صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

گفتگو با رمضان قربانی، نامه‌رسان جنگ در محدوده توس | عاشقانه‌های یک پستچی

  • کد خبر: ۷۵۲۷۲
  • ۱۸ مرداد ۱۴۰۰ - ۱۴:۴۸
رمضان قربانی، نامه‌رسان دوران جنگ، در مدت ۳ سال، نامه‌های بسیاری از رزمندگان و شهدای محله را به دست خانواده‌هایشان رسانده است. پای صحبت‌هایش می‌نشینیم و خاطراتش را مرور می‌کنیم.
حسین برادران فر| شهرآرانیوز - شهید عباس مظفری، شهید‌هادی چوپان، شهید حسین بیژه، شهید امید فرمانبر، شهید حسن رستمی، شهید نبی خاکی، شهید رضا قوامی و شهید صفرعلی علیزاده همه از بچه‌محل‌ها و هم‌بازی‌های دوران کودکی رمضان بودند. آن‌ها ساعت‌ها و روز‌های گرم تابستان را با فراغ بال در میان کوچه‌های خاکی و سنگلاخی محله مشهدقلی به بجل بازی و تیله بازی می‌گذراندند. اما دوران کودکی آن‌ها زیاد طول نکشید. جنگ شروع شده بود و همه آن‌ها با وجود سن وسال کم، ۱۴، ۱۵ و ۱۶ ساله با هر ترفند و کلکی بود راهی جبهه‌های جنگ شدند تا از میهن وناموس خود دفاع کنند. رمضان نیز بعد از ۸ ماه حضور داوطلبانه در جبهه‌های جنگ، زمانی که به خانه بازمی‌گردد در سمت نامه‌رسان محله، نامه‌های ارسال شده توسط سربازان محله را به دست خانواده‌هایشان می‌رساند.
بیشتر این نامه‌های ارسال شده از جبهه‌های جنگ، نامه همان دوستان و هم‌سن وسال‌هایی بود که در محله هم‌بازی و رفیق بودند. اما حالا شهید شده‌اند و نامشان زینت‌بخش کوچه‌ها و خیابان‌های محله شده است. شهید صفرعلی علیزاده، شهید امید فرمانبر و شهید انفرادی. گاهی اوقات اتفاق می‌افتاد که نامه‌های ارسال شده از جبهه هم‌زمان یا بعد از رسیدن خبر شهادت رزمنده به دست خانواده‌اش می‌رسید و این زمان تلخ‌ترین لحظه برای او به عنوان نامه‌رسان محله بود.
رمضان قربانی، نامه‌رسان دوران جنگ، در مدت ۳ سال، نامه‌های بسیاری از رزمندگان و شهدای محله را به دست خانواده‌هایشان رسانده است. پای صحبت‌هایش می‌نشینیم و خاطراتش را مرور می‌کنیم.
 

شناسنامه‌ام را دستکاری کردم

رمضان قربانی متولد سال ۱۳۴۸ در محله توس است. او در ۱۴ سالگی با دستکاری و تغییر سال تولدش به عنوان بسیجی راهی جبهه‌های جنگ می‌شود و افتخار حضور در عملیات والفجر ۳ را پیدا می‌کند: «سال ۱۳۶۳ چهار سال از شروع جنگ گذشته بود، دولت و مردم همه توان و قدرتشان را برای پیروزی در جنگ به کار گرفته بودند. محله ما نیز از این قاعده مستثنا نبود. بیشتر مردان محله با وجود داشتن زن وفرزند در جبهه‌های جنگ بودند. زمانی که پیکر اولین شهید محله، شهید عبدا... عبدی را تشییع می‌کردند خوب به خاطر دارم. مردم محله آمده بودند. شهید عبدا... عبدی و سردارشهید محمد حسین بصیر پایه‌گذاران اولین پایگاه بسیج در مسجد جوادالائمه (ع) محله مشهد قلی بودند. من و بسیاری از نوجوان‌های هم‌سن وسالم فنون نظامی‌و عقیدتی را از این ۲ شهید بزرگوار آموختیم.

