غلامرضا غلامپور دهسرخی شاعر شصت ساله محله کارمندان دوم است که دفتر شعرش را به نام آیین عشق در سال٨٠ به چاپ میرساند و حالا دو دفتر شعر دیگر هم آماده چاپ دارد. او فراز و نشیبهای زیادی را پشت سر گذاشته، اما شعر ضمیمه اصلی تمام خاطرات اوست.
سحر نیکو عقیده | شهرآرانیوز؛ از زمانی که به یاد دارد شعر و شاعری را دوست داشته، کوچکتر که بود سعی میکرد هر جملهای را آهنگین بیان کند، بزرگتر که شد این جملات کم کم به قالب مثنوی و رباعی و غزل درآمدند. اشعاری که خودشان پا به دل او میگذاشتند و میجوشیدند. غلامرضا غلامپور دهسرخی شاعر شصت ساله محله کارمندان دوم است که دفتر شعرش را به نام آیین عشق در سال٨٠ به چاپ میرساند و حالا دو دفتر شعر دیگر هم آماده چاپ دارد. او فراز و نشیبهای زیادی را پشت سر گذاشته، اما شعر ضمیمه اصلی تمام خاطرات اوست. با هر مناسبت و اتفاقی شعری از وجود او تراوش میکرده و بر زبانش جاری میشده است. در این شماره به سراغ او رفتیم تا از دنیای شاعرانهاش برایمان بگوید.
شعرهایی که مادرم میخواند
تا پانزدهسالگی به همراه خانواده در روستای دهسرخ زندگی میکرده و شعر در همان دوران کودکی به سراغش آمده است. در کلاس درس روی کتاب و دفتر برای خودش جملات آهنگین مینوشته. یک روز که معلم اتفاقی دفترش را میبیند و دست نوشتهای از او را میخواند تعجب میکند که چطور پسرکی با این سن و سال چنین جملاتی مینویسد. او غلامرضا را تشویق میکند که شعر و شاعری را جدیتر دنبال کند. البته مادر غلامرضا هم در علاقهمند شدن او به شعر نقش مؤثری داشته است. میگوید: مادرم سواد نداشت، اما کلی بیت از حفظ بود. حافظه خوبی داشت و هر اتفاق و موضوعی که پیش میآمد یک بیت یا ضربالمثل هم کنارش میآورد. همین موضوع باعث شده بود که من با شعر انس بگیرم.
گوشه دفتر و کتابم نوسرودههایم را مینوشتم
او تا کلاس پنجم در مدرسه روستا درس میخواند و بعد به همراه خانواده برای ادامه تحصیل به مشهد میآید. صبحها به مدرسه میرود و عصرها هم به سر کار تا خرج تحصیلش را دربیاورد. انگشترسازی، لولهکشی، بنایی و... هر شغلی را که در توانش بوده امتحان میکند. اما در خلال همه این کارها شعر را از یاد نمیبرد. درس مورد علاقهاش در مدرسه ادبیات بوده و هر وقت فرصتی پیدا میکرده گوشه دفتر و کتابش چند بیتی شعر میسروده است. تعریف میکند که سال ٥٧ در بحبوحه انقلاب و راهپیماییها شعارهایی آهنگین به ذهنش میرسیده و بین جمعیت با صدای بلند میخوانده و دیگران هم با او بیتها را تکرار میکردند.
حضور در جلسات شعر
سال٥٩ به عنوان مسئول انتظامات و حفاظت فیزیکی در دانشگاه علوم پزشکی استخدام میشود؛ و مدتی بعد هم شرکت در جلسات شعر شهر را آغاز میکند. از سال ٧٠ وارد انجمن شاعران ارشاد و سازمان تبلیغات اسلامی میشود و بعد هم به انجمن ادبی آستان قدس پا میگذرد: شرکت در جلسات شعر بسیار برای من مفید بود و در محضر استادانی مثل استاد شفق و استاد مؤید اصول شعری را میآموختم.
نمیتوانم از دنیای شاعرانه دست بکشم
غلامرضا غلامپور دهسرخی در توضیح سایر آثاری که از او چاپ شده است بیان میگوید: درزمینه اشعار آیینی و مربوط به اهل بیت (ع) اشعارم در ۶ تا ۹ مجموعه شعر چاپ شده است؛ کتاب نامه اهل خراسان، در ساحل غدیر، رستاخیز لالهها، بیعت با خورشید، گلبرگهای احساس، شمیم بهشت جلد ۲، ۱ و ۳ ازجمله کتابهایی هستند که اشعاری از من در آنها چاپ شدهاست.
البته حالا یک دفتر شعر چاپ شده دارم و دو دفتر شعر آماده چاپ. او ادامه میدهد که تا زنده باشد شعر مینویسد چراکه نمیتواند از دنیای شاعرانه دست بکشد.
با دیدن گلدستهها شعرم را سرودم
غلامپور در هر قالبی شعری سروده، اما قالب مورد علاقهاش، مثنوی و مضمون بیشتر اشعار او آیینی است که در این میان ابیات زیادی را در وصف امام رضا (ع) سروده است. اشعاری که بارها درشبکه استانی خراسان رضوی مقابل دوربین، یا در حرم رو در روی زائران خوانده است. اشعاری زیبا با لهجه مشهدی که اشک را به چشم هر زائر دل شکستهای میآورد. اشعاری که همه جوششی هستند و از دل او برمیآیند و به دل هم مینشینند. او خاطره یکی از اشعارش در وصف امام رضا (ع) را این طور تعریف میکند: یک روز با پسرم سوار خودرو از میدان ۱۵ خرداد به سمت حرم در حرکت بودم. تا چشمم از دور به گلدستهها افتاد دلم لرزید و بیتی به ذهنم آمد. پشت فرمان بودم، اشک از دیدگانم جاری شده بود و بیتها یکی یکی به زبانم میآمد و پسرم بیتها را یادداشت میکرد.
شعر دوران کرونا
شاعر محله کارمندان این شعر را در روزهای آغاز شیوع کرونا که درهای حرم به روی زائر و مجاور بسته شد در وصف امام رضا (ع) سرود:
حرم بسته، ولی قلبم نشسته کنج ایوانت/ الاای خسرو خوبان شود جانم به قربانت
دلم، چون دشت خشکیده ترک روی ترک خورده/ توسل میکنم هر صبح و شب تا فصل بارانت
خطا از من وفا از تو مکرر بود میدانم/ قبولم میکنی اینبار هم با جود و احسانت
در این خانهنشینی همچو شمعی در تب و تابم/ من و اندوه بیحد و تو و لطف فراوانت
از این درگاه میجوید بنی آدم ره چاره/ به این امید قلب و جان آدم در خراسانت
پیاده از مصلی آمدم سوی حرم دیدم/ غریبی را درون صحن و ایوان و شبستانت
دلم هر روز میگیرد از این دوری از این غربت/ امام مهربانیها فقط دستم
به دامانت