صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

درباره ژانر وحشت به بهانه انتشار سریال «آن‌ها» و اکران قسمت سوم فیلم «احضار»

  • کد خبر: ۷۰۹۰۱
  • ۲۸ خرداد ۱۴۰۰ - ۰۷:۴۱
اکران سومین قسمت فیلم «احضار» The Conjuring: The Devil Made Me Do It در سینما‌های دنیا و البته انتشار سریال شبکه نمایش خانگی «آن‌ها» ما را مجاب کرد تا کمی درباره ژانر وحشت بنویسیم.
شهرآرانیوز - سرانجام سومین قسمت از مجموعه فیلم‌های ترسناک «احضار» راهی پرده سینما‌ها شد و انتظار طرف‌داران این مجموعه به پایان رسید. دنباله‌ای که البته با دو فیلم قبلی تفاوت فراوان دارد؛ هم در نوع نگاه به یک فیلم وحشت و هم از نظر کارگردانی. این‌بار جیمز وان که کارگردان ۲ قسمت اول بود، کنار رفته و جای خود را به مایکل چاوز داده است.
 
ابتدا به معرفی مختصر جهان مجموعه فیلم‌های «احضار» می‌پردازیم. ادوارد و لورین وارن یک زوج محقق در حوزه مسائل فراطبیعی بودند. ادوارد نویسنده و به قول خودش شیطان‌شناس بود و لورین هم مدعی بود نوعی واسطه روحی و روشن‌بین است که می‌تواند چیز‌هایی را از عالم ارواح و شیاطین ببیند که دیگران نمی‌توانند آن‌ها را ببینند. این‌دو به کمک کسانی می‌رفتند که مدعی بودند خانه‌شان نفرین شده یا توسط ارواح تسخیر شده است و نتیجه تحقیقات خود را در قالب فیلم و عکس و نوار‌های صوتی ذخیره می‌کردند و جذاب‌ترین آن‌ها را به‌صورت کتاب عرضه کرده‌اند. از مهم‌ترین پرونده‌های این زوج که شهرت جهانی پیدا کرده، ماجرای عروسکی است که توسط دختری به‌نام «آنابل هیگینز» تسخیر شده و مبنای ۳ فیلم ترسناک دیگر از همین مجموعه فیلم‌های «احضار» قرار گرفته است.
 
«وحشت در آمیتی ویل» هم از مهم‌ترین پرونده‌های آن‌هاست. ادوارد در سال ۲۰۰۶ و لورین در سال ۲۰۱۹ از دنیا رفتند، اما از سال ۲۰۱۳ که نخستین قسمت از «احضار» روی پرده سینما‌ها رفت، تازه برای همگان شناخته شدند. جیمز وان که تازه به سبب خلق مجموعه فیلم‌های «اره» مشهور شده بود، سکان‌دار تبدیل کتاب‌های این زوج به فیلم شد و ۸ فیلمی که در این سال‌ها بر مبنای کتاب‌های خانواده وارن ساخته شد، با هزینه ۱۳۵ میلیون‌دلاری، بیش از ۲ میلیارد دلار در سینما‌های جهان فروش رفته است. جدیدترین قسمت «احضار» که با نام «شیطان مرا وادار کرد» اکران شده، درباره پرونده ارنی جانسون است؛ جوانی که سال ۱۹۸۱ مدعی شد در قتل هم‌خانه خود قصدی نداشته و توسط شیطان تسخیر شده است. با این مقدمات بپردازیم به داستان «احضار ۳».

کوتاه از داستان «احضار»

 

 

ادوارد و لورین وارن درباره تسخیرشدن پسربچه‌ای به نام دیوید به قطعیت رسیده‌اند و قرار است مراسم جن‌گیری توسط کشیش انجام شود. مراسم آغاز می‌شود، اما هیچ‌یک از روش‌های عادی جن‌گیری درباره دیوید جواب نمی‌دهد و او در حال مرگ است. در این میان ارنی جانسون خود را وسط می‌اندازد و از آن جن می‌خواهد به‌جای بچه، او را تسخیر کند. دیوید به حال عادی برمی‌گردد، اما ارنی دچار توهماتی می‌شود که درنهایت به قتل هم‌خانه او می‌انجامد. ادوارد و لورین با اشیای مذهبی و خواندن آیات انجیل در تلاش هستند تا اثبات کنند ارنی اراده‌ای از خود نداشته است، اما هیچ‌یک از روش‌ها جواب نمی‌دهد و آن‌ها تازه می‌فهمند تسخیری توسط اجنه انجام نشده، بلکه یک جادوگر از طریق طلسم، بدن ارنی را برای مقاصد خود به کار گرفته است. تلاش‌ها برای یافتن این جادوگر آغاز می‌شود و....

