سحر نیکوعقیده | شهرآرانیوز؛ محمد هفتهای چند تا موشک چوبی میسازد. رادیو جیبی، سوژه اصلی نقاشیهای علی جان است، همان تنها مونس و همدم او در سالهای سخت اسارت. موشکها و خمپارهها هم پایه ثابت خوابهای اکبر هستند. شبی نیست که صدای خمپاره را نشنود و تا صبح دندانهایش را روی هم نکشد. جانبازان اعصاب و روان بیمارستان امام خمینی (ره) محله کارمندان دوم از جنگ برگشتههایی هستند که هنوز از جنگ برنگشتهاند. آدمهایی که یک بار ویرانی را تجربه کردهاند و حالا هر آرامشی برایشان پوشالی است و فروریختنی. در پس این گلدانهای آرام و سبز که در گلخانه آسایشگاه کاشتهاند، پشت نقاشیهای رنگارنگی که در اتاق کاردرمانی میکشند، حتی پشت لبخندهایشان همیشه اندکی ناآرامی پیداست.
امروز به مناسبت سوم خرداد ماه، سالروز آزادسازی خرمشهر با افرادی گفتگو کردهایم که سالهاست پشت میلههای خاطرات گذشته اسیر شدهاند. با آنها که حوادث و اتفاقات سختی را پشت سر گذاشتهاند. برخی ذهنشان مثل ساعت کار میکند، همه چیز را دقیق و مو به مو تعریف میکنند، برخی هم فقط سکوت میکنند. انگار که دیگر خودشان را هم نمیشناسند. وجه اشتراک همهشان، اما یک چیز است. تلاطم وجودشان و جنگی که هنوز در درونشان به پایان نرسیده.
این بیمارستان، هنوز بیمارستان نیست!
خیابان طولانی و دراز کارمندان دوم را که مستقیم بگیری و پیش بروی به ساختمان بزرگی میرسی که ما بین درختهای توت احاطه شده. پیش از ورود از لابه لای شاخ و برگها تابلویی را که سردر مرکز نصب شده، میخوانم. بیمارستان روانپزشکی امام خمینی (ره). اما به محض ورود متوجه میشوم اینجا نشانی از بیمارستان ندارد و خبری از تجهیزات پزشکی هم نیست. همین هم هست که غلامعباس حسنی، معاون این مرکز، همان ابتدا پیش از هر چیزی داستان این تابلو را برایمان توضیح میدهد: این جا هنوز تبدیل به یک بیمارستان نشده است! آمدند قولها و وعدههایی دادند تا جایی که تمام کارهای اولیه انجام شد و حتی تابلو را هم تغییر دادیم، اما درست در پایانِ کار دانشگاه علوم پزشکی زمین خالی داخل مرکز را برای تأسیس بیمارستان تأیید نکرد و همه کارها روی هوا ماند! حالا قرار است این بیمارستان در مکانی دیگر و در زیرمجموعه همین مرکز ساخته شود، اما جزئیات آن هنوز مشخص نیست.
۵۰ تخت داریم
مرکز روانپزشکی جانبازان امام خمینی (ره) سال ١٣٧٠ ابتدا با ۲۰ تخت در ویلاشهر راهاندازی میشود، اما آن ملک اجارهای بوده و این مجموعه سال ١٣٩٠ به خیابان شهید رستمی ۲۷/۲ منتقل میشود. این مجموعه که وابسته به بنیاد شهید و امور ایثارگران استان خراسان رضوی است حالا ٥٠تخت دارد و مددجوها هم همه جانبازان شیمیایی اعصاب و روان هستند. غلامعباس حسنی درباره بخشهای مختلف آن هم توضیح میدهد. اینکه اینجا علاوه بر خدمات درمانی، خدمات روانشناسی و روانپزشکی هم به جانبازان ارائه میدهند و آنها هر روز توسط متخصص روان پزشک معاینه میشوند. یکی از مهمترین بخشهای مجموعه هم بخش کاردرمانی است که جانبازان آنجا به فعالیتهای مختلف مثل نجاری، نقاشی و... زیرنظر متخصصها مشغول میشوند.
تختهای خالی و مهمان همیشگی آسایشگاه
از اتاق مدیریت خارج میشویم تا سری به خود مرکز بزنیم. از محوطه سرسبز و باصفایش میگذریم و پا به سالن اصلی میگذاریم. در اتاقها چهارتاق باز است و نور روی ملافههای خالی پهن شده است. میپرسم چرا خبری از جانبازان نیست.
