صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

گفتگو با علی نقوی‌مندی، قهرمان شطرنج نابینایان کشور | کیش و مات تاریکی

  • کد خبر: ۶۵۵۳۱
  • ۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۱۴:۵۶
علی نقوی‌مندی، قهرمان شطرنج نابینایان کشور، با اعتماد به نفسی که دارد به زندگی‌اش روشنایی داده است. علی نقوی‌مندی از ورزشکارن قدیمی این رشته است که با اولین جست‌وجو در فضای اینترنت متوجه شدم که نام او در فهرست بازیکنان فدراسیون شطرنج دیده می‌شود.
نجمه موسوی کاهانی | شهرآرانیوز؛ وقتی صحبت از ورزش می‌شود انتخاب بیشتر پسر‌ها فوتبال است و گل کوچک و دختر‌ها هم معمولا می‌روند سراغ والیبال و بدمینتون. کمی حرفه‌ای‌تر که مقوله ورزش را مطرح کنیم، انواع رشته‌های انفرادی مانند ورزش‌های رزمی، ژیمناستیک و کشتی یا ورزش‌های توپی مانند هندبال و بسکتبال هم به گزینه‌ها اضافه می‌شوند؛ اما کمتر پیش می‌آید فردی با مطرح شدن موضوع ورزش به شطرنج فکر کند؛ رشته ورزشی‌ای که طبق نظر کارشناسان کالری زیادی مصرف می‌کند و در دسته ورزش‌های سنگین قرار دارد. برای دهه شصتی‌ها این ورزش با نام بسیاری مانند احسان قائم مقامی استادبزرگ شطرنج ایران و جهان گره خورده و حس غرور و افتخار را به همراه دارد. وقتی شنیدم در منطقه ما هم یکی از قهرمانان برجسته این رشته ورزشی زندگی می‌کند، کنجکاو شدم تا با او هم‌صحبت شوم و از حال و هوای این روز‌های شطرنج بشنوم.
 
علی نقوی‌مندی از ورزشکارن قدیمی این رشته است که با اولین جست‌وجو در فضای اینترنت متوجه شدم که نام او در فهرست بازیکنان فدراسیون شطرنج دیده می‌شود. اما نکته‌ای که او را در جایگاهی متمایز از دیگر بازیکنان قرار می‌دهد این است که او قهرمانی روشندل است و سالیان سال در نبرد دشوار زندگی، قهرمانی را از آن خود کرده است.

 

اتکا به توانایی‌های فردی‌

یافتن نشانی در محله قدیمی آب و برق مشهد کار سختی نیست. به‌راحتی منزل علی نقوی را پیدا می‌کنم و وارد فضای آپارتمان می‌شوم. از چیدمان پله‌ها و باز بودن در‌ها مشخص است که اهالی ساختمان با هم آشنا هستند. به طبقه دوم می‌روم، در بدو ورود مردی قدبلند به استقبالم می‌آید و مرا به داخل خانه راهنمایی می‌کند. هنوز هم نمی‌دانم این مرد با لباس‌های اتوکشیده و مو‌های مرتب که نه عصای سفیدی در دست دارد و نه راه رفتن برایش دشوار است و حتی نگاهش هنگام صحبت به سوی من است، همان سوژه قهرمان نابینای ماست یا باید منتظر ورود فرد دیگری باشم. با پیش فرض اینکه متوجه شده‌ام که او علی نقوی است، همسر و پسرش را معرفی می‌کند. شطرنجش را هم از قبل روی میز چیده و حس می‌کنم به رقابتی سخت دعوت شده‌ام. حالا مطمئن می‌شوم که قهرمان گزارش من یک نابینای متکی به دیگران نیست، بلکه از آن دسته روشندلانی است که توانایی‌های فردی و اعتماد به نفسش او را به قهرمانی رسانده است.

 