نوجوانان محله آن‌ها را واسطه حضور در جبهه قرار می‌دادند. حضور این ۲ انسان انقلابی و مخلص در همراهی اهالی محله برای حضور چشمگیر در جبهه‌های جنگ بسیار مؤثر بود. نوجوان‌های کم‌سن وسال بسیاری نزد شهید عبدی و شهید بصیر به عنوان فرماندهان پایگاه بسیج محله می‌آمدند و با التماس و درخواست از آن‌ها می‌خواستند که پیش پدر ومادرشان واسطه شوند تا به آن‌ها اجازه بدهند که به جبهه بروند.»


برای رمضان قربانی توصیف حال و هوای آن روز‌های جنگ بسیار سخت است: «تازه وارد ۱۴ سالگی شده بودم، بیشتر هم‌سن وسال‌هایم و کسانی که یکی ۲ سال از من بزرگ‌تر بودند، به جبهه رفته بودند، من هم بار‌ها از پدر ومادرم خواسته بودم اجازه‌ام را بدهند. چند مرتبه هم شهید عبدا... عبدی و سردار شهید محمدحسین بصیر را واسطه قرار داده بودم. اما چون سن وسالم خیلی کم بود مسئولان بسیج موافقت نمی‌کردند. به‌ناچار با دستکاری و تغییر سال تولد در فتوکپی شناسنامه از سال ۱۳۴۸ به ۱۳۴۵ اجازه حضور در جبهه را پیدا کردم. به همراه عده‌ای از بچه‌های هم‌سن وسالم بعد از اتمام دوره کوتاه آموزشی به ایلام رفتیم و در منطقه عملیاتی مهران مستقر شدیم. چون سن وسال ما کم بود، فرماندهان اجازه نمی‌دادند که در خط مقدم جبهه حضور پیدا کنیم. ما به عنوان نیروی پشتیبانی در گروهان حضرت علی اصغر (ع) قرار گرفتیم. فقط یک‌مرتبه و هم‌زمان با عملیات والفجر ۳ به عنوان نیرو‌های پشتیبان و حامی پشت سر نیرو‌های جنگی حرکت کردیم و از نزدیک با وضعیت جنگ آشنا شدیم. بسیاری از ما برای اولین بار صدای گلوله‌ها و توپ‌های جنگی را می‌شنیدیم.»

رمضان خیلی تلاش کرد تا خودش را به خط مقدم بکشاند «زمان حضور در جبهه به دنبال سردار محمد حسین بصیر که حق فرماندهی و بزرگ‌تری در محله به گردنم داشت می‌گشتم تا بتوانم در کنارش باشم و با وساطت و نفوذ او در عملیات‌های جنگی شرکت کنم. شهید بصیر در آن زمان فرماندهی گردان کوثر را برعهده داشت. خاطرم هست به عنوان نیروی پشتیبانی در مسیر جاده مهران، کنار جاده با خودرویی برخورد کردم. خودرو خاموش شده بود و رزمنده‌ای تک وتن‌ها در حال هل‌دادن آن بود. از روی دلسوزی به کمکش رفتم. کنارش که قرار گرفتم احساس کردم چهره‌اش آشناست، درست حدس زده بودم، سردارشهید محمدحسین بصیر بود. با وجود داشتن مقام فرماندهی گردان، بدون اینکه از کسی کمک بگیرد یا دستور کمک بدهد، راننده‌اش را که سرباز ساده‌ای بود پشت فرمان خودرو نشانده بود و خودش به‌تن‌هایی خودرو را هل می‌داد. این خاکی بودن و افتادگی ویژگی تمام فرماندهان جنگ بود.»

 