توضیح میدهد جانبازان اعصاب و روان مدام در رفت و آمد هستند و تحمل یک جا نشستن را ندارند. در حال گشتزنی هستم که توی یکی از اتاقها علی را زانو به بغل روی زمین میبینم. تا نگاهش به ما میافتد از جایش بلند میشود و لبخند زنان نزدیک میشود. بیمقدمه رو به آقای حسنی میکند و میگوید: «آقای حسنی خیلی آدم خوبیه.»
سلام میدهم و چند سؤال میکنم، اما توجهی نمیکند. آقای حسنی توضیح میدهد: علی شریعتی، جانباز ٥٠درصد است. مهمان همیشگی آسایشگاه و یکی از مهربانترینها! او در یکی از مراحل عملیات آزادسازی خرمشهر شیمیایی میشود و حالا نزدیک به هفتاد سال سن دارد.
نقاشیهای علی جان
از اتاقها عبور میکنیم و به گلخانهای شیشهای میرسیم، چسبیده به محوطه پشتی. گلخانهای پر از گل و گیاه که جانبازها به دست خودشان کاشتهاند. کسی که گوشه گلخانه قلم و کاغذ به دست روی صندلی نشسته توجهم را جلب میکند. غرق نقاشی است و متوجه حضور ما نمیشود. اینجا بخش مورد علاقه علی جان رباطی است. عاشق گل و گیاه است و این روحیه لطیفش از علاقهاش به نقاشی کشیدن هم پیداست. اول فکر میکنم (جان) فقط پسوندی است که بچهها پشت بند اسمش میآورند، اما وقتی نقاشیهایش را میبینم میفهمم اسم واقعیاش همین است. ناشیانه پسر جوان چشم و ابرو مشکیای را کشیده که باید گذشته خودش باشد کنارش هم نوشته علی جان.
انبوه رادیوهای توی نقاشیهایش، اما نشان میدهد روحش تا چه اندازه با گذشتهاش پیوند خورده است. آقای حسنی میگوید رادیو جیبی تنها همدم روزها و شبهای هفت سال اسارت او بوده است. علی جان آرام است و به ندرت حرف میزند، اما نقاشیهای شلوغپلوغش درون ناآرامش را برملا میکند. نگاهی به انبوه کلمهها و حرفها و عددها میاندازم که در دل هم نوشته شدهاند. یکی کد اسارتش است، دیگری درصد جانبازیاش و....
موشکهای چوبی
از محوطه پشت آسایشگاه هم عبور میکنیم و به شلوغترین بخش میرسیم. اتاق کاردرمانی که سالنی بزرگ و وسیع است. عدهای بسکتبال بازی میکنند، عدهای پشت میز نشستهاند و تخته نرد بازی میکنند، عدهای نقاشی میکشند، عدهای با چوب کار میکنند و خلاصه هر کس مشغول کاری است. علی شریعتی خودش را به ما میرساند به محمد که در حال خراطی است اشاره میکند و میگوید: «محمد خیلی آدم خوبیه». محمد توکلی فریمانی متولد ١٣٢٩ است و سه سال جبهه بوده اول مجروح میشود و بعد هم شیمیایی.
سه فرزند دارد که همگی دکتر و مهندس هستند. میگوید خیلی دوستشان دارد، اما حالا ماندن در همین آسایشگاه را ترجیح میدهد، زندگی کنار آدمهایی که دردش را میفهمند. از همان هفت سال پیش که پا به این مجموعه میگذارد در خلال جلسات کاردرمانی، علاقهاش را کشف میکند، اینکه صبح و شب پشت این میز بنشیند و چیزهای مختلف بسازد. خانه، مجسمه عزیزانش و... چیزهایی که حالا در دنیای خیالش میگذرد و قادر به ساختنش است. محمد همه چیز میسازد، اما موشکهای چوبی و کوچک و بزرگ که داخل قفسه چیده شدهاند پرتکرارترین دست سازههای او هستند، همان خاطرات گذشتهای که هنوز مثل روز اول برای او زنده هستند.
درد ما را هیچ کس نمیفهمد
مشت گره کردهاش را محکم روی میز میکوبد! جملهام را نصفه و نیمه قورت میدهم پایین و به سمت صدا برمیگردم. به آن سوی میز نگاه میکنم. به چشمهای پر از خشم از حدقه بیرونزدهاش. بلند میگوید: حالا که فصل انتخابات رسیده یاد ما افتادید؟!
هنوز حرفی نزدهام که پشت بندش با صدایی بلندتر میگوید: درد ما را هیچ کس نمیفهمد. هیچ کس!
آرام میگویم درد شما چیست؟
-درد روحی! همان صدای خمپارهای که من شنیدم و شما نشنیدی!...
