نجمه موسویزاده
خبرنگار شهرآرا محله
تقریبا به مکان مصاحبه نزدیک شدهام که مرد جوانی را با عصای سفید میبینم. سعی میکند با عصایش چالهچولههای کوچک و بزرگ خیابان را حس کند، خودش را تا نزدیکی خیابان میرساند و منتظر میماند تا بتواند از آن عبور کند. خودروها بدون توجه به اطرافشان با سرعت زیاد عبور میکنند و عابران پیاده بیتفاوت راهشان را پیش میگیرند تا اینکه پسرکی نوجوان به یاریاش میرود و دست او را میگیرد. شاید این افراد هرگز برای کمک صدایمان نکنند، اما کاش گاهی خودمان حواسمان باشد که آن ها هم از ما هستند و ممکن است روزی بر اثر یک حادثه هر فردی عصا به دست شود و...
آن مرد جوان با من هممسیر بود، پس از مدتی پیادهروی خودم را مقابل ساختمان قدیمی با سر در آبی کوچک دیدم که روی آن نوشته شده بود «جامعه نابینایان ثامنالائمه(ع).»
قرار مصاحبه ما با آقای «سلیمان بهمن سبزواری» بود. او متولد1337 در سبزوار است و در کودکی بینایی خود را از دست داده اما هیچگاه از زندگی ناامید نشده و دست از فعالیت است. در طول 50سالی که نابینا شده، کارهای زیادی از جمله نکشیده است دستگاه آزمایشیار نابینایان را اختراع کرده است.
همچنین او دستی در هنر عکاسی دارد و چند سالی است که توانسته با دوستان قدیمی خود سازمانی مردمنهاد را برای نابینایان راهاندازی کند. روز عصای سفید بهانهای شد تا گفتوگویی با وی که یکی از اعضای هیئت مدیره «جامعه نابینایان ثامنالائمه(ع)» در خیابان دکتر بهشتی است، داشته باشیم.
تجربه تلخ!
از همان دوران کودکی علاقه زیادی به علوم تجربی داشت به طوری که همیشه برای کشف یک موضوع خودش دست به کار میشد و با انجام آزمایش سعی میکرد تا آن را تجربه کند. شاید بتوان گفت یکی از لذتبخشترین درسهای مدرسه برای او درس علوم بود، اما همین علاقه و انجام آزمایشهای مختلف سبب شد تا در زمان کودکی با یک خطای کوچک بینایی خود را از دست بدهد: «10ساله بودم و آنقدر درس علوم را دوست داشتم که گاهی اوقات مطالب درسی را در خانه آزمایش میکردم، ابتدا آزمایشهای کوچک را انجام میدادم. مثل اینکه آهنربا چطور کار میکند یا انعطافپذیری اشیا چگونه است؟ اما کمکم احساس میکردم میتوانم با مخلوط کردن مواد شیمیایی کشف تازهای داشته باشم و به اقتضای سنم از خطرات این موضوع آگاه نبودم.»
او ادامه میدهد: «یک روز عصر با مواد شیمیایای که خریده بودم و توضیحاتی که درباره این مواد در کتابهای مختلف خوانده بودم دست به آزمایش زدم اما ناآگاهی من سبب شد تا حادثهای جبرانناپذیر برایم اتفاق بیفتد. با ترکیب این مواد شیمیایی ظرف شکست و مواد داخل آن روی صورتم پاشید. احساس سوزش شدیدی داشتم و صدای جیغ و فریادم به آسمان بلند شد.»
پدر و مادرش با شنیدن صدای او متوجه ماجرا میشوند و سریع او را به بیمارستان میرسانند. از همان ابتدا دکترها دست به کار میشوند و چشمانش را شستوشو میدهند، اما دید او بسیار کم شده بود بهطوری که فقط هالهای از نور را میتوانست تشخیص دهد، صورتش نیز سوخته بود. طی 6سال 11بار چشمانش را عمل میکنند، بعد از هر بار عمل بینایی او اندکی بهتر میشود، اما باز بعد از مدتی بیناییاش را از دست میدهد حتی یکبار برای مداوا به لندن میرود و پیوند قرنیه انجام میدهد، اما مدت زیادی نمیگذرد که پیوند پس زده میشود و دکترها امکان بازگشت بینایی او را صفر بیان میکنند و میگویند بینایی یکی از چشمانش کاملا از بین رفته و چشم دیگرش فقط تشخیص نور میدهد.