تغییر رویکرد

 

اولین چیزی که به چشم بیننده می‌آید، تغییر رویکرد نسبت به آثار قبلی است. درواقع فیلم‌نامه‌نویس و کارگردان سعی کرده‌اند فقط تقلیدکننده فرمول موفق ۲ فیلم قبلی نباشند. این تغییر در موضوع، کارگردانی و حتی ژانر اثر کاملا مشهود است. در موضوع، دیگر با تسخیرشدن طرف نیستیم و ماجرا ربطی به ارواح و اجنه ندارد، بلکه یک انسان پشت ماجراست که با اجرای طلسم‌های پیچیده سعی در پیش‌برد اهداف خود دارد. پیرو این تغییر موضوع، ژانر اثر هم به فیلم‌های پلیسی نزدیک شده و تحقیقات پلیسی درباره قتل محوریت پیدا کرده که به‌نوعی یادآور سریال «کارآگاه واقعی» است. سومین تغییر بارز به کارگردانی برمی‌گردد. جیمز وان به‌دلیل درگیری در چند پروژه دیگر اعلام کرد نمی‌تواند در سومین قسمت بیش از نویسندگی همکاری داشته باشد؛ بنابراین صندلی کارگردانی به مایکل چاوز رسید که پیش از این «طلسم لا لورنا» را ساخته بود. مهم‌ترین پاشنه آشیل فیلم هم درست در همین نقطه است.

پاشنه آشیل پشت دوربین

برخلاف نظر بیشتر طرف‌داران که این روز‌ها در فضای مجازی از تغییر در فرمول ساخت «شیطان مرا وادار کرد» می‌نالند، باید گفت این تغییر می‌توانست روح تازه‌ای به این مجموعه فیلم‌ها بدمد و اتفاقا اقدام مثبتی است، چنان‌که درباره نمایش چگونگی شکل‌گیری عشق و رابطه زوجیت بین ادوارد و لورین زمینه‌هایی فراهم شده است که در ۲ فیلم قبلی مهیا نبود. این موضوع به غنای ۲ شخصیت اصلی با بازی‌های بسیار خوب ورا فارمیگا و پاتریک ویلسون افزوده است. با وجود این، شیوه بسط فیلم‌نامه، پرداختن به موضوعات فرعی گوناگون و تمرکزنداشتن بر خط اصلی قصه باعث شده است مخاطب ارتباط خوبی با اثر برقرار نکند. مثلا اگر نحوه اثبات وقوع چنین امر فراطبیعی و اثبات آن در دادگاه سوژه واقع می‌شد و نظام قضایی و حقوقی به چالش کشیده می‌شدند یا موضوع عشق ارنی و دبی به‌صورت هم‌عرض با گذشته ادوارد و لورین تعریف می‌شد، با اثری به‌مراتب ماندگارتر روبه‌رو بودیم، به‌ویژه که از آن کارگردانی خلاقانه جیمز وان هم دیگر خبری نیست. مایکل چاوز به‌جز ارجاع مبتکرانه به فیلم «جن‌گیر» ساخته جان فرانکن هایمر در فصل آغازین فیلم، خلاقیت دیگری به خرج نداده و فقط اثری خوش‌ساخت و پیش‌بینی‌شدنی ارائه کرده است.

درنگ

 

«شیطان مرا وادار کرد» برای مخاطبان عادی که با جهان مجموعه فیلم‌های «احضار» آشنا نیستند، اثری پذیرفتنی و خوش‌ساخت محسوب می‌شود که به‌هیچ‌وجه از دیدن آن پشیمان نخواهند شد. با وجود این، فیلمی است که به‌راحتی هم آن را فراموش خواهند کرد. هیچ سکانس دهشتناک خاصی ندارد که در ذهن بیننده ماندگار شود و برای قسمت‌های آینده هیچ زمینه‌چینی جدیدی نمی‌کند. مثلا وقتی «احضار» پخش شد، غیر از موفقیت مستقل خود، زمینه را برای ساخت ۳ فیلم بر اساس شخصیت آنابل فراهم کرد. «شیطان مرا وادار کرد» هیچ شخصیت جدیدی هم عرضه نمی‌کند که ظرفیتی برای ساخت آثار بعدی باشد؛ بنابراین به همان سرعتی که بر دل نشسته است، از دل می‌رود.