بیماری مادرزاد، حاصل ازدواج فامیلی

صحبت را از شهر آبا و اجدادی‌اش شروع می‌کند و درباره دنباله فامیلی‌اش که مربوط به «مند» گناباد است توضیح می‌دهد. ۳۰ شهریور ۵۷ در مشهد به دنیا آمده و با اینکه فرزند دوم خانواده بوده است، مادر و پدرش از بیماری مادرزاد او چیزی نمی‌دانستند. او مانند یک متخصص، جزئیات یک نوع بیماری چشمی را که به مرور زمان منجر به نابینایی او و خواهر و برادرش شده است توضیح می‌دهد: «رضا برادر بزرگ‌ترم، متولد ۵۴ و خواهرم عاطفه، متولد سال ۶۰ است. مشکل بینایی ما بیماری «آر پی» است؛ یک بیماری شبکه‌ای که در آن به مرور زمان بینایی کم می‌شود. به گفته پزشک معالج ما دلیل این بیماری ژنتیکی، ازدواج فامیلی است. پدر و مادرم پسر عمه، دختر دایی هستند و تا مدت‌ها بعد از به دنیا آمدن هر سه ما، متوجه این بیماری نشدند. زیرا آر پی در کودکی تشخیص‌دادنی نیست. در خانواده هم این‌طور سابقه‌ای وجود نداشته که بتوانند بر اساس حدس و گمان متوجه شوند. آن زمان نه غربالگری بوده و نه بینایی‌سنجی مدرسه. حدود شش سالگی برادرم که سن ورودش به مدرسه بوده، مادر و پدرم متوجه شدند بینایی او کم است. از همان موقع خانواده کم کم متوجه شدند که هر سه ما به این بیماری مبتلا هستیم.»

 

کم شدن بینایی در گذر زمان

به او می‌گویم: «پس شما نابینای مادرزاد نیستید و رنگ‌ها و تصاویر دنیای اطراف برایتان معنی دارد؟». با تأیید حرف من می‌گوید: «تا جایی که به یاد دارم، بینایی من از اول کم بود، ولی می‌دیدم. دوران ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان در مدرسه عادی درس خواندم. سال ۷۵ در رشته حقوق دانشگاه آزاد اسلامی مشهد قبول شدم. آن زمان برایم دوران بهتری بود و کار‌های سخت هم شدنی بود. سال اول دانشگاه بود که مطالعه‌کردن برایم غیرممکن شد و بینایی‌ام تقریبا به سمت صفر رفت. تا سال ۷۹ که دانشگاه را هفت ترمه تمام کردم و کارشناسی حقوق گرفتم، دیگر دید نداشتم. در زمان دانشگاه که مجبور بودم از ضبط برای یادگیری درس‌هایم استفاده کنم، با محیط بهزیستی و فضای نابینایان آشنا شدم و فعالیتم در زمینه مسابقات حرفه‌ای شطرنج رقم خورد.»

 

نبرد هر روزه در برابر تغییرات ناخوشایند

من که تصوری از دنیای تاریک نابینایان ندارم، گمان می‌کنم کم شدن بینایی به مرور زمان بسیار راحت‌تر از این است که بینایی انسان به‌طور ناگهانی از دست برود. از نگاه من هر روزی که این بیماری بیشتر مهلت دیدن به فرد مبتلا را بدهد غنیمت است. اما علی نقوی از زاویه‌ای دیگر روبه‌روشدن با بیماری آرپی را شرح می‌دهد: «بینایی که به مرور زمان کم می‌شود، یعنی هر روز با آن درگیر هستی. مثل یک جور مرگ تدریجی است؛ جنگی که هر روز صبح تا شب با آن روبه‌رو هستی؛ درگیری فکری و ذهنی که هر روز افکارت را دربرمی‌گیرد و باید با آن سروکله بزنی.» با خودم فکر می‌کنم این جنگ دائمی بعضی‌ها را از پا در می‌آورد، ولی درباره علی نقوی قضیه طور دیگری بوده است و باعث شده او هر لحظه آماده جنگیدن با مشکلات زندگی باشد.

 

شروع شطرنج با همراهی پدرم

در تمام طول صحبت دستش بر روی مهره‌های شطرنج حرکت می‌کند. انگار منتظر است زودتر به بحث شیرین شطرنج و قهرمانی‌هایش برسیم. من هم او را منتظر نمی‌گذارم و می‌پرسم: «چه سنی داشتید که با شطرنج آشنا شدید؟» حالا که به سؤال مورد علاقه‌اش رسیده‌ایم، با صدایی محکم و مطمئن شروع می‌کند به تعریف کردن از ابتدای راه. «سال ۶۸ شطرنج را یاد گرفتم، یعنی زمانی که به فرمان امام خمینی (ره) بازی شطرنج به عنوان یک ورزش برای پرورش ذهن آزاد شد. من که آن‌زمان حدود ۱۰ سال داشتم، با همراهی پدرم شطرنج را به عنوان یک بازی شروع کردم. دوران مدرسه در حد مبتدی بازی می‌کردم و می‌توانستم در مسابقات هم حضور پیدا کنم. اما چون مسئولان مدرسه خیلی اعتماد نمی‌کردند و ترجیح می‌دادند کسی را بفرستند که بینا باشد و به دیدن صفحه تسلط داشته باشد، هیچ‌وقت راهی مسابقات بین مدارس نشدم. ولی از سال ۷۹ یا ۸۰ پس از اتمام دوره دانشگاه به‌طور حرفه‌ای شطرنج را شروع کردم. قبل از آن مسابقات نابینایان وجود نداشت، اما در مشهد از سال ۷۹ این مسابقات شروع شد.»
 