سوختگی پوست صورتش خوب میشود، اما چشمانش نه، برای همیشه بیناییاش را از دست میدهد. وی در تمام این مدت درسش را رها نمیکند و با بچههای معمولی در کلاس مینشیند: «درس را سر کلاس گوش میدادم و بعضی دوستانم هم شب امتحان به منزل ما میآمدند و درس را بلند میخواندند تا من نیز بتوانم با گوش دادن یاد بگیرم.»
خالقم پشتیبان من است
دیپلم را که میگیرد متوجه میشود که دیگر وارد دنیای نابینایان شده است. برای همین هم تصمیم میگیرد تا خط بریل را یاد بگیرد و در نهایت خودش را با این دنیا وفق میدهد. او میگوید: «شاید موقعی که بیناییام را از دست دادم خیلی متوجه موضوع نمیشدم و چون طی 6سال برای عمل جراحی میرفتم امیدی برای بازگشت بینایی در دلم وجود داشت، اما زمانی که متوجه شدم دیگر نخواهم دید مأیوس و ناامید نشدم چون در همان شانزدهسالگی ایمان به خدا در من چنان قوی بود که با خودم میگفتم ایمان دارم که خالقم من را به حال خودم رها نمیکند و پشتیبانم است.»
سبزواری با بیان اینکه شروع زندگی نابینایی برای من مثل فیلمهای سینمایی نبود که فرد دچار افسردگی شده و زندگی و خودش را رها میکند، میگوید: «بعد از دیپلم بهدلیل اینکه دانشآموز درسخوانی بودم، با وجود اینکه دچار شرایط سختی شده بودم توانستم همان سال اول در دانشگاه فردوسی مشهد قبول شوم، آن زمان بود که برای ادامه تحصیل از سبزوار راهی مشهد شدم و پس از اتمام تحصیل در مقطع کارشناسی به استخدام آموزش و پرورش درآمدم.»
هیچ وقت نابیناییاش را نوعی ناتوانی نمیداند پس میگوید: «شاید نداشتن بینایی یک نقص باشد و محدودیتهایی برای فرد ایجاد کند، اما این موارد باعث نمیشود که فرد دست از کار بکشد. شاید بسیاری از کارها توسط نابینایان انجام میشود که برای یک فرد بینا قابل تصور نباشد. مانند نقاشها یا موزیسینهایی که نابینا هستند، اما هنر آنها نهتنها دستکمی از فرد بینا ندارد حتی شاید در برخی مواقع بهتر نیز باشد.»
ثبت اختراع
چند سالی از زمان تدریس او در دبیرستان که میگذرد متوجه میشود کودکان نابینا نمیتوانند آزمایشهای درسهای شیمی و زیست را انجام دهند. این موضوع برای او به دغدغهای تبدیل شد. برای همین بهدلیل آشناییای که با مباحث الکترونیکی داشته دستگاهی را اختراع میکند به نام «آزمایشیار نابینایان» که به نام خودش نیز در سازمان پژوهشهای کشور ثبت میشود. این دستگاه بهعنوان یک هشداردهنده به نابینایان کمک میکند تا آنها نیز مانند دیگر دانشآموزان که در دبیرستانهای معمولی تحصیل میکنند بتوانند آزمایشهای مختلف را انجام داده و تجربه کنند بدون اینکه آسیب ببینند. ساخت این دستگاه باعث میشود تا او بهعنوان معلم نمونه کشوری انتخاب شود. سبزواری اشارهای به این موضوع نیز میکند که دستگاه او با وجودی که در سال67 ساخته شده بود بهعنوان یک دستگاه برتر انتخاب شد اما نمونه ای از آن در کشور ساخته نشد.
ماجرای مسابقه عکاسی
از همان کودکی به عکاسی علاقهمند بود به طوری که با دوربین قدیمیای که در خانه داشتند عکس میگرفت. زمانی که بینایی خود را از دست میدهد باز هم دست از علاقهاش نمیکشد و از مناظر طبیعی، اشیا و ... عکاسی میکند، اما بعد از مدتی تصمیم میگیرد بهطور حرفهای این علاقه خود را دنبال کند که موفق هم میشود و در سال70 عکس او در مسابقه عکاسی انجمن سینمای جوان مقام اول را کسب میکند. او با اشاره به اینکه عکس خود را که تصویر یک فرد نابینا در کنار شکوفه گلی بود به جشنواره فرستاده است، میگوید: «در این مسابقه نامی از اینکه نابینا هستم نیاورده بودم. زمانی که برای دریافت جایزه و لوح سپاس مراجعه کردم افراد جشنواره بسیار تعجب کردند که چطور ممکن است این عکس توسط یک فرد نابینا گرفته شده باشد و از من سؤال کردند که چرا در عکس ارسالی خود در کنار ذکر نامم به نابینابودنم اشاره نکرده بودم که در جواب آنها گفتم میخواستم عکس من در کنار دیگر عکاسان بررسی شود.»
