سمیرا شاهیان | شهرآرانیوز - «۱۰ دقیقه تا مرز» ساخته سارا طالبیان متولد ۱۳۷۱ است که اوایل امسال در کنار آثار ۲ مستندساز مشهدی دیگر در پویش ملی فیلم کوتاه «ماکا» -ایرانشهر- از آن ستایش و قدردانی شد.
«ماکا» اولین پویش حمایت از تولید فیلم کوتاه جوان ایرانی است که آیین پایانی آن خرداد امسال در ایرانشهر برگزار شد. این پویش فرصتیاست برای تجربه کردن و دیده شدن فیلمسازان جوان و همچنین درست نمایش دادن استان سیستان و بلوچستان.
طالبیان دانشجوی رشته ادبیات نمایشی دانشکده هنر تهران در مقطع کارشناسی ارشد است که آثاری ازجمله فیلم کوتاه «هدهد»، فیلم کوتاه «عشق کوچک» و یک مستند موبایلی با نام «بچههای نوده» در کارنامه هنری اش دارد. او همچنین در طرح فیلم نامه «برداشت متفاوت» با یکی از دوستانش همکاری کرده است.
این فیلم ساز جوان در سال ۱۳۹۹ از روزهای رفته بر او در سفر به سیستان وبلوچستان، تجربهای به دست آورده است که شنیدنش خالی از لطف نیست. زندگی تا این مرحله نیز برای او سفری با فرازونشیبهای زیاد بوده است که پیامد تجربههای زیسته و البته نزدیک شدن به علاقه مندی هایش، او را از مهندسی به فیلم سازی رسانده است. بیراه نیست بگوییم گاهی ما آدمها با اینکه علاقه مندی هایمان را میشناسیم، گویی باید در دورهای که سنمان روبه افزایش است، به آن دست یابیم؛ اتفاقی که برای سارا طالبیان رقم خورده و علاقه به داستان نویسی که از کودکی در او وجود داشته است، در جوانی بیشتر میشود. گپ و گفت ما با این هنرمند مشهدی را در ادامه میخوانید.
مستندساز مشهدی به دنبال ساخت اثرش برای پویش ملی فیلم کوتاه «ماکا» به جایی میرود که ۵ دقیقه تا پاکستان فاصله دارد: به مرز «کلّگان» رفتم، جایی که تابلوهای خطر مرگ دارد و بلوچها میگویند آخر خط است. او آنچه را از فراوانی حضور نوجوانان در مرز دیده است، شرح میدهد و میگوید: دیدم پسرهای ده یازده ساله، ۲ گالن گازوئیل روی موتورهایشان میگذارند و با دریافت مبلغهای کم خطر زیاد را به جان میخرند و در این مرز رفت وآمد میکنند؛ مسیری بین کوهها که هر لحظه ممکن است پرتاب شوند، تصادف کنند یا گرفتار اتفاقهای دیگری شوند.
خوشبختانه من و همکار فیلم بردارم توانستیم این مسیر را برویم و گویی معجزهای شده باشد که در ۲۶ اسفند ۱۳۹۹ مجوز را از فرمانداری زاهدان گرفتیم، اما گروه بعد از ما یک روز بعد با مخالفت روبه رو شده بودند و زمانی که امیرمسعود سهیلی برای گرفتن مجوز رفته بود، مسئولان فرمانداری احساس خطر کرده بودند و به او مجوز ندادند.
او بیان میکند: با اینکه خانواده ام از من میخواستند راهی سراوان نشوم، که آن روزها خیلی شلوغ بود، ایمان داشتم اتفاقی نمیافتد.
مستند «بلوچستان امن است» که بعد به «۱۰ دقیقه تا مرز» تغییر نام یافت، قصه اش از اینجا شروع شد. طالبیان ابتدا به دنبال سوژه فیلم نامه اش راهی سیستان وبلوچستان میشود، اما با اینکه طرحش را در پویش ماکا میپذیرند، بودجه محدود این رویداد به او تعلق نمیگیرد و به اجبار طرح مستندش را برای ساخت و ارائه دنبال میکند.
او با تأکید بر اینکه سیستان وبلوچستان بهشت مستندسازان است، میگوید: هیچ وقت نمیخواستم وارد وادی مستندسازی شوم، اما بکربودن این استان آدم را وسوسه میکند و این توفیقی اجباری شد. حدود ۱۰ روز در این استان بودیم و هرجا که بچه محصل میدیدم، از آنها میخواستم کتاب و دفترشان را بیاورید تا با آنها درس کار کنم. در همان مدت کم متوجه شدم دانش آموزان سیستان وبلوچستان بسیار با استعداد هستند. در جنوب شرق ایران، مناطق سراوان، مهرستان و سوران باهوشترین دانش آموزان کشور را دارد که متأسفانه توجه چندانی هم به آنها نمیشود. من از ۲ منظر به این بی توجهی پرداخته ام؛ نخست، خانوادهها پذیرفته اند از سنی به بعد پسرانشان باید کار کنند و دخترانشان عروس شوند و دوم، نوجوانان این مناطق به جز پدرومادرشان که با همین رویه زندگی میکنند، الگوی دیگری نمیبینند.