(سریع ماسکش را میکشد پایین تا دهان خالی از دندانش را ببینم)
-شما دندانی توی دهان من میبینی؟
-نه
-شبی نیست که صدای خمپاره را نشنوم و تا صبح دندانهایم را روی هم نکشم. من هر شب کابوس میبینم، اما مسئولان فقط هفته دفاع مقدس و روزهای انتخابات یاد ما میافتند.
اکبر که جانباز شیمیایی شده ٢٠درصد است و دل پردردی از مسئولان دارد جملههایش را پشت سر هم میچیند و میگوید و میگوید. در آخر هم میگوید: اگر مردی این را داخل روزنامهتان بنویس. بنویس ایثارگران و آزادگان خرمشهر ارزش یک سرنگ واکسن کرونا را هم ندارند!
تمام مددجوها واکسن دریافت میکنند
جانبازان مرکز امام خمینی (ره) با اینکه شرایط ویژهای دارند هنوز واکسن کرونا نزدهاند. این موضوع را آقای حسنی هم تأیید میکند. میگوید با اینکه با مرکز بهداشت استان خراسان رضوی رایزنیهایی داشتهاند و آنها هم برای واکسیناسیون هر چه سریعتر مددجوهای مرکز قول دادهاند، اما هنوز اتفاقی نیفتاده و این در حالی است که دستور واکسیناسیون جانبازان بالای ٥٠ درصد هفتههای گذشته به این سازمان ابلاغ شده. او، اما از مکاتبات دوباره با این سازمان میگوید و اینکه هفته آینده قرار شده است تمام مددجوها بالأخره واکسن کرونا دریافت کنند.
عاشقانه محمدرضا و همسرش
علی شریعتی یکجورهایی معرف ما میشود. جلوتر راه میافتد. هر قدم که برمیدارد به یکی رو میکند و میگوید فلانی خیلی آدم خوبیه. همین یک جمله بهانهای دست ما میدهد برای گفتگو با تک تک جانبازان. هر کدام داستانی جدا و منحصر به فرد دارند. صادق که حالا نزدیک به هشتاد سال دارد خوشنویس هنرمند مرکز است. ۵۰ درصد جانبازی دارد و همین باعث شده وقتی با او حرف میزنم حتی سرش را برای صحبت بلند نکند. انگار تمام دنیا قلممو و کاغذ سفید پیش رویش باشد.
چشم از کاغذ برنمیدارد و خطوط را ماهرانه میکشد. کاردرمان مجموعه توضیح میدهد او پیش از رفتن به جبهه هم خطاط ماهری بوده. حالا انگار فقط خطاطی را به یاد میآورد و حتی خانوادهاش را هم نمیشناسد. صبح و شب اینجا مینشیند و بیتوجه به محیط اطراف خطاطی میکند. محمدرضا، اما تمام زندگیاش را خلاصه در خانوادهاش میداند.
عشق او به همسرش زبانزد تمام بچههای مرکز است. همسر او هر روز به مرکز میآید. به دلیل شرایط ایجاد شده و پروتکلها داخل نمیآید. محمدرضا دوان دوان با لبی خندان به دم در و استقبال او میرود. او به دلیل وضعیت روحی و روانیای که دارد تنها ماهی یکی دو روز میتواند به خانه برود، اما تمام فکر و ذکرش همسر و فرزندانش هستند.
باز هم به جبهه میرویم
با بیشترشان گفتگو میکنم. وجه اشتراک همهشان جنگ است و گذشته سختی که پشت سر گذاشتهاند. بیشترشان هم به سؤالم که اگر به عقب برگردند باز هم به جبهه میروند یا نه، جواب مثبت میدهند. میفهمم که این تجربهها با تمام تلخ بودنشان حالا تمام معنای زندگی آنها را تشکیل دادهاند. وقتی آماده رفتن میشویم علی شریعتی مهربان ما را تا دم در بدرقه میکند. میگوید شما خیلی آدم خوبی هستید. میگویم: شما خودتان از همه بهتر هستید. این بار عمیقتر از همیشه لبخند میزند و برایمان دست تکان میدهد.
تمرینهای خاص برای رفع ضعفها
این مرکز حالا بالغ بر ٤٠مددکار دارد که بیشترشان کاردرمان هستند و در اتاق کاردرمانی، جانبازان را به فعالیتهای مختلف تشویق میکنند. وحید ستارزاده متولد سال ١٣٧٢ کارشناس رشته تربیت بدنی یکی از کاردرمانهای جوان مجموعه است که مدتی است اینجا مشغول به کار است.