وی ادامه میدهد: «عکاسی دو سو دارد یکی تکنیک عکاسی است که تجربه آن را از زمان بینایی خود داشتم و بعد از آن هم زاویهبندی و سوژه است که در ذهنم میبینم و درست است که بینایی ندارم اما حس میکنم و حس شنوایی و لامسه ما نابینایان بسیار قوی است. باید توجه داشت که بینایی فقط در چشم خلاصه نمیشود و حسهای دیگر مثل حس ششم یا چشم سوم یا روشنبینی برای یک نابینا نسبت به دیگر افراد قویتر است.»
سبزواری هنوز هم بهدلیل علاقهاش عکاسی را ادامه میدهد. او توضیح میدهد: «عکاسی یک هنر و علاقه ذاتی و درونی است که برای من با از دست دادن بینایی تمام نشد و هنوز هم بعد از گذشت نزدیک به 50سال عکاسی میکنم حتی بهتازگی یک دوربین حرفهای خریداری کردهام تا عکسهای باکیفیتتر بگیرم.»
از آنجا که سبزواری علاقه زیادی به مباحث مدیریت و اسلام داشته کتابی در این زمینه نوشته است. او دراینباره
می گوید: «همیشه خواندن مباحث مدیریتی برایم لذتبخش بود به همین دلیل هم احادیث و مباحثی را که در اسلام برای مدیریت بیان شده بود جمعآوری کردم و بر اساس آن کتابی با همین عنوان نوشتم البته این کار نیز بر اساس علاقهای بود که به این موضوع داشتم.»
عضویت 1450نفر در جامعه نابینایان
وی درباره شکلگیری «جامعه نابینایان ثامنالائمه(ع)» هم اینگونه برایمان توضیح میدهد: «اگر نابینایان در کنار هم جمع شوند و انجمنی داشته باشند بهتر میتوان به مسائل آنها پرداخت و هدف اصلی ما از تشکیل این مجتمع این بود تا بتوانیم باری از مشکلات نابینایان را کم کنیم، بهعنوان مثال یکی از این مشکلات در همان دهه70 نبود ضبط برای دانشآموزان بود چون آنها باید مطالب درسی را در کلاس ضبط میکردند و با گوشدادن در خانه این مباحث را یاد بگیرند. سال77 به همراه تعدادی از افراد نابینا تصمیم گرفتیم تا مکانی را برای نابینایان تأسیس کنیم که به صورت هیئت امنایی اداره شود، سال79 این سازمان مردمنهاد با ثبت رسمی، کار خود را شروع کرد و مطابق اساسنامه 5نفر از نابینایان بهعنوان اعضای هیئت مدیره با رأی اعضا انتخاب شدند.»
سبزواری از عضویت بیش از هزار و 450نفر در این انجمن خبر میدهد و یادآور میشود: «هزار و 450عضو رسمی در انجمن هستند که بالای 16سال سن دارند و بهجز این افراد، دانشآموزانی نیز عضو شدهاند که آنها را هم دستهبندی کردهایم و وسایلی که نیاز دارند به آنها میدهیم. تلاش داریم تا حدودی سطح رفاهی این دانشآموزان را افزایش دهیم. افرادی که به عضویت انجمن درآمدهاند توانمند هستند بهعنوان مثال اکنون 16نفر با مدرک دکترا، 90نفر کارشناسارشد و 150دانشجو عضو انجمن هستند که روز به روز به تعداد این افراد اضافه میشود و جدا از این افراد، نابینایان هنرمند بسیاری نیز عضو ما هستند.»
او با اشاره به اینکه در کنار حل مشکلات افراد نابینا هدف اصلی ما یاددادن ماهیگیری به آنهاست، بیان میکند: «مشکلات برای نابینایان بسیار است که یک نمونه از آنها اشتغال است و ما در انجمن سعی میکنیم استعداد افراد را شناسایی و تقویت کنیم و از این طریق به اشتغال آنها کمک کنیم. کار اصلی ما در انجمن این است که ارگانها و سازمانهای مختلف را به کمک بطلبیم و به آنها مشکلات نابینایان را منتقل کنیم. بهطور مثال پس از چندین جلسه گفتوگو با شهرداری خطکشیهایی برای عابران نابینا ایجاد شد.»
