. روی گاز مایع کاغذ را درست کردم و در آفتاب خشک کردم. جشنواره برایم مهم بود و می‌خواستم هرقدر می‌توانم تلاش کنم. طرح کوچکی را روی کاغذ پیاده کردم و یک روز کامل روی آن کار کردم. به یاد دارم وقتی اثر را تحویل دادم، دیگر جانی در بدن نداشتم، اما بعد از اینکه به عنوان نفر اول انتخاب شدم، مزد زحماتم را گرفتم.»
 
خطاطی، نقاشی چهره، نقاشی با آب‌رنگ و تذهیب از هنر‌هایی است که فاطمه یاد گرفته است و حالا می‌تواند آن‌ها را تدریس کند، اما تذهیب برایش میان این هنر‌ها گل‌درشت است و بیشتر خودش را یک تذهیب‌کار می‌داند. وقتی نخستین‌بار با پنجمین دوسالانه تذهیب آشنا شد، فکرش را هم نمی‌کرد اثرش در دوره بعدی این دوسالانه برتر شود. بیست‌ویک‌ساله بود که موفق شد یک نمایشگاه انفرادی برگزار کند.

فائزه دختر بزرگ خانواده و البته از نظر اخلاقی آرام‌تر از فاطمه است. خیلی خوب بلد است موضوعی را به دیگران یاد بدهد. یعنی در واقع معلم خوبی است. مادر می‌گوید: «فائزه زودتر ازدواج کرد، اما کار طراحی روی پارچه و نقاشی را برای دل خودش انجام می‌داد. در بیمه هم مشغول به کار بود، اما بعد از تأسیس این مدرسه، به کمک ما آمد و مدیر شد.»
 
مدرسه آن‌ها که به همت این مادر و ۲ دخترش برپا شده است، مهارت‌محور است و با اینکه ظرفیت ۸۰ دانش‌آموز را دارد، در سال جاری به دلیل همه‌گیری کرونا، تنها ۴۰ نفر را پذیرش کرده است. کلاس‌های طبقه پایین مدرسه با تخته‌های سفید و صندلی‌هایی که منظم کنار هم چیده شده‌اند، نشان می‌دهد چند وقتی می‌شود از حضور بچه‌ها و همهمه‌شان سر کلاس خبری نیست. فاطمه هم تلفن همراهش را به دست گرفته است و در گوشه‌ای از حیاط که اینترنت خوب آنتن می‌دهد، کلاس مجازی‌اش را ادامه می‌دهد.


اشتغال‌زایی برای بیش از ۱۰ نفر در مدرسه

بندار معتقد است راه‌اندازی این کار ریسک نبوده است. از قبل برنامه‌ریزی کرده بودند، می‌دانستند تأسیس یک مدرسه در چند سال نخست نه‌تن‌ها درآمدی ندارد بلکه باید از جیب خودشان هم مایه بگذارند تا کار پا بگیرد. تنها مزیتی که در مقایسه با مدارس مشابه داشتند، این بود که نیازی نبود اجاره‌ای بابت مدرسه بپردازند. «سال‌های اول سودی نکردیم، اما به این دلیل که خانه برای خودمان بود، ضرر هم نکردیم. ضمن اینکه خدا می‌داند من به این کار دید مالی نداشتم. همین حالا هم بیشتر از این موضوع رضایت دارم که برای بیش از ۱۰ نفر در این مدرسه اشتغال‌زایی شده است. ضمن اینکه احساس کردم با تأسیس این مدرسه، دخترانم بعد از فوت پدرشان، دوباره تحول و تکاپویی در زندگی‌شان ایجاد شده است.»
 
دختران گاهی با مادرشان درباره همین که دید مادی به کار ندارد، شوخی می‌کنند و می‌گویند بهتر است اینجا را به خیریه تبدیل کنیم تا مدرسه، زیرا مدرسه آن‌ها غیرانتفاعی است، اما بار‌ها شده است شاگردان را رایگان یا با تخفیف پنجاه‌درصدی ثبت‌نام کرده‌اند که البته خودشان معتقدند برکت این کار را در زندگی‌شان دیده‌اند. بانو بندار معتقد است با اینکه هیچ‌وقت دخل و خرجشان را نمی‌نویسد باز هم پیش نیامده است که جایی کم بیاورد. «این کار به این معنی نیست که حساب و کتابی در کارم نداشته باشم. برکت کار‌های خیر را هم در زندگی‌مان می‌بینیم. مصداق آن این است که بعد از یک سال زندگی در این مدرسه، به دنبال خانه می‌گشتیم و خوشبختانه صاحب‌خانه منصفی پیدا کردیم که با قیمت خوبی خانه را به ما اجاره داد.»

می‌خواستم در خانه کار فرهنگی راه بیندازم

بانو بندار خواهر شهید هم هست و مادرش قبل از اینکه از دنیا برود، ۲ دهه در کنار او و خانواده‌اش زندگی می‌کرد. مادر همیشه به دخترش می‌گفت آدم از هر دستی بدهد، از همان دست هم پس می‌گیرد. بندار می‌گوید: «تربیت خانوادگی‌مان این‌طور بود که می‌دانستم اگر دیدم معنوی باشد و خیلی بند حساب و کتاب‌ها نباشم، خدا خودش همه‌چیز را درست می‌کند. مادرم اواخر عمرش به من می‌گفت که خوب است این خانه را به حسینیه تبدیل کنی. خودم هم دوست داشتم در این خانه کار فرهنگی کنم، و چه چیزی بهتر از یک مدرسه بود؟»
 
بعد از اینکه خانواده آن‌ها تصمیم گرفتند خانه‌شان را به مدرسه تبدیل کنند، بعضی اقوام و آشنایان در گوش آن‌ها زمزمه می‌کردند که اگر به جای مدرسه، این خانه را به رهن و اجاره می‌دادند یا می‌فروختند، سود خوبی نصیبشان می‌شد، اما آن‌ها در پاسخ به این صحبت‌ها، همیشه درباره رضایتشان از وضعیت فعلی می‌گویند.
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.