 

حس زیبای رقابت در فضای رسمی مسابقات

در میان حرف‌هایش حالت مربی‌ها را به خود می‌گیرد. به نظر می‌رسد از آن دست مربی‌های جدی و سخت‌گیر و در عین حال مهربان و دلسوز باشد. وقتی متوجه علاقه و شناخت جزئی من به این ورزش می‌شود، هر از گاهی دست به مهره شده و چند حرکت را توضیح می‌دهد. همین‌طور که مهره‌ها را جابه‌جا می‌کند و صفحه را بر اساس حرکت خاصی که آموزش می‌دهد چیدمان می‌کند، می‌گوید: «در سال ۷۹ که اولین دوره مسابقات شطرنج نابینایان در مشهد برگزار شد، من اول شدم. بعد از آن تمریناتم را زیر نظر خانم جلال شروع کردم و از سال ۸۰ تا ۹۳ که به‌طور حرفه‌ای بازی می‌کردم، بیشترین عناوین قهرمانی را در خراسان بزرگ کسب کردم. سال ۸۱ برای اولین بار راهی مسابقات کشوری شدم و در زنجان مقام دوم را به دست آوردم. حس خیلی زیبایی بود. حس رقابت و مسابقات با دوستانه بازی کردن بسیار متفاوت است.»

 

سال‌های موفقیت در کار و تحصیل و ورزش

وقتی صحبت از سال‌های اوج قهرمانی‌اش می‌شود، غروری را که در چهره‌اش هویداست نمی‌توان نادیده گرفت. با لحنی حاکی از رضایت و با لبخندی عمیق ادامه می‌دهد: «با گرفتن مدرک بلافاصله وارد بازار کار شدم. حسابی سرم شلوغ بود و نتوانستم وارد فضای وکالت شوم. مشاوره زیاد ارائه داده‌ام، اما نه به عنوان شغل و حرفه. فقط با شناختی که از قوانین دارم دوستان را راهنمایی می‌کنم.» او ادامه می‌دهد: «۲۷ ساله بودم که خانواده اصرار داشتند ازدواج کنم. دوران خوب کاری و ورزشی من بود. من هم قبول کردم. با ازدواج فامیلی که به شدت مخالف بودم. یکی از آشنایان موردی را معرفی کردند، به سبک سنتی خواستگاری رفتم و واقعیت را گفتم. خانواده همسرم اول مخالف بودند، اما بعد پذیرفتند. درنهایت سال ۸۴ ازدواج کردم. پسرم پرهام الان ۱۱ سال دارد و گاهی اوقات با من شطرنج بازی می‌کند، ولی رشته مورد علاقه‌اش همان فوتبال است که بیشتر پسربچه‌ها به دنبال آن هستند. این نکته را هم درنظر داشته باشید که یک ساعت فکر کردن به اندازه ۶ ساعت دویدن کالری مصرف می‌کند. شطرنج نیروی بدنی زیادی می‌خواهد و اگر توان جسمی نداشته باشید کم می‌آورید.»

 

فاصله‌گرفتن از روز‌های قهرمانی در نبود حمایت

صحبت از قهرمانی‌ها و مسابقاتی که هر کدام یک دنیا حرف و خاطره برای شنیدن دارند شیرین است. ساعت‌ها می‌توان درباره‌اش گفت و گفت و گفت، اما برای بیشتر قهرمانان به‌ویژه در ایران همیشه گلایه‌هایی هم وجود دارد. متأسفانه واقعیت این است که در بیشتر مواقع مسئولان قدر سرمایه‌های اجتماعی مانند قهرمانان ورزشی را نمی‌دانند و به همین دلیل آن‌ها زودتر از زمان تصورشان از اوج خود فاصله می‌گیرند. درباره علی نقوی هم این بی‌مهری‌ها وجود داشته است. او می‌گوید: «دوران حرفه‌ای برای من از ۸۰ تا ۹۳ بود. در سال ۸۳ برای اردوی تیم ملی اعزام شدیم، ولی به دلیل نبود بودجه در فدراسیون شطرنج، نتوانستیم برای مسابقات جهانی به اسپانیا برویم. بعد از آن می‌دانستم تا چند سال خبری از مسابقات جهانی نیست و دلسرد شدم. علاوه بر آن باید بیشتر وقتم را برای تأمین هزینه‌های زندگی می‌گذاشتم.