مشکلات روشندلان
سبزواری یکی از مشکلات پیش روی نابینایان را کمبودن شغل میداند و تصریح میکند: «شغل برای نابینایان کم است چه زمانی که من میخواستم در دهه60 وارد بازار کار شوم و چه اکنون! افراد نابینا بهدلیل شرایطی که دارند نمیتوانند در رشتههای علوم تجربی تحصیلات خود را دنبال کنند و در شاخههای پزشکی، مهندسی و... درس بخوانند به ناچار باید بیشتر رشتههای علوم انسانی را انتخاب کنند.
البته من در دوران دبیرستان در رشته تجربی تحصیل کردم و همان موقع هم باید تصاویری که در کتابهای درسی وجود داشت مثل اعضای بدن و... را میدیدم که بهدلیل نابینایی برایم مقدور نبود، شاید اگر نابینا نبودم به دنبال همان علاقه کودکی خود میرفتم و محقق در رشتههای فیزیک یا شیمی میشدم، پدر و مادرم هر دو فرهنگی بودند و از اینکه خودم نیز وارد این حرفه شدم پشیمان نیستم.»
او یکی دیگر از مشکلات نابینایان را که خودش نیز بسیار تجربه کرده عبور از خیابان بیان میکند و میگوید: «حتما شما هم نابینایانی را در خیابان دیدهاید که در حاشیه بولوار با عصای سفید ایستادهاند تا بتوانند از یکسوی خیابان به طرف دیگر بروند و خودروهای عبوری بدون توجه به آنها با سرعت بسیار رد میشوند. بسیاری از ما نابینایان این موضوع را تجربه کردهایم که دقایق زیادی را به این صورت در حاشیه خیابان منتظر بمانیم تا اینکه فردی ما را به طرف دیگر خیابان هدایت کند، اما همین یک ماه پیش بود که قصد عبور از خیابان کوهسنگی را داشتم و شاید حدود 20دقیقهای همانطور منتظر مانده بودم تا اینکه یک خودرو سواری وسط خیابان به گونهای نگه داشت تا ماشینهای دیگر نیز نتوانند عبور کنند و سپس خودش از خودرو پیاده شد و من را به طرف دیگر خیابان هدایت کرد. با وجودی که طبق قوانین راهنمایی و رانندگی عصای سفید بهمعنای چراغ قرمز برای خودروهاست، اما چه کسی این موضوع را رعایت میکند؟ بیتوجهی به نابینایان از سوی رانندگان باعث شده تا نابینایان زیادی دچار حادثه شوند.»
سبزواری بیان میکند: « برخی خیابانهای شهر مسیرهای ویژه نابینایان استانداردهای لازم را ندارد به عنوان مثال اگر دو نابینا از مقابل هم عبور کنند ممکن است به هم برخورد کنند و اگر 10سانت عرض آن بیشتر میشد دیگر این مشکل به وجود نمیآمد، یا برجستگی در خیابانهای شهر بهجز فرامرزعباسی یکنواخت است و بعد از یک مدت فرد دیگر این خطکشی را حس نمیکند. البته با صحبتها و جلساتی که با راهنمایی و رانندگی برگزار شده است در چهارراه فرامرز عباسی و یکی دو نقطه دیگر شهر چراغهای راهنمایی نصب شده که با سیگنالی که به آنها متصل است زمان قرمز شدن و هنگام عبور عابر پیاده با صدای بوق اعلام میشود و فرد نابینا را متوجه میکند که میتواند از خیابان عبور کند.»
او با بیان اینکه «نمیگوییم در جامعه تساوی میخواهیم چون ما یکسری محدودیتهایی داریم، اما خواهان عدل هستیم یعنی با توجه به نیازی که داریم برای ما یکسری برنامهریزیهایی کنید» ادامه میدهد: «برخی اقداماتی که باید برای نابینایان انجام شود، هزینه دارد اما میتوان با چند راهکار ساده این هزینهها را به حداقل رساند، بهعنوان مثال برای استفاده از ناوگان حمل و نقل عمومی فرد نابینا نمیتواند شماره خط اتوبوس را ببیند یا نمیداند به کدام خیابان رسیده که پیاده شود اما فرد راننده میتواند به نابینا بگوید اتوبوس کدام خط است یا ایستگاهها توسط بلندگو اعلام شود کاری که تا همین چند وقت پیش صورت میگرفت اما اکنون بسیاری از اتوبوسها ندارند.»