پستچی نامه رزمندگان محله

رمضان قربانی بعد از ۸ ماه حضور داوطلبانه در جبهه‌های جنگ و بازگشت به مشهد، با توجه به آشنایی و شناختی که از ساکنان محله دارد به عنوان نامه‌رسان، مأموریت رساندن نامه‌های فرستاده شده از جبهه را برعهده می‌گیرد. «بعد ازحضور در جبهه به عنوان نیروی پشتیبانی و با وجود تلاش زیاد برای ملحق‌شدن به نیروی‌های عملیاتی و خط‌شکن، نتوانستم موافقت فرماندهان را به دست بیاورم، با ناامیدی به مشهد آمدم. از این بابت خیلی ناراحت بودم و از اینکه نتوانسته بودم برای جبهه و جنگ فرد مفیدی باشم، احساس بدی داشتم. چند روزی از آمدنم به مشهد گذشته بود، یک روز به دعوت رئیس شورای روستا به دفترش رفتم. هنوز مشهدقلی به محدوده شهری ملحق نشده بود و شورای روستایی داشت. آن روز در دفتر شورای روستا پدرم نیز حضور داشت، همه اعضای شورا را به‌خوبی می‌شناختم، با بعضی نسبت قوم وخویشی داشتم. رئیس شورا بعد از تعریف و تمجید درباره امانتداری و پشتکارم درانجام دادن کارها، دسته‌ای نامه را دربرابرم گذاشت و به من گفت: می‌دانی این‌ها چیست؟ گفتم: بله نامه است. او گفت: این‌ها نامه‌های رزمندگان محله است که در جبهه حضور دارند. می‌دانم که تو خیلی خوب آن‌ها را می‌شناسی و با بیشتر آن‌ها رفیق و هم‌بازی بوده‌ای. روز درمیان ۲۰ تا ۳۰ نامه از اداره پست به دفتر شورا می‌آورند تا ما به خانواده‌هاشان تحویل دهیم.

قبل از شما فردی از اداره پست این‌کار را انجام می‌داد، به علت نبود نیرو حالا برعهده خودمان است. اما اعضای شورا نه وقت کافی برای این‌کار را دارند و نه نیروی جوانی و چابکی تو را. از تو می‌خواهیم که به عنوان پستچی محله، این‌ها را به خانواده‌هایشان برسانی و آن‌ها را از حال واحوال فرزندانشان آگاه کنی. با خوشحالی پیشنهاد آن‌ها را قبول کردم. کارم را از همان روز با گرفتن یک دسته نامه ۳۰ تایی شروع کردم. آن زمان به این شکل نبود که نامه را داخل پاکت بگذارند. نامه یک برگه A۴ مانند بود که رزمندگان بعد از نوشتن، این کاغذ را تا داده و به شکل نامه درمی‌آوردند. حاشیه ۲ طرف کاغذ نامه با لاله و گل وبلبل تزیین شده بود، خبری از تمبر‌های امروزی نبود.

در آن سال‌ها محدوده محله ما از توس ۷۱ تا توس ۹۱ بود و همه این محدوده از سه‌راه دانش تا شهید مطهری امروز معروف به محله مشهد قلی بود. همه ساکنان، بومی همین محله بودند و همدیگر را خوب می‌شناختند. روز در میان به دفتر شورای محله می‌رفتم، با خوشحالی نامه‌ها را می‌گرفتم و با پای پیاده و گاهی اوقات نیز با دوچرخه‌ای که داشتم تمام محدوده‌ای را که گفتم طی می‌کردم، از صبح که کارم را شروع می‌کردم تا غروب همه نامه‌ها را توزیع کرده بودم. ۳ سال تمام کار نامه‌رسانی رزمندگان را انجام دادم، با رسیدن به سن قانونی ۱۸ سال به عنوان سرباز راهی جبهه‌های جنگ شدم و از سال ۷، ۱۳۶ تا آخر جنگ را به عنوان سرباز وظیفه در جبهه بودم، در مدتی که نبودم فرد دیگری نامه‌رسانی را انجام می‌داد تا زمانی که جنگ تمام شد.

 

محتوای مذهبی و انقلابی نامه رزمندگان

رمضان قربانی در مدت بیش از ۳ سالی که نقش پستچی محله را داشته است صد‌ها نامه از رزمندگان و شهدای محله را به دست خانواده‌هایشان می‌رساند. متن بیشتر نامه‌های فرستاده شده درباره حجاب، عفاف و حمایت از رهبر و انقلاب بود.
او با تأیید این مطلب می‌گوید: به عنوان نامه‌رسان محله، گاهی اوقات اتفاق می‌افتاد که نامه برخی رزمندگان را برای خانواده‌ها و پدر و مادر‌هایی می‌خواندم که سن وسال دار بودند و سواد خواندن ونوشتن نداشتند. شروع و مقدمه بیشتر نامه‌ها با ذکر نام ویاد خداوند و درود وصلوات بر شهدا بود. بخشی نیز به سلام و احوال‌پرسی‌های معمولی و خانوادگی اختصاص داده می‌شد.