چرا فیلم وحشت می‌بینیم؟

 

لابد شما هم دور و بر خود کسانی را دارید که می‌گویند آدم چرا باید برود سینما که بترسد؟ چه فایده‌ای دارد؟ و سؤال‌هایی از این دست. جدا از جواب‌های علمی که برخی دانشمندان درباره هیجان و ترشح آدرنالین در بدن می‌دهند یا روان‌شناسانی که معتقدند آدم‌هایی که خشونت خود را در سینما و به‌صورت مصنوعی خالی می‌کنند، آرام‌تر هستند، من موضوع را به ذهن خلاق آدمیزاد مرتبط می‌دانم. همه ما از چیز‌هایی در زندگی می‌ترسیم؛ از جن، تاریکی، آدم‌های خبیث و.... سینما به ما این امکان را می‌دهد که در محیطی امن تا منتهاالیه این ترس خود پیش برویم. درواقع ما دوست داریم ببینیم در دل تاریکی چه خبر است یا اجنه چه قدرت‌هایی دارند و...، اما از مواجه‌شدن با نتایج آن ترس داریم. درنتیجه در سینما و داستان این کنجکاوی را برآورده می‌کنیم و نوعی ترس ایمن را از سر می‌گذرانیم.
 
البته این یک ایده کلی است و با توجه به تنوع ژانر وحشت که به زیرگونه‌های مختلفی، چون خون‌آشامی، زامبی، اسلشر، روانی و... تقسیم می‌شود، می‌توان خیلی ریزتر به دلایل این علاقه پرداخت. مثلا درباره شخصیت هانیبال لکتر، مهم‌ترین بخش جذابیت فیلم نحوه عمل یک نابغه جنایت‌کار است یا در فیلم «سلول» واکاوی ذهن بیمار قاتل که در عین حال خودش یک قربانی است، عامل جذابیت فیلم است. همچنین در «نژاد» شما کاملا ترس از محیط‌های بسته را تجربه می‌کنید و....

چرا فیلم وحشت می‌سازند؟

در جواب این سؤال که چرا استودیو‌ها به ساخت فیلم وحشت تمایل دارند، ۲ پاسخ مشخص وجود دارد:


سودآوری فراوان

 
فیلم‌های وحشت کم‌خرج هستند. مثلا سال ۱۹۹۹ فیلم «پروژه جادوگر بلر» که با بودجه‌ای ۶۰ هزاردلاری و با یک هندی‌کم ساده ساخته شده بود، ۲۴۸ میلیون دلار فروخت. هیچ بازیگر مشهوری هم نداشت. چون در فیلمی که قرار است همه بمیرند، از سوپراستار‌های سینما استفاده نمی‌شود. به علاوه اگر یک فیلم وحشت بگیرد و شخصیتش محبوب شود، زمینه‌ای است برای ساخت فیلم‌های بیشتر. مثل «اره» یا همین «احضار».
 

 شناسایی استعدادها

 
فیلم وحشت یکی از بهترین بستر‌ها برای شناسایی استعداد‌های نوظهور است. چرا؟ چون فیلم‌های وحشت برخلاف فیلم‌های درام یا کمدی رمانتیک که مبتنی بر شخصیت و داستان هستند، به فضاسازی، استفاده مناسب از نور و تاریکی و استفاده از انواع تمهیدات سینمایی و جلوه‌های ویژه صوتی و تصویری نیاز مبرم دارند. از این رو کارگردانی همه‌فن‌حریف می‌طلبند. استودیو‌ها هم از این فرصت ارزان برای شناسایی بهترین‌ها نهایت استفاده را می‌برند. علاوه بر این، بسیاری از بازیگرانی که قرار است بعد‌ها ستاره شوند، در این فیلم‌ها به مخاطب معرفی می‌شوند؛ بنابراین سینمای وحشت یک بازی همه‌سر برد برای شرکت‌های فیلم‌سازی است.
 
 
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.