بازگشت انگیزه
یکی از کارهای انجمن این است افراد بینایی را که طی حادثه یا بیماری، بینایی خود را از دست دادهاند و دچار شوک روحی میشوند و افسردگی به سراغشان میآید با جلسات مشاوره به زندگی بازگرداند. سبزواری در این باره می گوید: «در انجمن تلاش میکنیم تا با ارائه مشاوره و همچنین تجربههایی که یک فرد نابینا دارد فردی که در اثر سانحه بینایی خود را از دست داده به زندگی طبیعی بازگردانیم گرچه کار بسیار سختی است ولی تاکنون در این زمینه موفق بودهایم.»
او یکی از ناراحتیهای نابینایان را نگاههای ترحمبرانگیز افراد در جامعه بیان میکند و میافزاید: «اگر از طریق آموزشهای فرهنگی آگاهی جامعه را افزایش دهیم بهطوری که افراد شناختی درباره افراد نابینا داشته باشند برخورد آنها متفاوت خواهد بود، چون هیچ وقت فرد نابینا دوست ندارد که از سر ترحم با او برخورد شود و این نگاه ترحمبرانگیز برای آنها سخت و سنگین است، چه خوب است که در آموزشهای شهروندی این موضوع گنجانده شود که فرد نابینا بهدلیل نقصی که دارد شاید نتواند برخی کارها مانند رانندگی را انجام دهد اما این موضوع به این معنا نیست که دیگر از انجام تمام کارها ساقط است.»
سبزواری حضور بانوان نابینا در جامعه را سختتر میداند و میگوید: «ممکن است بنا به شرایطی که بانوی نابینا دارد مشکلاتی مانند سوءاستفاده برای او ایجاد شود و این ترسها باعث شود تا بانوان نابینا کمتر در جامعه حضور پیدا کنند به همین دلیل هم در انجمن برای آنها برنامهریزی کردیم تا حمایت شوند و با یکدیگر ارتباط داشته باشند و نابینایی باعث گوشهگیری و خانهنشینی آنها نشود.»
وی خاطرنشان میکند: «یکی دیگر از کارهای انجمن نیز شناسایی نابینایانی بوده که در بهزیستی نام آنها ثبت شده اما توانمندیهای خود را به دلیل گوشهگیری از دست دادهاند بهعنوان مثال توانایی راه رفتن یا خواندن خط بریل را نداشتهاند و ما با اقداماتی که انجام دادهایم آنها را از انزوا خارج و دوباره به جامعه بازگرداندهایم.»
یک فرد نابینا، فقط بینایی ندارد
سبزواری تأکید میکند: « فرد نابینا باید بداند دنیا فقط محدود به چشم نمیشود و درست است که 75درصد آگاهی از طریق چشم کسب میشود اما آنها باید توانمندیهای خود را بشناسند و بدانند «گر خدا ز حکمت ببندد دری، ز رحمت گشاید در دیگری» و اگر فرد نابینا از حس بینایی محروم میشود حسهای دیگر او تقویت میشود و میتواند کارهایی انجام دهد که شاید از ذهن بسیاری از افراد دور و تصورنکردنی باشد مانند نقاشیهایی که هنرمندان نابینا دارند یا هنر عکاسی و ...»
سبزواری در پایان این گفتوگو وقتی از او میخواهیم یکی از خاطرات خود را که در انجمن دارد برایمان بازگو کند، بیان میکند: «ما اینجا با عشق کار میکنیم و چون این حس در تمام ما وجود دارد کار کردن را برایمان لذتبخش میکند، اینکه بتوانیم در حد وسع خود گرهی هرچند کوچک از افرادی که مشکل بینایی دارند بازکنیم. یکی از مواردی که از یادم نمیرود مربوط به پسر نوجوان کشتیگیری بود که خیلی به حرفه ورزشی خود علاقه داشت اما طی یک حادثه بینایی خود را از دست داده و بسیار ناراحت بود و دچار افسردگی شده بود .
یکی از آشنایان، من را به او معرفی کرد و چندین بار با او صحبت کردم و تشویقش کردم تا در دبیرستانی که تدریس میکردم تحصیلاتش را دنبال کند پیشنهاد من را قبول کرد و در کنار ادامه تحصیل خود کشتی را در قسمت نابینایان ادامه داد و توانست مقام نیز بیاورد.»