بخشی از نامه نیز به وصایا و نصایح رزمندگان مربوط می‌شد. رزمندگان در این قسمت بر اجرای دستورات دینی و حمایت از امام و انقلاب تأکید داشتند. برادر‌ها و پدر‌ها بر حجاب و عفاف خواهران، دختران و همسران سفارش می‌کردند و حجاب آنان را مایه افتخار و تیری بر قلب دشمنان دین و انقلاب می‌دانستند. در کنار این رزمندگان همیشه برحمایت خانواده‌ها ومردم از امام خمینی (ره) و انقلاب اسلامی تأکید داشتند. آن‌ها اعتقاد راسخ داشتند که امام خمینی (ره) نائب امام زمان (عج) و برپاکننده دوباره اسلام ناب محمدی (ص) است. در نامه رزمندگان چیزی که باعث تضعیف روحیه خانواده‌ها و مردم شود وجود نداشت. رزمندگان هیچ گاه از سختی‌های جنگ، کشته‌ها و نبود امکانات وتجهیزات در جبهه حرفی نمی‌زدند، برای اینکه مبادا خانواده‌ها بترسند و از امام وانقلاب دلزده شوند. نامه‌های رزمندگان با این محتوای عمیق و مذهبی، آرامش‌دهنده خانواده‌ها بود.

خانواده‌ها و مردم محله نیز با وجود فقر و نداری و سخت‌ترین تحریم‌ها، درپشت جبهه با تهیه پوشاک، خوراک، وسایل گرمایشی و ارسال آن به جبهه‌های جنگ از پدران و فرزندان خود حمایت می‌کردند.

این ساکن محله مشهد قلی پس از بازگشت از سربازی در سال ۶۸ ازدواج می‌کند. حاصل این ازدواج ۳ دختر است و حالا ۳ نوه دور آقای قربانی را گرفته‌اند و روز و شبش را پر می‌کنند. آقا رمضان از همان سال‌ها به شغل برق‌کشی ساختمان مشغول است.

 

خانواده رزمنده‌ها با دیدنم خوشحال می‌شدند

در زمان جنگ که فرزندان و پدر‌های بسیاری از خانواده‌های محله به جبهه رفته بودند و تنها راه ارتباط بین رزمنده‌ها و خانواده‌هایشان با نامه بود خیلی‌ها با دیدن نامه‌رسان محله خوشحال می‌شدند و او را پیک خوش خبر محله می‌خواندند.
قربانی با اشاره به این موضوع می‌گوید: در زمان جنگ این محله در محدوده روستایی و محروم قرار داشت. هیچ‌گونه وسیله و امکانات ارتباطی مثل تلفن ثابت وجود نداشت.

به‌تازگی توسط اداره مخابرات یک دفتر تلفن راه دور در داخل محله به وجود آمده بود و فردی از طرف مخابرات مأمور برقراری تماس‌های تلفنی محله با دیگر نقاط بود. اما چون این دفتر مخابراتی ساعت کاری مشخصی داشت و تا ساعت ۲ بعد از ظهر بیشتر باز نبود و از طرف دیگر دسترسی به آن برای همه اهالی محله امکان‌پذیر نبود، نوشتن نامه بهترین وسیله برای ارتباط و آگاهی از وضعیت سربازان بود. بعد از شروع کارم به عنوان پستچی همه کسانی که عزیزی در جبهه داشتند، با دیدن نامه‌هایی که در دست داشتم باخوشحالی و شادی به طرفم می‌آمدند و از من می‌خواستند که اگر نامه‌ای از فرزندشان آمده است به آن‌ها بدهم، من نیز با دقت همه نامه‌ها را می‌گشتم و اگر نامه‌ای از سرباز مورد نظر پیدا می‌کردم به آن‌ها می‌دادم. با خوشحالی نامه را می‌گرفتند و به خانه می‌رفتند. من نیز با دیدن شادی آن‌ها خوشحال می‌شدم.