ورزش هم نیاز به تمرین مداوم دارد. وقتی تمرین نداشته باشی، خودت کم کم باید کنار بروی. من هم به مرور زمان از دوران قهرمانی فاصله گرفتم. الان جوان‌های زیادی داریم که در دنیا مطرح هستند. حتی چند نفر مشهدی هم در میان افراد برتر کشور داریم که در دنیا حرف برای گفتن دارند. متأسفانه به دلیل نبود حمایت، تعدادی از آن‌ها در همان سنین کم از ایران رفته‌اند. در کشور ما حمایتی از ورزشکار وجود ندارد. فقط باید عاشق باشی تا بتوانی ادامه دهی. هر جای دنیا کسی این همه مدال داشت، از سوی دولت حمایت می‌شد و زندگی‌اش تأمین بود. همین نبود حمایت باعث شد بیشتر دنبال کار بروم و زمانی برای تمرین نداشته باشم.»

 

بی‌توجهی نهاد‌های فرهنگی به آموزش نابینایان

در تمام طول صحبتمان حواسش به صدا‌های اطراف هم هست. باز و بسته شدن هر دری یا نشستن و برخاستن افراد توجهش را به طور کامل جلب می‌کند. از دقتی که روی صدای در‌ها دارد و رفت و آمد مداوم پرهام در طبقات دیگر، متوجه می‌شوم همسایه‌ها اعضای خانواده هستند. علی آقا که متوجه سکوت و دقت من می‌شود توضیح می‌دهد: «خانواده پدری‌ام در طبقات دیگر زندگی می‌کنند. با اینکه در کنار هم هستیم، اما همیشه مستقل بوده‌ام. من حتی از عصای سفید هم برای راه رفتن استفاده نمی‌کنم. زیرا به‌تن‌هایی بیرون نمی‌روم و با فضای داخل آپارتمان هم که کاملا آشنا هستم. روز‌ها مشغول کار هستم. عصر‌ها با همسر و پسرم بیرون می‌رویم و در کنار آن‌ها پیاده‌روی می‌کنم. البته با وجود تاکسی‌های اینترنتی عمر شغل ما هم به سر رسیده و باید به فکر کار جدیدی باشم.

برای تغییر کار دنبال ایده هستم تا حداقل چند سالی را بتوانم با آن سر کنم. مربی‌گری هم در ذهن من بوده، اما خودم همیشه با عشق شطرنج را دنبال کرده‌ام. از طرفی برای برگزاری کلاس‌های شطرنج و دوره‌های آموزشی بستر مناسبی وجود ندارد. با اینکه این آموزش‌ها برای نابینایان بسیار مفید است، اما خانواده‌ها استقبالی نمی‌کنند. نهاد‌های آموزشی فرهنگی هم توجهی به این موضوع مهم ندارند. ما به شهرداری هم چندین بار پیشنهاد داده‌ایم که دوره‌هایی را برگزار کنند، اما هیچ‌وقت در مشهد عملی نشد. شهرداری تهران در این زمینه خیلی کار کرده و فضای مناسبی را برای آموزش نابینایان فراهم کرده است.»



کری خوانی جزئی از رقابت است

از نظر علی نقوی کری‌خواندن لازمه بازی شطرنج است و این ورزش را جذاب‌تر می‌کند. او می‌گوید: «وقتی من شما را به مبارزه می‌طلبم شاید ببازم، ولی خودش نوعی کری‌خواندن است. من همیشه حریف می‌طلبم، بینا و نابینا فرقی ندارد. وقتی قوانین در تمام دنیا یکی است، فرقی ندارد که حریف ببیند یا نه. هرچند صفحه و مهره مخصوص نابینایان علامت‌هایی برای تشخیص رنگ مهره‌ها دارد، اما برای من که بیشتر ذهنی بازی می‌کنم و خیلی به دست زدن به مهره‌ها اتکا نمی‌کنم فرقی ندارد؛ باز هم من تشخیص می‌دهم که جای مهره‌ها چگونه است.

گاهی افراد بینا فکر می‌کردند راحت می‌توانند مرا ببرند، چون نابینا هستم. گاهی هم به تقلب متوسل می‌شدند و ادعا می‌کردند جای فلان مهره، جای دیگری است. مخصوصا وقتی عقب می‌افتادند. اما من متوجه می‌شدم و به آن‌ها گوشزد می‌کردم. البته این حرکت در بازی‌های دوستانه رقم می‌خورد و در مسابقات اتفاق نمی‌افتد. در مسابقات تمام حرکات بازی باید ثبت شود. من همه حرکت‌ها را در مدت زمان بازی حفظ هستم و می‌توانم تمام حرکت‌های بازی را بازگردانم.»