این مستندساز جوان بیان میکند: سفر مشترک اول من و یکی دیگر از همشهریهای مستندسازم به سیستان وبلوچستان در آبان ۱۳۹۹ که در سراوان تیراندازی شده بود، به صورت هیچهایک انجام شد. درحالی ما سفری امن را تجربه کردیم که وقتی نام بلوچستان به ویژه جاده سروان به چابهار -جاده سوخت برها- میآید، مقصد سفر خیلیها تغییر میکند. طرح اولیه ما روی این موضوع بود که ۲ خانم وارد جادههای سیستان وبلوچستان شدند و به همه شهرهای سر راهشان سر زدند و هیچ مشکلی برایشان پیش نیامده و سیستان وبلوچستان امن است. دبیرخانه پویش ماکا هم از فیلم سازان خواسته بود چهره خوب سیستان وبلوچستان را نشان بدهند، اما مستند با تغییرات زیادی به شکل نهایی رسید. وقتی متوجه شدم قصههایی فراتر از مهمان نوازی هم وطنان خطه جنوب کشور در آنجا وجود دارد، موضوعهایی مثل کار سخت نوجوانان توجهم را جلب کرد.
«اشتباه کردم.» این جمله کوتاه، اظهار پشیمانی سارا طالبیان برای تحصیل در رشته مهندسی برق است، درحالی که او همیشه تشنه شنیدن داستان بوده است. او تعریف میکند: از هشت نه سالگی داستان نویسی را در کلاسهای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شروع کردم، چون ذهن خیال پردازی دارم، اما در زمان انتخاب رشته دانشگاه، چون جو مهندسی فراگیر بود، بدون فکرکردن به اینکه اصل من چیز دیگری است، فکر کردم من هم باید این مسیر را بروم. هرچند در دوره مهندسی برق هم کمال طلب بودم و تا المپیاد برق پیش رفتم، از جایی به بعد متوجه شدم نه این رشته و نه داستان نویسی نمیتواند حال من را خوب کند و به فیلم سازی علاقهمند شدم. من دوست دارم قصه ام دیده شود و احساس میکردم با داستان، این اتفاق نمیافتد.
او ادامه میدهد: قبل از اینکه به فکر بیفتم فیلم نامه نویسی را جدی شروع کنم، تصمیم گرفتم با تحصیل در دانشگاه صداوسیما در مقطع کارشناسی ارشد رشته ادبیات نمایشی درسم را ادامه دهم.
۳ بار در کنکور شرکت کردم و هر ۳ بار رتبه ام ۲ یا ۳ شد، اما به دلایلی در مصاحبه پذیرفته نمیشدم. برای بار چهارم دانشگاه تهران را انتخاب کردم و در آزمون عملی هم که باید در ۲ ساعت ۵ نمایشنامه مینوشتیم، قبول شدم.
طالبیان میگوید تا این مرحله از زندگی خیلی از این شاخه به آن شاخه پریده است. او که به جز آثار تولیدی اش در کارهایی ازجمله «اَشو» در تهران، «مانا» از فیلمهای راه یافته به جشنواره هشت میلی متری هومن سیدی و فیلم کوتاه «بیدادگاه» اثر علی جعفری در مشهد منشی صحنه بوده است، میگوید: فیلم سازی را انتخاب کردم، زیرا متوجه شدم اعتماد متقابلی بین فیلم نامه نویس و کارگردان وجود ندارد و هر کدام فکر میکنند دیگری حق مطلب را ادا نمیکند.
«امیدوارم با ساخت فیلم هایم بتوانم قصههایی را که در ذهنم هست، تعریف کنم.» رسیدن به این هدف سبب شده است طالبیان از ادامه تحصیل در رشته مهندسی برق صرف نظر کند و به ادبیات نمایشی رو بیاورد. او میگوید: من تشنه ساختنم. فیلم سازی حال آدم با دغدغهای مثل من را خوب میکند. از همه اینها که بگذریم، عاشق قصه هستم و سینما هم یعنی قصه؛ و بعد ادامه میدهد: در کنار پرداختن به علاقه مندی ام تا آنجا که بتوانم تحصیل در دانشگاه را ادامه خواهم داد، زیرا آموختن و آموزش دادن در وجودم هست. ۹ سال است ریاضی تدریس کرده ا م و این کار را دوست دارم، اما از این به بعد میتوانم همسو با علاقه مندی هایم درس بدهم.
او میگوید: با وجود اینکه مشهدی هستم و فیلم سازی بومی در این شهر باید به دست امثال من باشد، نمیدانم چرا دوست دارم در کردستان، خوزستان یا هر جایی به جز مشهد فیلم بسازم؟ همیشه این را از خودم پرسیده ام. پاسخش به نظرم این است که هنوز خودمان را نمیشناسیم. نمیدانیم اطراف حرم امام رضا (ع) یا بازار رضا هزار قصه دور از کلیشه دارد. شخصیتهایی وجود دارند که در همین شهر میتوانیم به آنها بپردازیم. به همین دلیل خیلی به فکر این هستم یک قصه بومی خوب روایت کنم.