او از دوره نامه رسانی‌اش خاطرات خاصی دارد «در بین افرادی که نامه‌شان را رسانده‌ام ۲ نفر را هرگز فراموش نمی‌کنم. اول از همه پیرزن ناتوانی در همسایگی ما بود او فقط یک پسر داشت و این تک پسر هم برای دفاع از کشور و ناموس به جبهه‌های جنگ رفته بود، پسر این پیرزن ۲، ۳ سال از من بزرگ‌تر و از دوستان صمیمی‌ام بود. هروقت نامه‌های روزانه را تحویل می‌گرفتم، خدا خدا می‌کردم که نامه‌ای از او هم دربین نامه‌ها باشد تا من شرمنده این مادر مهربان و نگران نشوم. به‌جز این پیرزن، نوجوان حدود ۱۷ ساله‌ای هم بود که پیگیر نامه یکی از سربازان حاضر در جبهه بود، او از من قول گرفته بود که هر وقت نامه‌ای از سرباز مورد نظرش برایم آمد، نامه را نگه دارم و فقط به او بدهم. بعد‌ها فهمیدم که این نامه‌های فرستاده شده از طرف پسرعمویش است که درجبهه حضور دارد. آن پسر نوجوان عاشق دخترعمویش بود و به بهانه رساندن نامه برادرش به خانه عمو می‌رفت تا دخترش را ببیند.»

 

آخرین نامه از سرباز شهید

رمضان قربانی به عنوان پستچی محله همیشه هم پیک خوش خبر نبود و گاهی وقت‌ها اتفاق می‌افتاد که آخرین نامه‌ای را که رزمنده در جبهه نوشته بود پس از شهادتش به دست خانواده‌اش می‌رساند. او که بعد از گذشت سی و چند سال از پایان جنگ با یادآوری این خاطرات چشمانی اشکبار دارد می‌گوید: در آن زمان رسیدن نامه با سرعت و دقت امروز انجام نمی‌شد. به دلیل فاصله طولانی مشهد از جبهه‌های غرب و جنوب و وضعیت جنگی منطقه به طور معمول بیش از یک تا ۲ ماه طول می‌کشید که نامه نوشته شده سربازان به اداره پست مشهد و از آنجا به دست خانواده‌هایشان برسد. به همین دلیل گاهی اوقات زمانی که آخرین نامه رزمنده به دست منِ پستچی می‌رسید، رزمنده شهید شده بود. اما چون وظیفه من رساندن نامه به دست خانواده‌اش بود با هر ترفند و واسطه‌ای که بود آخرین نامه شهید را به دست یکی از افراد یا بزرگان خانواده‌اش می‌دادم تا آن‌ها نیز سر فرصت مناسب نامه را به خانواده‌اش تحویل بدهند. چند نامه این‌چنینی به دستم رسیده بود.

این نامه‌رسان زمان جنگ یکی از خاطرات تلخش را برایمان بازگو می‌کند «ماه‌های اول شروع کارم، نامه یکی از بچه‌های محله به دستم رسید که سابقه دوستی و رفاقت چندین ساله با هم داشتیم.

چون خانه‌شان در انتهای محله بود، بعد از پخش همه نامه‌ها حوالی غروب بود داخل کوچه‌ای که خانه پدری‌اش بود رسیدم. در ابتدای ورودی کوچه، چند نفری در حال برپا کردن حجله شهادت بودند، حجله شهادت سازه‌ای شیشه‌ای و لوسترمانند بود که لامپ‌های زیادی روی آن نصب می‌شد و عکس شهید را در بخش‌هایی از این حجله شهادت نصب می‌کردند. با خودم فکر می‌کردم که این حجله برای چه کسی برپاشده است همان‌طور که نگاه می‌کردم، ناگهان قاب عکس شهید را روی آن قرار دادند، این عکس همان دوستم بود که آخرین نامه‌اش را در دستم داشتم. دست و پاهایم سست شد و با چشمان اشکبار در کنار حجله نشستم و خاطرات بازی‌ها و دوستی‌هایی را که با هم داشتیم به ذهنم آمد. بعد‌ها این نامه را به برادر شهید دادم.»
 
 
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.