تأکید خانواده بر حضور اجتماعی

با وجود حمایت‌های بی‌دریغ خانواده، او شخصیتی محکم و مستقل دارد. خودش نوع تربیت خانواده را در این شیوه زندگی مؤثر می‌داند و می‌گوید: «اینکه خانواده همیشه توقع یک فرد بینا را از هر سه ما داشتند در کسب این موفقیت‌ها بی‌تأثیر نبوده است. برادرم لیسانس حقوق و خواهرم فوق لیسانس زبان‌شناسی دارد. هدف برای ما فقط مدرک نبود و حضور اجتماعی انگیزه اصلی ما بوده است. خواهرم عاطفه هم در شطرنج حضوری فعال دارد. او در مسابقات جهانی اندونزی مدال طلا برای کشورمان کسب کرد. البته من معتقدم انسان باید طاقت شکست را هم داشته باشد. مثلا در مسابقه با خواهرم تا سال ۹۳ که در تیم ملی بودم و در اوج قرار داشتم، من بیشتر برنده می‌شدم. می‌توانم بگویم ۸۰ درصد مواقع برنده بودم، اما از سال ۹۴ که او به‌طور حرفه‌ای کارش را ادامه داد، برنده بیشتر بازی‌ها اوست.»

 

۱۳ سال در اوج

این ورزشکار باسابقه که دوران طلایی حضورش در میدان رقابت را از سال ۸۰ تا ۹۳ می‌داند، در کارنامه قهرمانی‌های خود دو طلا، دو نقره و یک برنز کشوری دارد. او در استان خراسان بزرگ هم مقام‌های زیادی را کسب کرده است. ۹ دوره قهرمانی استان، پنج نایب قهرمانی و یک مدال برنز از افتخارات علی نقوی در استان است. البته به گفته خودش مسابقات داخلی مانند جام رمضان، جام فجر و بهزیستی هم بوده که کسب مقام در آن‌ها بسیار زیاد بوده و در شمار قهرمانی‌هایش نمی‌آورد. آخرین مقام کشوری خود را دو سال بعد از دوران اوج ورزشی‌اش در سال ۹۵ کسب کرده است: مسابقات کشوری که در ارومیه برگزار شده و او مقام چهارم مسابقات را از آن خود کرده است.

این روشندل پرتلاش و باانگیزه از سال ۸۰ تا ۹۵ که دوران ورزش حرفه‌ای خود را گذرانده یک‌بار در سال ۸۳ به اردوی تیم ملی دعوت شده است. با شور و اشتیاق فراوان دو هفته‌ای را همراه با تیم ملی تمرین کرده تا برای مسابقات بین‌المللی اسپانیا آماده شود. اما متأسفانه این بار نبود بودجه دامن‌گیر فدراسیون شطرنج شده و با لغو شدن اردوی تیم ملی، دیگر شعله‌های امید برای حضور در رقابت‌های بین‌المللی در وجود او فروکش کرده است.

 

خواستگاری سنتی و زندگی آرام

فاطمه تبادکانی همسر علی نقوی بیشتر از ۱۶ سال است که با این مرد ورزشکار زندگی می‌کند و ثمره زندگی مشترکشان پرهام ۱۱ ساله است. ماجرای خواستگاری و بله گفتنش را این‌طور روایت می‌کند: «مستأجر خانه مادرم که در آژانس آقای نقوی کار می‌کردند، کلی از علی آقا که مدیر آژانس بود تعریف کرد. گفت فقط کمی مشکل بینایی دارد که حل‌شدنی است. بعد از مراسم خواستگاری با خانواده کمی بررسی کردیم و دکتر رفتیم. نکته مهم این بود که این‌قدر خصوصیات مثبت در او وجود داشت که این یک مورد اصلا به چشم نمی‌آمد و نمی‌توانست آن همه نکات مثبت را از بین ببرد. مثلا همین که اهل کار و ورزش است و از نظر تحصیلات و سطح فرهنگی بالاست، مرد آرام و خوش اخلاقی است و از همه مهم‌تر خانواده خوبی دارد، برایم کافی بود. اصلا به اینکه آیا درمان جواب می‌دهد یا نه فکر نکردم و بله را گفتم. الان هم ۱۶ سال است که زندگی خوبی داریم.»
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.