نجاری، چرمکاری، بازیهای فکری و... بخشی از فعالیتهایی است که جانبازان در این بخش انجام میدهند و هر کدام هم هدفی مشخص دارند. توضیح میدهد با انجام این فعالیتها علاوه بر احساس مفید بودن جانبازها هر کدام تمرینی خاص هم انجام میدهند؛ چراکه همه مشکلی یکسان ندارند و هر کدام ضعفی دارند که باید برطرف شود. مثلا کسی که تمرکز پایینی دارد بازی فکری به او پیشنهاد میشود. کسی که مسئولیتپذیری کمی دارد فعالیتی سختتر به او سپرده میشود تا مسئولیتپذیری را تمرین کند. این آموزشها باعث میشود که روند زندگی آنها هم بهبود پیدا کند و جانباز ارتباط بهتری با خانواده خود برقرار کند.
هزینههای سنگین بر دوش بنیاد شهید
مسئولان بنیاد شهید و امور ایثارگران خراسان رضوی در این سالها بارها خواستار ارتقای مرکز روانپزشکی جانبازان اعصاب و روان امام خمینی (ره) به بیمارستان شدند. جواد غلامپور، معاون بهداشت و درمان بنیاد شهید و امور ایثارگران خراسان رضوی، پیش از این هم در گفتگو با خبرگزاری ایرنا گفته بود فعالیت کنونی این مرکز درمانی شامل بستری و اقدامات پزشکی و درمانی است؛ درحالی که این مجموعه مرکز توانبخشی و بازتوانی است و مکان مناسبی برای بستری جانبازان محسوب نمیشود. برهمین اساس سازمانهای بیمهگر از پرداخت سهم خود برای درمان جانبازان در این مرکز خودداری میکنند و هزینههای سنگینی به بنیاد شهید تحمیل میشود. نیاز است که این مرکز به بیمارستان ارتقا پیدا کند تا درمان ایثارگران تسهیل شود.
تأسیس بیمارستان در سیدی
تصمیم میگیریم خودمان دست به کار شویم تا جزئیات ماجرا را از زبان حجت الاسلام حسین معصومی، رئیس بنیاد شهید استان خراسان رضوی، بشنویم. او در گفتگو با شهرآرامحله ابتدا از تأثیر مستقیم جنگ تحمیلی بر ایثارگران و آسیبهای روانی وارد شده بر آنها میگوید و از لزوم ارتقای این مرکز به بیمارستان برای تسهیل خدماتدهی به جانبازان. معصومی در ادامه درباره تلاشها و پیگیریهایی که در این سالها برای اخذ مجوزهای لازم انجام شده توضیحاتی ارائه میدهد: ما همیشه پیگیر گرفتن مجوز برای ارتقای مرکز به بیمارستان بودیم، اما متأسفانه دانشگاه علوم پزشکی سختگیریهای زیادی در این زمینه داشت و با ساخت بیمارستان در موقعیت مکانی فعلی موافقت نمیکرد؛ چراکه تغییر این مراکز شرایط ویژهای دارد. به گفته مسئولان ذی ربط دانشگاه علوم پزشکی مشهد، این مکان نباید در نزدیکی راهآهن و برق فشار قوی باشد و مرکز فعلی هم فاقد این شرایط بود. به همین دلیل با آستان قدس رضوی وارد مذاکره شدیم و توانستیم موافقت آنها را برای تأسیس بیمارستان در منطقهای در محدوده سیدی بگیریم. آنها زمین را واگذار کردهاند، شهرداری هم مساعدتهای لازم را انجام داده و در آینده بنای این بیمارستان ساخته خواهد شد.
خودشان واکسن نخواستهاند!
در ادامه درباره وضعیت واکسیناسیون جانبازان این مرکز هم مشاهداتمان را به حجتالاسلام معصومی ارائه میدهیم. اینکه جانبازان مرکز باوجود شرایط خاصی که دارند هنوز واکسن دریافت نکردهاند. او اظهار بیاطلاعی میکند و میگوید: قرار بر این بوده که جانبازان ۵۰ درصد به بالا واکسن دریافت کنند. شاید خودشان نخواستهاند!
در ادامه برای اینکه اظهارنظرهای دستاندرکاران دانشگاه علوم پزشکی مشهد را در این باره بشنویم، با حمیدرضا رحیمی، سخنگوی آن چندین و چند بار تماس گرفته که تماسها بیپاسخ میماند. حسین اخباری، مسئول حوزه اطلاعرسانی آن هم بیهیچ توضیحی ما را به بنیاد شهید استان ارجاع میدهد.